کد خبر: 66561 A

گرانقیمت ترین آثار هنری ،بازار هنر، قیمت نقاشی ، قیمت مجسمه

اثر هنری هر چه گران تر مورد توجه تر/ تاثیر سرمایه در ساخت سلیقه هنری به روایت سعید فلاح فر

اثر هنری هر چه گران تر مورد توجه تر/ تاثیر سرمایه در ساخت سلیقه هنری به روایت سعید فلاح فر

یک سرمایه‌گذار باهوش با یک خرید پر سر و صدا چطور می‌تواند طرفداران بالقوه را به سمت یک اثر یا آثار یک هنرمند یا یک شیوه هنری خاص جلب کند. وقتی این آثار با همان قراردادهای نانوشته در صدر جداول فروش قرار می‌گیرند، نام خریداری قدرتمند را به یدک می‌کشند یا ارزشمندترین دیوارهای موزه‌ها را به خود اختصاص می‌دهند،

ایران آرت: سعید فلاح فر در اعتماد نوشت: اشیای داخل ویترین‌های ضدسرقت موزه‌ها با نورهای موضعی و انتظامات مجهز، می‌توانند موجب کنجکاوی مردم باشند و حسی از اهمیت و ارزشمندی را برای بیننده به وجود بیاورند.

مردم باور دارند که اشیای مهم و مورد توجه، ارزشمندند و یک شیء گران‌قیمت می‌تواند باعث جلب‌توجه و تحسین بیننده باشد، مثل گردنبند جواهرنشان گران‌قیمتی که یکی از زنان اشرافی در یک مهمانی باشکوه به گردن آویخته است.

این جلب‌توجه می‌تواند روی ارزش مادی آن جواهر متمرکز باشد، اما ترکیب قیمت مادی و جایگاه اجتماعی و طبقه اقتصادی صاحب آن هم می‌تواند تولید ارزش کند. آنچه در دیگران احساسی از گران‌قیمتی یا تعلق به یک طبقه فراتر اجتماعی را تقویت کند، می‌تواند تاثیرات مثبتی داشته باشد.

اینجا درست نقطه‌ای است که جامعه امروزی بنیاد اصلی پدیده «برند» را به نمایش می‌گذارد. برند می‌تواند به همه یادآوری کند که این شیء؛ خاص و گران قیمت است یا تنها به طبقه‌ای فراتر تعلق دارد. این موقعیت، فارغ از ارزش واقعی و ماهوی شیء، می‌تواند فقط یک قرارداد نانوشته باشد. پس این شیء دوباره خلق شده، بی‌توجه به سایر مشخصات ذاتی، باعث جلب‌توجه خواهد شد.

یک تکه سنگ ممکن است مانند همه سنگ‌های موجود در طبیعت باشد اما به واسطه حک شدن نشان این قرارداد نانوشته (مارک، نام یا نشان برند و...) به یک سنگ خاص و گران‌قیمتی تبدیل شود که همه از این ارزش مادی مطلع هستند و فرآیند انتساب آن را به طبقه‌ای فراتر پذیرفته‌اند. ارزش انتسابی که شایسته تفاخر شناخته می‌شود.

در این مرحله گردش چرخه آغاز می‌شود. اثبات و پذیرش ارزش مادی و جایگاه اقتصادی و اجتماعی شیء روی تمایل و در نتیجه سلیقه بیننده هم تاثیر گذاشته و در فرآیندی نه‌چندان طولانی به نماد زیبایی و ارزش همه‌جانبه تبدیل می‌شود. حالا شی‌ء‌ای که به واسطه موقعیت و قرارداد «برند» به عنوان شیء گران‌قیمت و ارزشمند عرضه شده، احساسات زیبایی‌شناختی را هم متوجه خود کرده و کم‌کم نقش معیار به خود می‌گیرد. همین ارزش زیبایی، شیء را به سمت افزایش ارزش مادی سوق می‌دهد و چرخه به کار می‌افتد.

این پدیده‌ای است که با دامنه وسیع‌تری می‌تواند در «هنر» هم به راحتی مصداق پیدا کرده و سلیقه بخشی از جامعه یا قسمتی از جهان را به ماهیت موضوع و باور جهانی تسری دهد. حتی این قدرت را دارد که در صورت عدم موفقیت در نفوذ به ماهیت، در سطحی از رفتارهای نمایشی، خود را گسترش دهد، به ویژه این روند با ورود به باورها یا تصمیمات منتقدین و کلکسیونرها و موزه‌دارها و مدیران هنری و... تایید و تقویت می‌شود.

موزه‌ها، گالری‌ها، حراج‌ها، فستیوال‌ها و... هم می‌توانند با ورود به این میدان تاثیرگذار و حتی منتفع باشند. می‌توانند معیارهای دلخواه و جدیدی برای ارزش گذاری القا کنند.

فراموش نکنیم که تاریخ هنر را مجموعه‌ای مرتب از آثار هنری نمی‌سازند، بلکه تاریخ هنر سلسله‌ای از احساسات و تعابیر و تعاریف و ادراکاتی است که آثار هنری ایجاد کرده‌اند (همان‌طور که اشیا در موزه‌های تاریخ معادل خود تاریخ نیستند و تنها روایات و حقایق و وقایع تاریخی را نمایندگی می‌کنند).

نظام موجود به موقعیتی دست پیدا کرده که می‌تواند آثار هنری موردنظرش را به جریان تاریخ هنر منسوب کند یا حداقل این نقش را بزرگ‌تر و موثرتر از واقعیت نشان دهد. این همان قدرتی است که موفق به فروش جوراب مستعمل یکی از هنرپیشه‌های هالیوودی یا آدامس جویده شده یک فوتبالیست و... در حراج‌ها غوغایی می‌شود.

