کد خبر: 65237 A

سعید فلاح فر، گالری یافته، عکس، اینستالیشن، محمد نصرتی، ارگ بم، زلزله بم

سعید فلاح فر در گالری یافته: عکاسی در شکل متعالی خود شیوه اندیشیدن است

سعید فلاح فر در گالری یافته: عکاسی در شکل متعالی خود شیوه اندیشیدن است

سعید فلاح فر: اعتراف می‌کنم که من از گلستان سعدی عکاسی را آموخته‌ام... نمایشگاه «مُـ خاطره» تا ۲۴ تیر ماه در گالری یافته  واقع در دروس، خیابان یارمحمدی، بن بست طالقانی، پلاک 8 میزبان علاقه مندان است.

ایران آرت: مریم آموسا در اعتماد نوشت : سعید فلاح‌فر، عکاس، نقاش، شاعر و یکی از منتقدان هنرهای تجسمی است که سال‌هاست در کنار نمایشگاه‌های متعددی که در عرصه نقاشی و عکاسی برپا کرده است، نقدهای متعددی از او پیرامون هنرهای تجسمی در خبرگزاری‌ها و مطبوعات منتشر شده است. نقدهای او به خوبی مبین این دیدگاه است که او هنرمند دغدغه‌مندی است و همواره به شکلی قصد دارد در کنار آثارش به ویژه عکس‌هایش که رویکردی اجتماعی در آنها مشهود است، مخاطب را با موضوعات روز هنرهای تجسمی درگیر کند و سهمی هر چند کوچک در بهبود وضعیت هنرهای تجسمی داشته باشد. این روزها نمایشگاه عکس‌های او با عنوان «م.خاطره» در گالری یافته برپا شده، عکس‌های این مجموعه پس از وقوع زلزله بم گرفته شده‌اند، اما با گذشت قریب به دو دهه با وقایعی که خود نگاتیو عکس‌ها پشت سر گذاشته‌اند و به نوعی همچون بسیاری از اشیا و انسان‌ها که با فرو ریختن بم گم شده‌اند، سال‌ها گم شده بودند و زیر آوار فراموشی مانده بودند و همچون یک شیء قدیمی گذر زمان را می‌توان بر این عکس‌ها دید. به بهانه برپایی این نمایشگاه با سعید فلاح‌فر گفت‌وگویی انجام داده‌ایم که می‌خوانید.

 آیا عکاس شدن شما آگاهانه بود؟

باید صادقانه بگویم برایم سخت است که عکاس نباشم. در واقع مسیر طبیعی زندگی من همین ورود به عکاسی است و اگر عکاس نمی‌شدم باید برای عکاس نشدن دلیل و توجیهی پیدا می‌کردم. شاید برای همین قبل از تولد عکاسی به دنیا نیامده‌ام. عکاسی شغل و صفت نیست که به من چسبیده باشد بلکه تعریفی از بخش مهم زندگی من است. بخش مهمی از آنچه در مواجهه با جهان پیرامونم از یک‌سو و خلوت درونم اتفاق افتاده و می‌افتد با عکاسی است. عکس برایم عضوی است مثل دست و قلب و... که وجودشان بدیهی است و تصور نبودنش وحشتناک است. عکاسی واسطه درک من از هستی است. به همین دلیل سرشار از دغدغه‌های اجتماعی، فلسفی، زیبایی شناختی و همه امور زیستی و هویتی است. با اندکی اغراق به نظر من بشر دو بار مجبور به تقسیم‌بندی پیش از تاریخ و دوره تاریخی شده است. یک بار با اختراع خط و یک بار با همه‌گیری تصویر.

  در گذشته عکاسی تنها جنبه ثبت واقعیت را داشت اما امروزه تبدیل به یک مدیای هنری شده است که همچون نقاشی به شاخه‌های مختلف تقسیم می‌شود. نگاه شما به عکاسی چگونه است و به کدام جنبه عکاسی توجه دارید؟

