کد خبر: 61408 A

خاطرات خواندنی لیلی گلستان اینجاست / آدم سربه‌هوایی نیستم اما بدجوری عجولم

خاطرات خواندنی لیلی گلستان اینجاست /  آدم سربه‌هوایی نیستم اما بدجوری عجولم

یکراست بروم سر موضوع؛ به من گفته شد مصاحبه‌ای با بهمن محصص کرده بودی که اگر اجازه بدهی ما در ویژه‌نامه‌اش چاپ کنیم. با یقین کامل و خیلی محکم گفتم من هرگز با محصص مصاحبه‌ نکرده‌ام! گفتند ما از روی دست‌خط شما نوشته را تایپ کرده‌ایم. خواستم دست‌خط را برایم بفرستند...

ایران آرت: شرق نوشت : «حال حیرت» عنوان مجموعه‌ای از یادداشت‌های لیلی گلستان در مطبوعات است که به سال‌های دور، 49، 50 می‌رسد، هم‌زمان با انتشار اولین ترجمه او که «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» نوشته اوریانا فالاچی نام داشت که در انتشارات امیرکبیر منتشر شد.

لیلی گلستان همیشه در نوشته‌هایش با همین جزئیات روایت می‌کند. او به یاد می‌آورد که نخستین یادداشت‌هایش در مطبوعات مقارن با انتشار اولین کتابش بوده و نوشته‌هایش هم سرشار از ریزه‌کاری‌ها و روایت جزئیات است.

او در مقدمه کتابش می‌نویسد: «از آن موقع تا حال که حدود پنجاه سال می‌گذرد، در مطبوعات درباره موضوعات مختلف یادداشت می‌نویسم. این کار را دوست دارم و بازخوردها هم همیشه من را دلگرم‌تر به ادامه نوشتن می‌کند».

کتاب «حال حیرت» از همان نوشته‌ها و گفت‌وگوها گرد آمده است و برخی از گفت‌وگوها به دلیل طولانی‌بودن گزینش شده‌اند. «برخی از نوشته‌ها یا ذکر منبع ندارند یا تاریخ چاپش معلوم نیست که البته این نقص به من مربوط می‌شود. نوشته‌ را از روزنامه یا مجله‌ بریده‌ام برای بایگانی‌ام اما یادم رفته منبع و تاریخ را کنارش بنویسم. اصلا آدم سربه‌هوایی نیستم؛ اما بدجوری عجولم!».

در میان انبوه نوشته‌های گلستان حکایت یکی‌ از آنها که بدون تاریخ است، به‌ قدر خود گفت‌وگو خواندنی و منحصربه‌فرد است و آن، گفت‌وگویی است با بهمن محصص که از نظر لیلی گلستان چنین مصاحبه‌ای محال بوده چراکه او هیچ به خاطرش نمی‌آید چنین مصاحبه‌ای داشته چه برسد به آنکه روز و تاریخ و سببِ آن را به یاد بیاورد. «یکراست بروم سر موضوع؛ به من گفته شد مصاحبه‌ای با بهمن محصص کرده بودی که اگر اجازه بدهی ما در ویژه‌نامه‌اش چاپ کنیم. با یقین کامل و خیلی محکم گفتم من هرگز با محصص مصاحبه‌ نکرده‌ام! گفتند ما از روی دست‌خط شما نوشته را تایپ کرده‌ایم. خواستم دست‌خط را برایم بفرستند و مطمئن بودم که حتما دست‌خط من نیست. فرستادند و در نهایت شگفتی دست‌خطم را شناختم. قیافه‌ام حتما دیدنی بوده. برای مدتی مات و متحیر ماندم. این تحیر چندین روز طول کشید که تا هنوز هم ادامه دارد. مصاحبه را خواندم. چه مصاحبه خوبی. از تمام دوستانم پرسیدم که آیا به یاد دارند من با محصص مصاحبه کرده باشم؟ جواب همه منفی بود؛ و من سرگردان و حیران که این مال چه زمانی است. مصاحبه را دو بار دیگر خواندم و سرنخی از زمان گفت‌وگو پیدا نکردم. پیش از انقلاب است یا بعد از آن؟ نشانی‌ها حاکی از این بود که می‌تواند در هریک از این زمان‌ها باشد. فقط در جایی توانستم حدس بزنم که پیش از گالری‌داری من بوده؛ یعنی پیش از سال 67؛ که باز هم مطمئن نیستم. همیشه از حدس‌زدن بدم می‌آمده. چرا چاپش نکرده‌ام؟ (که همیشه پیش از هر گفت‌وگویی می‌دانم برای کجا دارم گفت‌وگو می‌کنم) چرا نوشته نزد محصص مانده بود؟ برای ویرایش به او داده بودم؟ (همیشه کپی را برای ویرایش می‌دادم و اصل را نگه می‌داشتم) دست‌خط اصل بود. نوار صدا چه شده؟ (من یک گنجه نوار صدا دارم و همه را نگه می‌دارم). من بیچاره و گیج و منگم و هیچ چیز به یاد ندارم. هیچ چیز. امیدی هم نیست که به یاد بیاورم؛ اما مصاحبه خوبی بود».