یک بسته تبلیغی متشکل از برند، منتقد، رسانه، سرمایه و... می‌تواند این باور را القا کند که گوش دادن به سمفونی‌های بتهوون، به عنوان بخش مهمی از تاریخ موسیقی، فقط مخصوص یک سلیقه برتر یا متعلق به طبقه فکری و اجتماعی خاصی است تا عده زیادی برای ورود به چنین تعریفی از فرهیختگی، به سمت اجراهای تازه این موسیقی [در سالن‌های باشکوه و لباس‌های فاخر نوازندگان] مشتاق شده و حتی به تدریج دچار استحاله‌ای درونی (خوب یا بد این استحاله موضوع بحث این نوشته نیست) شوند و سلیقه متفاوتی از گذشته خود پیدا کنند.

اگرچه این ساز و کار «هنری-اجتماعی» در همان بخش اول، یعنی تمایل غیرذاتی مخاطب، در مسیر خواسته‌های خود قرار گرفته است. تاریخ هنر معاصر شاهد نمونه‌های فراوانی است که مرزهای جغرافیایی را پشت سر گذاشته است. نوع اغراق‌آمیز آن را می‌توان در سلیقه موسیقیایی دوره آغاز مدرنیسم در جامعه ایرانی دید که در باوری نه چندان آشکار، شرط ورود به جهان مدرنیسم را در تقلید هنرهای غربی و حتی زبان ترانه‌ها جست‌وجو می‌کرد.

بخش مهمی از هنرهای بومی سرزمین‌ها و فرهنگ‌های جهانی -که امروزه نبودشان آه از نهاد هر کسی برآورده- در چنین شرایطی برای همیشه نابود شدند. حسرتی که جامعه جهانی را نسبت به این موضوع حساس کرده و موجب نگاه تازه‌ای به هنرهای بومی شده است. نظریه‌ای که تلاش دارد هنر را از زیر سلطه سرمایه (سرمایه به معنی وسیع کلمه اعم از قدرت اقتصاد، ثروت، رسانه، تبلیغات و...) بیرون آورده و معنایی تازه برای هنر جهانی تدارک ببیند.

بازار نقاشی، به نمایندگی از اقتصاد هنرهای تجسمی، یکی از بازارهای پررونق بعد از بازار عتیقه در جهان است که روند مورد اشاره را به تمام طی می‌کند. بدون این‌چنین بازارهایی شاید هنرمندانی مثل پل گوگن با همان اولین نمایشگاه نه چندان موفقیت‌آمیز خود، برای همیشه فراموش می‌شدند. ممکن بود جکسون پالاک مثل ده‌ها نقاش همدوره‌اش که امروزه شهرتی ندارند، ناشناس می‌ماند. شاید پابلو پیکاسو و سالوادور دالی به جرم جنونی غیرهنری از تاریخ هنر حذف می‌شدند. اما بازار و سرمایه توانست ارزش‌های نهفته در آثار این هنرمندان را زنده نگه دارد و حتی با آنچه گذشت، سلیقه و توجه سایر فرهنگ‌های هنری را هم جلب کند.

اگرچه این حیات مساوی بود با حذف دیگرانی که فرصت برابری برای چنین حضوری پیدا نکردند. تصور کنید یک عاشق دیوانه یا یک سرمایه‌گذار باهوش با یک خرید پر سر و صدا چطور می‌تواند طرفداران بالقوه را به سمت یک اثر یا آثار یک هنرمند یا یک شیوه هنری خاص جلب کند. وقتی این آثار با همان قراردادهای نانوشته در صدر جداول فروش قرار می‌گیرند، نام خریداری قدرتمند را به یدک می‌کشند یا ارزشمندترین دیوارهای موزه‌ها را به خود اختصاص می‌دهند،

همزمان پیام زیبایی‌شناسی مهم و تاثیرگذاری را برای سلیقه مخاطبان ارسال می‌کنند. نویسنده‌ها و منتقدان هنری هم ممکن است سلیقه خود را به خواننده‌ها القا کنند یا با وسوسه منتفعین سرمایه‌گذار و مبلغین فرهنگی در این فرآیند مشارکت کنند. طولی نمی‌کشد که علاقه‌مندان به امپرسیونیسم و اکسپرسیونیسم و... به نمایندگی هنرمندانی که برای بازارهای بزرگ هنر انتخاب شده‌اند در سراسر جهان تکثیر می‌شوند.

مقایسه بازار هنر مدرن با هنر کلاسیک در تهران نمونه‌ای است از همین رویکرد جهانی تا جایی که حتی «قدمت» به عنوان یکی از معیارهای ثابت ارزشگذاری آثار، ندیده قلمداد می‌شود. درحالی که آثار و هنرمندان بزرگی به این بازار راه ندارند و در نتیجه اقبالی در یاد و سلیقه عمومی پیدا نمی‌کنند. باید پذیرفت برخلاف آنچه می‌گویند «زمان، سره و ناسره آثار هنری و ادبی را غربال خواهد کرد» شاهدیم که در این رقابت نابرابر، آثار بسیاری اساسا در حافظه تاریخ و مخاطب باقی نمی‌مانند تا روزگاری مورد قضاوت تاریخ قرار بگیرند یا مرجع سلایق متفاوتی باشند. جای تعجب نیست برای این ادعا که در چنین فضایی حتی بعضی از آثار، فرصت خلق شدن هم پیدا نمی‌کنند تا چه رسد به دیده شدن و ماندگاری.

 

اقتصاد هنر اقتصاد هنر معاصر بازار هنر سعید فلاح فر
ارسال نظر

آخرین اخبار

پربیننده ترین