عکاسی در بدو اختراع یک پدیده فنی و حتی سرگرمی بود. کم‌کم وجاهت استنادی پیدا کرد. امروزه عکاسی با عبور از نقاشی به یک زبان مستقل تبدیل شده است. اجازه می‌خواهم که از این نقش و تعریف هم عبور کنم و بگویم عکاسی در شکل متعالی خود به شیوه اندیشیدن تبدیل شده است. اندیشه در شکل کلاسیک به زبان و کلمه وابسته بود و هست. بدون کلمه، بدون کلام پدیده تفکر قابل وقوع نیست. زبان عکاسی امروزه به ظرفیت‌هایی دست پیدا کرده که می‌توان با آن تفکر کرد و اندیشه تولید کرد. این ویژگی به این قوت و صراحت در سایر هنرها عملی نمی‌شود؛ چیزی که عکاسی را از سایر هنرها متمایز می‌کند. البته این معنا را در مورد عکاسی به کار می‌برم و نه هر شکلی از کاربرد دوربین عکاسی.

  در عکاسی چه تجربیاتی را پشت سر گذاشته‌اید و اصولا چه مواقعی دوربین به دست می‌شوید؟

عکاسی آنقدر با تجربه‌های زیستی‌ام گره خورده که تغییرات آن جدای از روند زندگی‌ام نیست. من عکاسی را پیش از آنکه بیاموزم، در طول زندگی کشف کرده‌ام. به‌ طور طبیعی از تجارب فنی دوربین عکاسی شروع شد ولی به سرعت با سایر تجارب زندگی‌ام درآمیخت. مخصوصا فعالیت در حوزه میراث فرهنگی باعث دغدغه‌های هویتی‌-فلسفی شد و مشغولیت‌های ادبیات و شعر نوعی زیبایی‌شناسی منحصر برایم به ارمغان آورد. اعتراف می‌کنم که من از گلستان سعدی عکاسی را آموخته‌ام.

  چه سوژه‌هایی ذهن شما را برای عکاسی درگیر خود می‌کنند و اصولا آیا شما با پیش‌فرض سراغ عکاسی می‌روید؟

همان‌طور که گفتم عکاسی با معنایی که من می‌‌شناسم، مثل کلام، زبان اندیشیدن و تولید فکر است و مثل شعر می‌تواند عمیق و تاویل‌پذیر باشد. هر چیزی که با این صفات و پدیده‌ها مرتبط است می‌تواند موضوع عکاسی باشد. اگر منظور خط‌کشی با ژانرهای عکاسی باشد، بیش از هر چیزی بنا به تجارب جامعه‌شناسی به عکاسی مستند خیابانی که سرشار از پرسش در چیستی و چرایی زیست جمعی است، پرداخته‌ام. با این توضیح که برخلاف روش مرسوم، عکس‌هایم را از پشت دوربین پیدا نمی‌کنم. یعنی معمولا تصویر و عکس‌ها با همان انگیختگی و دغدغه‌های ذهنی سراغم می‌آیند و بعد با دوربین عکاسی و برای ثبت به دنبال اثبات و کشف‌شان می‌گردم. عکاسی مثل اندیشیدن از روی برنامه انجام نمی‌شود بلکه بایدی ناگزیر است.

مخاطره سعید فلاح فر در گالری یافته

  با توجه به اینکه شما یکی از منتقدان هنرهای تجسمی به شمار می‌روید، آیا این نگاه نقادانه را در عکس‌های شما هم می‌توانیم ببینیم؟

ماحصل هر اندیشه‌ای ممکن است به بایدها و نبایدهایی هم منجر شود. وقتی کسی فکر می‌کند به نتایجی می‌رسد و براساس این نتایج پدیده‌های مرتبط را می‌سنجد. این سنجش همگونی‌ها و ناهمگونی‌ها را روشن می‌کند. طبیعی است عکاسی به مثابه ابزار اندیشه، خواه ناخواه به قیاس و قضاوت می‌رسد و در موضوع خودپسندها و ناپسندهایی را معین می‌کند. هر توجه و بی‌توجهی خودش نوعی قضاوت است تا پیچیده‌ترین واکنش‌ها. اتفاقا این بخش یکی از جذابیت‌های عکاسی برای من است که در آثارم به وفور دیده می‌شود. تشویق به تشخیص هنجارها و ناهنجاری‌ها که بنا به تجربه زیستی من به دست آمده و دعوت به تفکر. در فراخور آنچه همان خود من است.