با‌این‌همه در میان حیرت، لیلی گلستان به چاپ این مصاحبه رضایت می‌دهد. کتاب «حال حیرت» خواندنی‌های بسیار دارد: از نقد کتاب و گفت‌وگو تا یادداشت‌هایی درباره مناسبت‌ها و دل‌نوشته‌هایی که به خاطره می‌مانَد تا روایت خاطراتی از دیگرانی مانند سیمین دانشور و دیگران.

کتاب حال حیرت لیلی گلستان

در‌این‌میان «قدر راه‌های رفته را می‌دانم» عنوان مصاحبه‌ای است با لیلی گلستان که این‌گونه آغاز می‌شود: «وقتی نامه‌های فروغ به پدرتان علنی شد، ابراهیم گلستان در واکنش به حاشیه‌های مذکور گفت که زندگی آدم‌های مشهور دیگر به خودشان تعلق ندارد و خصوصی نیست. این نگاه در برخورد شما با گذشته‌تان هم وجود دارد...» و گلستان در جواب اینکه آیا هرگز در جامعه سنتی ما نگران قضاوت دیگران بوده است؟ می‌گوید: «نه نمی‌دانم این نوع نگاهم از کجا آمده. شاید از تربیتم و شاید هم از سختی‌هایی که طی این دهه‌ها بر سرم آوار شده. هیچ رازی برای همیشه سرپوشیده نمی‌ماند. به‌ویژه درمورد آدم‌های مشهور!وقتی کتاب «لیلی گلستان، تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران» منتشر شد، خیلی حرف و حدیث درست کرد، گمان نمی‌کردم حرف‌هایم این‌قدر سروصدا کند؛ چراکه همه آنها برای خودم عادی بود. شاید باورتان نشود؛ اما دوستان قدیمی‌ام به من گفتند: تو که همه چیز را گفتی! چرا نباید می‌گفتم؟».

این عصاره نگاه لیلی گلستان به حقیقت و گذشته است. در جای دیگری او در نقد رمان «کوچه درختی» حمید امجد، می‌نویسد: «کتاب را که به دست گرفتم، دیگر نتوانستم رهایش کنم. خواندم و خواندم تا تمام شد. اهل آه و دریغ برای زمان گذشته و اهل حس‌های نوستالژیک نیستم؛ هرچند می‌توانم حدس بزنم که خیلی‌ها از این کتاب برداشتی نوستالژیک داشته‌اند؛ اما برای من این‌چنین نبود. این کتاب یادآوری‌های یک دوره سپری‌شده از آدمی پر‌حس و پرشور است. آدمی که لحظه‌ها را دیده و چه خوب هم دیده».

خاطرات لیلی گلستان بسیار خواندنی است و این از عنوان برخی از مطالب که در فهرست آمده نیز پیداست: «خوش به حال آیندگان»، «غول‌ها را به تاریخ بسپاریم»، «مادرم فخری»، «زندگی ما همیشه به ممیزی می‌خورد»، «هر کسی یا روز می‌میرد یا شب، من شبانه‌روز»، «عجب شبی بود»، «همه‌مان در دوران دَوَران هستیم». 

 

لیلی گلستان گالری گلستان کتاب حال حیرت
ارسال نظر

آخرین اخبار

پربیننده ترین