شاعری که بیهوده شعار میداد
این شاعر که هفته گذشته درگذشت، در مصاحبهای در سال ۲۰۱۵ گفته بود: من یک انقلابی هستم. انقلابی یعنی میخواهم دنیا را تغییر بدهم.
ایران آرت، فرزام کریمی: ارنستو کاردیناله جهان را بدرود گفت اما آنچه از او به جا مانده اشعار و تفکراتش بوده که قصد نگارنده مطرح کردن و به چالش کشیدن آن میباشد. او معتقد بود که شعر میتواند جهان بهتری را بسازد، آیا این به مثابه یک رویاست یا حقیقت؟جهانی که از هر سو جنگ،ویرانی و مهاجرت را تجربه میکند شعر و شاعری چه زمانی به کمکش آمده است؟ کدام شعر، دیکتاتوری را آرام ساخته و توانسته از میزان کشتار،مهاجرت و فقر و ویرانی کم کند؟ ارنستو معتقد بود شعر باید به مردم نزدیک باشد بدین ترتیب اگر با رویکرد معناگرایانه به اصل حرف بنگریم پس شعر مدرن که انواع شاخصههای طبیعت گرایانه، سمبولیسم ،بازگشت به درون و حتی به شعر به عنوان آزمایشگاه زبان مینگریسته نمیتوانسته با مردم ارتباط برقرار کند؟ اما سیگار برگ بر گوشه لب نشاندن و نالیدنهای بیهوده از جهانی که هرگز آن را تجربه نخواهیم کرد به مثابه حقیقت به شمار میرود؟
ایشان در اواخر عمرشان مدعی بودند که به دلیل یکنواخت شدن شعر در زبان اسپانیایی چیز جدیدی برای کشف و معرفی به مردم وجود ندارد پس اگر با این حساب بنگریم باید نقش نیکانور پارا که صدها برابر بیش تر از او به ادبیات جهان خدمت کرد را باید انکار کرد چرا که نظیر دوست سالوادور آلنده دیکتاتور یعنی نرودا شعار دادن را خوب بلد نبود چرا که به شعور پایبند بود نه شعار و در مرام امثال کاردیناله خوب شعار دادن از ستونهای شعری او و اکثر مست و ملنگهای شاعر نام به شمار میرفت اما نیکانور پارا اسپانیایی زبان به تعبیر هارولد بلوم چون با جهانی که در آن به جای تخیل از زبان مستقیم و کلیشهها بهره میجوید در مقام مخالف خوانی بزرگ به این بازی بیهوده پایان میدهد و نفس شعر تخیل گرا را باطل اعلام میکند در نزد شعارگرایان منفورست اما شعورگرایان همواره جایگاه او را در قله های ادبیات آمریکای جنوبی و جهان محفوظ میدانند،کما اینکه اگر به تز فرویدی اضطراب تاثیر هارولد بلوم بنگریم به خوبی پی میبریم که شعر تلاشی از جانب شاعر برای قتل پدر است چرا که شاعر مدام یا در اضطراب ناشی از رهایی به سر میبرد و یا در کابوس ناشی از اخته شدن دست و پا میزند، اگر به مضمون پدرکشی با توجه به نظریات فروید بنگریم پی میبریم که آنها میدانند این پدر مرده است و پدر مرده نخستین و بهترین به شمار میرود تنها نمیخواهند پدر را متوجه این واقعیت کنند تا برای بار دوم بمیرد پس وقتی پدر یعنی پیشینیان هم بهتر میسراییدند و هم غنی تر، این همه تلاش بیهوده شاعران معاصر بخاطر چیست؟بی شک به یک پاسخ میرسید و آن هم اینکه هیچ حماقتی بی علت نیست اگر از آنها بخواهید دیگر شعر نسرایند، میسرایند اما خودشان هم در ضمیر ناخودآگاه خود به خوبی آگاهند که هیچگاه نمیتوانند به مثابه پدر باشند پس با پافشاری و انکار پدر مرده از قضا نقطه مقابل خود را که هیچگاه نمیتوانند پدر مرده باشند را بازتولید میکنند.