  چه زمان‌هایی بیشتر عکاسی می‌کنید و هنگام عکاسی با چه محدودیت‌هایی روبه‌رو می‌شوید؟

عکاسی با دوربین عکاسی البته همیشه میسر نیست. اما عکاسی ذهنی تقریبا هر وقت و هر جایی ممکن است به سراغم بیاید. شاید سخت‌ترین محدودیتی که اغلب آزاردهنده است، هجوم حجم زیادی از تصاویر سطحی به نام عکاسی است که فرصت و سلیقه مخاطب را حرام می‌کند. کوهی از کاه که سوزن ظریف اندیشه در میانش گم می‌شود. برخلاف آنچه به نظر می‌رسد، عکاسی به خاطر تهدیدهای رسانه‌های سهل‌الوصول، به‌ شدت دچار کمبود مخاطب است. شاید آدم‌های امروزی آنقدر عکس بد دیده‌اند که از جریان عکاسی جا مانده‌اند. 

  آیا عکسی بوده که شما دوست داشته باشید بگیرید اما به هر دلیلی نشده باشد و این عکس در ذهن‌تان ثبت شده باشد و همچنان ذهن‌تان را درگیر خودش کرده باشد؟

حتما عکس‌هایی بوده که در ذهنم پرداخته شده اما هنوز فرصت عینیت پیدا نکرده است و همچنان در طول تجربه‌های پیش رو این فعالیت ذهنی و روانی ادامه خواهد داشت. انتظار ندارم همه عکس‌هایم تحقق بیرونی پیدا کنند اما برای این کار تلاش می‌کنم.

  چه شد که تصمیم گرفتید پس یک دهه از زلزله بم نمایشگاهی از عکس‌های‌تان از روزهای پس از زلزله را به نمایش بگذارید؟

این نمایشگاه درباره بم یا زلزله بم نیست. دغدغه اصلی در این نمایشگاه بازنگری در ادراک ما از روند طبیعی اشیا و در نتیجه زندگی است. نزدیک شدن به چیستی زمان است. دریافت تازه از وجوه دیگر زیبایی است. بهانه و وسیله بیان این مهم کنارهم گذاشتن دو مصداق بیرونی است. بنای ارگ بم که در جریان زمان دچار تغییرات ناگزیر چند صد ساله بوده و مسیر مشابهی که در روند ده ساله برای نگاتیوها به وجود آمده و پیوند این دو در کنار هم توانسته روایتی دراماتیک فراهم کند. آیا  نابودی یا زیبایی امر مطلق است؟

  مفهوم نمایشگاه اخیرتان به نوع گذر زمان در زندگی ارگ بم و اشیا است؛ آیا این کانسپت را در سایر مجموعه‌های‌تان هم می‌بینیم؟

نظریات متعددی از طرف دانشمندان و فلاسفه درباره ماهیت زمان ارایه شده است. برخی آن را متعلق به گذشته می‌دانند، برخی متعلق به آینده یا حال. سوال من شخصا این است که اصلا چیزی به نام زمان وجود دارد؟ زمان تعریف یک واقعیت است یا حقیقت یا تنها یک قرارداد جمعی است؟ مثلا می‌توانیم بگوییم خداوند زمان را خلق کرده است؟ اگر بله، زمان آینده، از پیش وجود دارد یا نو به نو ظاهر می‌شود؟ زمان گذشته نابود شده است؟ و صدها تردید دیگر... اما ما زمان را با مصداق‌هایش می‌شناسیم نه به ماهوی خودش. همان‌طور که در این نمایشگاه دو مقیاس از مصادیق زمان در دام یکدیگر افتاده‌اند.

نمایشگاه‌های قبلی‌ام هر کدام بنا بر احوالی طراحی شده‌اند. مثلا در نمایشگاه خاک و فیروزه، در میان ویرانه‌های جنگ افغانستان که نماینده هر جنگی می‌توانست باشد، دنبال بهانه‌ها و نشانه‌های زندگی می‌گشتم. در نمایشگاه دیدار، تجربه‌هایی از زیبایی و تغییر کارکرد زیبایی‌شناسی در عکاسی برایم اهمیت داشت. فیل‌ها از مثنوی معنوی مولانا استخراج شد و کاخ‌نشین‌ها پیام انسانی در بستر سیاست‌های نوین جهانی داشت؛ «جایی که هیچ /ع/ کس نیست» حاصل تلاشی بود که در میانسالی، به جست‌وجو در جامعه شهری اختصاص داشت.

