تناقضها و فرهنگی که بر باد رفت
محمود نورایی: فرهنگسازی نیازمند ثبات است، یعنی زمانی فرهنگ ساخته میشود و میتواند بر افراد جامعه تاثیرگذار باشد که دور از تناقضهای قانونی باشد.
ایران آرت: در چهار دهه اخیر اگر آنچه که از زبان هنرمندان پیشکسوت، باسابقه و جوان درباره مشکلات موجود در عرصه فرهنگ و هنر جاری شده را رصد کنیم به یک موضوع مشترک برخورد خواهیم کرد. تناقضهای موجود در رفتارهای قانونی که شکل محتوایی هنر را به عنوان بازوی فرهنگسازی در جامعه تعریف میکنند، امریست که همواه مورد انتقاد اهالی حوزه فرهنگ و هنر بوده است.
یعنی در طول 40 سال گذشته هنوز مشخص نشده بر چه اساس یک کتاب، یک نمایش، یک فیلم، یک کنسرت و.... مجوز میگیرند و نهادهای صدور مجوز از چه دستورالعملی برای تعیین ضوابط استفاده میکنند. بارها شنیده و مشاهده شده یک کتاب برای سالها مجوز نمیگیرد و با عوض شدن دولت آن کتاب بدون مشکل مجوز گرفته و به چاپ میرسد یا مواردی در تئاتر در دولتی ناپسند شمرده میشود و در دولت بعدی بدون هیچ مشکلی اجرا میشود.
اینکه چرا ضابطهای وجود ندارد و چرا هنوز ماهیت تفکری یک حکومت نتوانسته در ارکان جامعه رسوخ کند و یا اساسا این موضوع باید در یک جامعه رخ دهد یا نه و یا جریان حاکم بر جامعه، باید ضوابطی را دیکته کند آیا امری درست و پسندیده است، موضوع این یادداشت نیست و نیاز به طرح مباحث مختلفی دارد. اما آنچه در این مقال قصد توجه به آن را دارم این موضوع است که تناقضهای موجود در عرصه فرهنگسازی که امروزه بزرگترین بحران داخلی کشور است (به زعم بنده فراتر از مباحث اقتصادی، تحریمها، معظلات اجتماعی و سیاسی مسئله فرهنگسازی در جامعه امروز ایران بحرانی جدی است که ما را در خطر بیاخلاقی و فروپاشی اجتماعی قرار داده است) به وسیله چه مواردی در عرصه هنر پدید آمده است.
امروز اگر به تفکر هنری جامعه نگاه کنیم در میابیم که در چهار دهه اخیر هنوز مبحث قابل تاملی از ارکان نظام به جامعه رسوخ نکرده است. جریانی در عرصه هنر پدید نیامده که از بطن چهل سال اخیر کشور باشد و حتی وابستگی فرهنگ که همواره باید از گذشته بازخوانی شود و به جریان معاصر راه یابد به شکل درستی انتقال داده نشده است.
با نگاهی گذرا به آنچه که در چهار دههی اخیر رخ داده است، میبینیم در سالهای اولیه انقلاب و پس از آن در دوران جنگ تحمیلی که دهه اول انقلاب را شامل میشود؛ به خاطر شرایطی که در بطن جامعه جریان داشت؛ شبه حرکتهایی برای فرهنگسازی در جامعه رخ داد. این موضوع بیشتر از سوی خود مردم صورت گرفت که واکنش خود را به شرایط موجود نشان میدادند و خواسته مردم نیز از سوی جریانهای حاکمیتی دنبال و ظهور و بروز آن را در عرصه هنر نیز شاهد بودیم. (البته این ظهور و بروز شاید از لحاظ بازخوانی هنری و تکنیکی قابل دفاع نباشند اما چون در سیطره تفکر مردمی شکل گرفتند، بر جامعه تاثیر داشتند.)
اما از دهه دوم انقلاب به خاطر شرایط پس از جنگ و آرام شدن نسبی شرایط جامعه، موضوع فرهنگسازی به وسیلهی بازوهای اجرایی آن که هنر است، صورت نگرفت و شاید هم شرایط مورد مناقشه جامعه هنری که از شرایط بحرانی خارج شده بودند، مسبب این مسئله شد. در کنار این مسائل، نبود مدیران فرهنگی که بتوانند سیاستگذاری در عرصه فرهنگ و هنر داشته باشند در کنار مشکلات سیاسی در جناحهای مختلف، باعث شد که رفتارهای متناقضی در پیش گرفته شود و این رفتارهای متناقض در حدی بود که میتوان فجایعی همچون قتلهای زنجیرهای را نیز به آن نسبت داد.
این رفتارهای دوگانه و حتی چندگانه هیچگاه مورد بررسی قرار نگرفت و همواره در بطن عرصه فرهنگ و هنر باقی ماند و تبعات آن تاکنون نیز ادامه دارد.
تنها با یک بررسی اجمالی میتوان نتیجه گرفت، وقتی بازویهای فرهنگسازی و رسانههای مختلف هنری که سالها در تناقض رفتاری حکومت سیر و رشد کردهاند، چگونه میتوانستند در درون جامعه فرهنگسازی کنند!. به شکل طبیعی آنچه که در عرصه فرهنگ و هنر در طی این سالها رخ داده چند گانگی را برای فرهنگ جامعه پدید آورده و همین مسئله باعث شده که امروزه در تمامی ارکان جامعه ما با رفتارهای متناقضی روبرو باشیم.
اگر در رفتارهای امروزین نسل پس از انقلاب اندکی دقت کنیم به راحتی میتوانیم تناقضهای رفتاری و فکری آنها را شاهد باشیم. این تناقضات حتی در بسترهای اجتماعی و زیرساختی کشور نیز قابل رصد است و باعث شده در جریانهای مختلف پدیدههای عجیب و حوادث بسیاری را که از این رفتارهای چندگانه ساطع شده است را مشاهده کنیم.
آنچه که باید در جمعبندی موارد فوق به آن اذعان داشت؛ این موضوعست که حاکمیت به دلیل نبود افرادی توانمند که بتوانند جریانی اندیشهورز را در سطح جامعه جاری کنند به رفتارهای متناقض فرهنگی دامن زده و جامعهای را پدید آورده که متاسفانه هنر کمترین تاثیر را در زمینه فرهنگسازی داشته است. اگربه بازخوانی فرهنگهای مختلف چه در جامعه جهانی و چه در خرده فرهنگهای بومی، نگاه کنیم میتوانیم دریابیم که در گذشته هنر نقش تعیینکنندهای در زمینه رشد فرهنگ داشته در حالیکه امروزه در کشور ما بخاطر رفتار و تصمیمات متناقص، جریانات هنری و هنرمندان کمترین بازده و نقش را در راه فرهنگسازی ایفا کردهاند.