با توجه به نظریه اضطراب تاثیر بلوم در مورد شعر دقیقا به همین نکته در قبال شعر معاصر در ایران میرسیم، میسرایند اما میدانند هیچگاه بلاغت حافظ را نخواهند داشت، هیچگاه رشحه نمیشوند و یا مولوی در ادراک شاعر معاصر نمیگنجد، ضمیر ناخودآگاهش مضطرب است و همین اضطراب در زیر سایه ماندن او را وادار میکند تا برای مطرح کردن خود دست به تولید جعلیات بزند نظیر آنچه طی دهههای اخیر در آن شاهد بودیم از جریان شعر سپید که همان فری ورس غربی هاست به همت فریدون رهنما در گوش شاملوی دارای عدم سواد آکادمیک خوانده شد تا جریان جعلی شعر هفتاد و... تمام اینها نتیجه همان اضطراب است که آنها را سردرگم کرده است و حال این ماهیت تخیلگرای شاعر ایرانی که نه آشنایی با ضد شعر دارد و تاکید مدام بر اینکه به لحاظ فرم مانند حافظ و مولانا و...باشد اما در عمل به بهانه زبان معاصر برای خودش پالان جدیدی بدوزد سبب بازتولید حماقت میشود و همان اضطراب تاثیر حتی باعث پارادوکس در عمل و افکارشان میشود.
تمام شاعران معاصر تخیل گرای ایرانی معتقدند که ما بهتر از حافظ و مولوی و... میسراییم اما در عمل از همان فرم تبعیت میکنند، اگر شما مدعی آوردن بدعتی نوین به لحاظ زبان و فرم هستید بایداز هر دو منظر نوآوری داشته باشید اما این پارادوکس نشان خواهد داد که آنها با این اسلحه در نهایت خودکشی خواهند کرد چرا که اذهان دگماتیست راهی به جز مرگ ندارند اما مرگی جاهلانه ، شاعران معاصر ایرانی از امثال کاردیناله لذت میبرند چون به مانند خودشان خوب شعار میدهد، شعار،نقد هراسی و یا بهترست بگوییم نظریه هراسی از خصایص اصلی شعرای معاصریست که مانند قارچ به علت وجود نظام سرمایه داری که به هنر به شکل یک کالا مینگرد رو به افزایش است و در هر کوی و برزن شما بیشتر از هر شغلی ،شاعر میبینید، میخواهد در رویا بماند و در رویا غوطه ور باشد و نتیجه این رویکرد چیزی به جز جامعه ای اخته و فاقد عملگرایی نخواهد بود، همانگونه که شاهد این امر هم بوده و هستیم. تمام واکنشها و تحرکها و عصبانیت ها در فضای مجازی رخ میدهد و در عمل هیچ امری رخ نمیدهد، پارانو و اسکیزوفرنیهای و بیماران مجازی همگی در یک امر مشترکند و آن هم رویا پروریست، جهان را بدون رویا امری محال میدانند در نتیجه ذهن رویاپرور همان ذهن الگوسازست، همان ذهن چگواراساز آدمکش که او را به اشتباه به چپها نسبت میدهند در حالیکه این لکه ننگ بشری یک کمونیست بود که تنها رویاهای جانی مابانهاش را قرقره میکرد و چپ اصیل چپ کمون نیست و در نتیجه عدم درک عمیق ایرانیان از مفاهیم از جمله چپگرایی این مفهوم هم مانند خیلی از مفاهیم دیگر به اشتباه فهمیده شد، خیل اعظمی از کمونیستها را با چپها اشتباه گرفتهاند، که این امر نیاز به واکاوی و آموزش مجدد مفاهیم و نقد دارد تا بار دیگر مفهوم چپ به این جامعه شناسانده شود.
خبر داغ بود، ارنستو کاردیناله مردی که بیهوده شعار میداد با جهان بدرود گفت.