مجموعه داری هنری، مجموعه دار، آرت دیلر، دلالی هنری
ویروس مجموعه داری؛ من فقط یک بار زاده میشوم و مجموعه هنری ام هرگز نمیمیرد
ویروس مجموعهداری آنطورکه پرویز تناولی در کتابی به همین نام میگوید شوربختانه هنگامی به جان آدم میافتد که نباید بیفتد. غالبا این ویروس جنونآمیز در دوران کمدستی مالی و مادی، آن زمانی که گاه برای مخارج اولیه زندگی نیز زور به قدر کفایت در کف نداری سراغ آدم میآید و آنچه هم آرام و رامَش میکند و هم آتشش را میافزاید داشتن اثر هنری است.
ایران آرت: سینا خزیمه در شرق نوشت: ویروس مجموعهداری آنطورکه پرویز تناولی در کتابی به همین نام میگوید شوربختانه هنگامی به جان آدم میافتد که نباید بیفتد.
غالبا این ویروس جنونآمیز در دوران کمدستی مالی و مادی، آن زمانی که گاه برای مخارج اولیه زندگی نیز زور به قدر کفایت در کف نداری سراغ آدم میآید و آنچه هم آرام و رامَش میکند و هم آتشش را میافزاید داشتن اثر هنری است.
این اثر هنری میتواند نقاشی باشد یا مجسمه یا کتاب یا دستنوشتهای تاریخی حتی. این مالکیت برای دو گروه متفاوت، سمتوسوهایی دیگرگون دارد.
در سویی فرهنگی است و در سویی دیگر غیرفرهنگی یا صرفا تجاری.
میل به زیبایی و دقت به زیباشناسی آثار هنری، مبتلابهِ ویروس مجموعهداری را یک آن نمیگذارد که آرام بگیرد.
این مواجهه با زیبایی گاه ساده است و گاه پیچیده. وقتی از برابر یک اثر هنری میگذریم و به زیباییاش اعتراف میکنیم آن اثر برایمان فقط زیباست، ولی گاه برابر یک اثر هنری میخکوب شدهایم و احساسی که از آن میگیریم غالبا توضیحناپذیر است و چیزی است فراتر از اعتراف به زیبایی؛ شبیه حس بیرمقی یا ناتوانی.
بیمار مجموعهداری مدام در گالریها در معرض دید و کشف آثار هنری است. او از لمس و داشتن زیبایی سیریناپذیر است. بخشی از این آثار هنری از آنِ هنرمندانی است که در بازار هنر، اسم و رسمی دارند و روی هنرشان بیشتر از بقیه نمیشود قیمت گذاشت.
میل به مالکیت آن اثر که ــ مثل انسان و هر موجود دیگری ــ فقط یک بار زاده میشود و برعکس او هرگز نمیمیرد ـ و به همین دلیل تک است ـ مبتلابه ویروسِ مجموعهداری را بر آن میکند تا با پرداختن مبلغی قابل توجه آن اثر را خریداری کند و آن وقت که آن اثر بر دیوار خانه جای خوش کرد، آرام میگیرد و هر روز صبح که از خواب بیدار میشود آن را نگاه و به مرور زمان، کشفِ بیش و بیشتر میکند و این احساس ارضاکننده و سیرابکننده دیری نمیپاید که جای خود را باز به تشنگی میدهد.
ویروس مجموعهداری، شیبراهی است که هیچوقت پایان ندارد و کمتر هم میشود در شیب تندش ایستاد: باید حرکت کرد و رفت تا آخر.
آمدن هر اثر هنری به خانه بیمار این ورطه، کلید ورود اثر بعدی است. مبالغ بالای آثار هم کمتر میتواند سدّی بر تمنای بیمار باشد؛ وقتی در یک گالری، بیمار برابر یک تابلوی نقاشی میایستد، فقط یک رنگ، یک حرکت قلممو یا یک حس دور او را به جایی از زندگی پرتاب میکند که یک رُمان هم زورش را ندارد و همین شدت و حدت است که کِرمی به جان بیمار میاندازد و دیگر نیز آرامشدنی نیست.
اینها احوالات آن دسته است که بر سر سفره اغنیا نشستهاند و توانستهاند آنقدر برخوردار باشند تا هنر نیز جزئی از زندگی روزمرهشان باشد و حاضر نیز باشند برای همان حس آنی و همان طنین گذشتهشان به واسطه نقشی بر بوم، هزینه کنند و از لذتجوییشان کیف کنند و از هنر کام بگیرند.
