اعتراضات خیابانی ، جواد طوسی ، تیم ملی فوتبال ایران
دو سرباخت جواد طوسی درباره جامعه عجیب این روزها : اتاق فکر نداریم؟!
جواد طوسی: وقتی شادی و سرمستی واقعی و متظاهرانه عدهای از هموطنان را درقبال باخت تیم ملّی فوتبال ایران به امریکا دیدم، ناخودآگاه یاد دوران نوجوانیام در زمان بازی تیم ملّی فوتبال کشورمان با تیم ملی اسراییل در استادیوم امجدیه در اردیبهشت سال ۱۳۴۷ افتادم.
ایران آرت: جواد طوسی در اعتماد نوشت: بهت زده و مغموم، نظارهگر رخدادهایی هستم که بیرحمانه و عبرتآموز بر تاریخِ بینقابِ معاصرِ این سرزمین ثبت میشوند.
همیشه از «باخت» بدم میآمد، هر چند حال و احوال این روزهایم در گذر از ۶۶ سالگی حکایت یک آدم دو سر باخت است.
وقتی در شماری از ویدیوها و تصاویر پخش شده در فضای مجازی شادی و پایکوبی شبانه عدهای از شهروندانِ نقاط مختلف کشورم را از شکست تیم ملی فوتبال ایران از امریکا دیدم، به تِرک برداشتنِ «عِرق ملّی» در جو غالبِ بیاعتمادی و سیاستزدگی ایمان آوردم.
آن حس همدلی و روحیه سلحشورانه دوران هشت ساله جنگ چه شد؟ مگر میشود در کشوری با این قدمت تاریخی که همبستگی ملّیاش را بارها در مقاطع حساس تاریخی نشان داده است، هم در پیروزیهای ملّی ورزشی شاهد شور و نشاط و سر از پا نشناختن مردم بود و هم در شکستها؟ آیا باید همچنان چشم بر برخی واقعیتها ببندیم و بگوییم شادکامانِ اخیر این شکست، جزو مردم نیستند؟ آیا با خائن و وطنفروش و جیرهخوار بیگانه قلمداد کردن این جماعت، قالِ قضیه کنده خواهد شد؟
قاعدتا هر نظام حکومتی با هر عقیده و دیدگاه و ایدئولوژی برای خودش یک «اتاق فکر» دارد. اتاق فکرِ واقعی در شرایط بحرانی و مخاطرهآمیز نیاز به عقلانیت، تحلیل درست و منصفانه وضعیت موجود و دوراندیشی دارد. آیا اتاق فکر نظامِ حکومتی ما به این اندیشیده که چرا به این نقطه رسیدیم؟
آن جامعه آرمانی که اوایل انقلاب از آن سخن به میان میآمد و دم از «عدالت اجتماعی»، «استقلال»، «آزادی» و «حکومت مستضعفین» میزد تحقق یافت یا نه؟ آن «یدِ واحدِه» چه شد؟ تداوم این جامعه به شدت دوقطبی و این کینه و نفرتِ دوسویه و تلنبار شده، چه سرنوشتی را برای این سرزمینِ زخم خورده رقم خواهد زد؟
«آنارشیسم» در رخدادهای تاریخی/ اجتماعی/ سیاسی جوامع جهانی، منطقِ اجرایی خودش را داشته است. آیا این «شورش با دلیل» و آنارشیسمِ سازماندهی نشده، میتواند دستاوردی برای مطالبات بحقِ اقشار و طبقات مطرح و آسیبپذیر و پریشان حال و همچنان اندر خمِ یک کوچه جامعهمان (بهویژه در زمینه اقتصادی) داشته باشد؟
وقتی شادی و سرمستی واقعی و متظاهرانه عدهای از هموطنان را درقبال باخت تیم ملّی فوتبال ایران به امریکا دیدم، ناخودآگاه یاد دوران نوجوانیام در زمان بازی تیم ملّی فوتبال کشورمان با تیم ملی اسراییل در استادیوم امجدیه در اردیبهشت سال ۱۳۴۷ افتادم. همانطور که فِرز و چالاک با دوستانِ همکلاسِ دبیرستانیام داشتیم از دیوار بلند ضلع شمالی استادیوم بالا میرفتیم تا خودمان را به داخل محوطه برسانیم و بازی را تماشا کنیم، صدای ولوله تماشاچیها در گوشم میپیچید که یکصدا شعار سر میدادند: «اسراییل به من گفت /چی گفت؟ درِ گوش من گفت/چی گفت؟/ من از ایران میترسم/ من از ایران میترسم» و... آن گُلِ تاریخی پرویز قلیچخانی در دقایق پایانی بازی که استادیوم را به لرزه در آورد، در یاد و خاطره نسل ما باقی ماند.
حالا در دورانی دیگر و در متن جامعهای که آبستن حوادث گوناگون بوده و هست، شاهد تخلیه شدن نسل دیگری هستیم که انرژی و شور و شوق و احساساتش را صرفِ تایید یک شکست میکند، نه یک پیروزی. آن «اتاق فکر»، این واقعیتِ تلخ تاریخی را چطور و چگونه تجزیه و تحلیل میکند؟
میتوان همچنان نهضت را به شیوه خود ادامه داد و بیانیه دادن و صورتمساله را پاک کردن و صفآرایی و برخورد سلبی و خشونتآمیز را یک روش تاکتیکی مناسب برای عبور از بحران دانست و «آشتی ملّی» را یک حرفِ مُفتِ به تمام معنا قلمداد کرد. متقابلا میتوان این رخدادهای ناگوار را تبدیل به یک فرصتِ بهموقع تاریخی کرد و طرحی نو در انداخت و برای «عمر مفید» نسلهایی که به هرز میروند و در جا میزنند، برنامهریزی هدفمند داشت.
شُدم شبیه آن شیخِ مولانا و با چراغ گِرد شهر به دنبال انسانِ مسوول و روشن ضمیر و عدالتخواهی میگردم که دلش برای خاک این سرزمینِ پرتلاطم و مردمان زجر کشیده و قافیه باختهاش بِتپد. جدا از همه مطالباتِ جنسیتی در ماههای اخیر، آنچه بعد از قریبِ ۴۴ سال جای تامل بسیار دارد، نمایشِ بیرحمانه فقر در جغرافیای شهری و حجم وسیع «نیاز اقتصادی» در طیفهای اصلی جامعه به جای «رفاهِ» وعده داده شده در آن نقطه متقدّم تاریخی است.