دستهای دیگر اما همینقدر شیفته و دلبرده هنر هستند و خیلی بیشتر از آن گروه هم سواد هنری دارند و تاریخ هنر را خواندهاند و فرم میشناسند و مواجهه درست با هر اثر را بلدند ولی توانایی مالی برای مالکیت یک اثر هنری را ندارند، و آن حس زیباییطلبیشان از جایی دیگر رخنمایی میکند یا بیرون میزند. آنها مدام در گالریها و کتابفروشیها سرگردان و پیجوی کتابها و کاتالوگها هستند. کتابهایی که نمایشگر نقاشیهای آرتیست محبوبشان است و آنها خوب میدانند که هیچگاه نمیتوانند اثری از آن داشته باشند، در نتیجه خوانش دقیق مطالب کتابهایی که درباره هنرمند و آثارش به طبع میرسد برای آنها حسی از سیریِ توأمان با حسرت در پی دارد، ورقزدن کتابی از آرتیست محبوب کنج اتاقی پرکتاب ولی بیتابلو و پروازدادن روح به افقهای دوردستتر.
انگار همیشه چیزی کم دارد یا ناقص است، همهچیز را انگار کمتر میشود با هم داشت، چراکه در وصف گروهی دیگر که به نوعی نو از لمپنیسم آغشتهاند باید گفت که کمترین حدّ سواد و زیست فرهنگی را دارند ولی بوهایی به مشامشان خورده است که در خرید و فروش آثار هنری، نان چربتری وجود دارد؛ بنابراین هر نمایشگاه در سطح شهر، جای جولان آنهاست که کمتر انسانهایی حسیاند، یعنی کمتر پارهای شعر یا صحنهای از یک فیلم یا قطعهای موسیقی میتواند زانوهاشان را سست کند یا چشمهاشان را تَر، از دانش و خواندن درباره هنر نیز عاریاند پس فقط میجویند نام و وزنِ آرتیستها را در بازار ـ مارکت ـ هنر و وقتی که از گوشه و کنار میشنوند که آرتیستِ نانداری! هست، بیمعطلی یک یا چند اثر از او را خریداری میکنند و بعد مدّتی طولانی یا حتی کوتاه که خوب احساساتِ اسنوبیستیشان ارضا شد، به فکر فروش همان اثر میافتند تا پولی خوب به جیب بزنند برای خرید اثر بعدی. این سیر تسلسل خرید و فروش آثار هنری، این دسته را هم در همان شیبراه میاندازد ولی چشماندازهایشان گوناگون است، برای اینها کار هنر و خرید و فروش آثار هنری، پوششی بر دیگر فعالیتهای اقتصادی-مالیشان است و دنیایی دیگر دارد که برای ما ناشناخته میماند.
آن حظ و حس ارضای فرهنگیای که در دو دسته نخست در قالب گپوگفتها و ارجاعدادنها به شعرها و کتابها و تاریخها در گالریها وجود دارد، در این دسته سوم جای خود را به تعداد رقمها و صفرهای مترتبشان میدهد، در نتیجه هیچ کنش فرهنگیای در کار نیست.
ویروس مجموعهداری به معنای واقعی آن فقط مربوط به دو دسته نخست است که کردههایشان در حیات فرهنگی دخیل و سهیم است. بیمارِ مجموعهداری به خود که بیاید، خود را مغروق در انبوهی از آثار هنری و فرهنگی مییابد و هر کدام نشانههایی از سالهای رفته حکایت و زمانهای ازدسترفته در خود دارند. این بیماری دلچسب که خود نشانی از امید و ماندگاری به حیات دارد، دستِ آخر گردی از پوچی بر خود میپوشاند. آنطورکه بیمار مجموعهدار در جوانی افقی دوردستتر از تمام اقیانوسها پیشروی خود میبیند و گمان میکند همیشه زنده است، پس بیمحابا به کامجوییاش از هنر ادامه میدهد و این ویروس مجموعهداری خود نیروی محرکهای برای حس زندهماندنش میشود، اما به پیرانهسری تمام آنچه اندوخته است میماند و او میرود: «عمر هنر دراز و زندگی کوتاه است».
تمام آنچه بیمار ویروس مجموعهداری در طول زندگی اندوخته است بعد از مرگ او به دست کسانی میافتد که از دلیل خریدهشدن تکتک آن آثار و دلیل بیمارشدن او برای خریدشان بیخبرند و در ادامه این سیر باز ویروس مجموعهداری حیاتش را در تن و تنهای دیگری ادامه میدهد، در آنها که بعدتر با این آرشیو بهجامانده مواجه شده و دلشان میخواهد آن آثار را داشته باشند و باز سیر تسلسلِ تلاش و تمنای همارگی. ویروس مجموعهداری هیچگاه از بین نمیرود، از تنی به تنی دیگر لانه میکند و به حیات خود ادامه میدهد.
آنچه هم در طول حیات این ویروس، ریختهای زشتتر و بدترکیبتر به خود میگیرد مناسبات اقتصادی و مادیای است که نمیشناسیمش و با آن بر سر مهر نیستیم، شاید چون ربطی به آن حسهای آنی پرتابشدگی به گذشتههای دور و بعید برابر یک تابلوی نقاشی ندارد که ندارد.