  با توجه به نام نمایشگاه اخیرتان، یعنی «مُ.خاطره» آیا عکاسی برای شما نوعی خاطره‌نگاری است یا به تعبیری دیگر قصد دارید مخاطره با بار معنایی عمیق به خطر انداختن را به مخاطب یادآور شوید؟

خاطره‌نویسی به معنای عام آن یا آنچه در موضوع مستندسازی باشد، مدنظرم نبوده است. خاطر ارجاع به رویدادی است در زمان گذشته که مدام از طرف رخدادهای مخرب و فرساینده، تهدید به فراموشی می‌شود. یکی از جذاب‌ترین نقاط زندگی، زندگی در میان همین بزنگاه است. این نمایشگاه درست در تقاطع خاطرات و مخاطرات ایستاده است که می‌تواند یکی از مهیج‌ترین لحظات زندگی محسوب شود.

  در این نمایشگاه چند اثر در چه ابعادی و در این عکس‌ها بیشتر چه چیزی را به نمایش گذاشته‌اید؟

نمایشگاه «مُ‌.خاطره» چیدمان ۹ اثر در ابعاد ۱۲۰ در ۱۸۰ است همراه با یک پژوهش متنی. عکس‌های این نمایشگاه از روی نگاتیوهایی که در اثر گذشت زمان و شرایط طبیعی تغییر شکل داده‌اند چاپ شده‌اند. نگاتیوهایی که در زلزله سال ۱۳۸۲ از ارگ تاریخی بم گرفته شده و توامان به یک روایت همسو از مفهوم زمان و زیبایی در دو مقیاس پرداخته است. آنچه در این نمایشگاه مورد توجه قرار می‌گیرد ثبات معنای شکوه و زیبایی است که با وجود تغییرات در هر دو شیء همچنان باقی است.

  واکنش‌ها نسبت به عکس‌های مجموعه اخیرتان چگونه بوده؟

در روز افتتاحیه خوشبختانه نمایشگاه ارتباط خوبی با مخاطب برقرار کرد. البته اغلب بازدیدکنندگان روز افتتاحیه افرادی با ذهنیت نزدیک به محتوای نمایشگاه و بیشتر از میان دوستان اهل هنر و ادب بودند. اما گمان می‌کنم کسانی که به لحاظ زیبایی‌شناسی هنری و دغدغه‌های فلسفی، ذهنیت عمیق‌تری داشتند، لذت بیشتری از این نمایشگاه بردند. خصوصاً که نمایشگاه از وجوه مختلف جذابیت و تازگی داشت.

  آیا در عکس‌هایی که پرسه‌زنی در خیابان‌ها می‌گیرید به نوعی دنبال یافتن تکه‌هایی از میراث فرهنگی هستید که هر روز در مسیر تحول و تغییر شهرها در حال ناپدید شدن هستند یا نه در این پرسه‌زدن‌ها انسان‌ها در زیست شهری‌شان برای شما اهمیت بیشتری دارند؟

میراث فرهنگی یک مفهوم موزه‌ای میراث فرهنگی یک مفهوم موزه‌ای و کتابخانه‌ای نیست. میراث فرهنگی با زندگی اجتماعی، با دانش، با سرمایه‌های انسانی، با فرهنگ، با هنر و همه اجزای زندگی عجین شده است. اگر به این مفهوم از میراث فرهنگی اشاره دارید، همه گوشه‌ها و لحظه‌های زندگی را در بر می‌گیرد و طبیعی است بخشی از دغدغه‌های من در فهم و حفاظت از میراث فرهنگی به اضافه نقد و تحلیل معماری و شهرسازی معاصر، درهمین پرسه‌ها برآورده می‌شود.
  برای ادامه یافتن عکاسی هر روزه چه چیزی مهم است؟ چه چیزی شما را در کارتان تشویق می‌کند تا ادامه دهید؟
وقتی عکاسی به بخشی از واقعیت زندگی عکاس تبدیل می‌شود، به گمانم همه آن چیزهایی که محرک زندگی است، می‌تواند محرک عکاسی باشد. آدم‌ها دوست دارند بفهمند، کشف کنند و از دانسته‌ها و داشته‌هایشان حرف بزنند. دوست دارند با دیگران معاشرت کنند. ما هر روز از زبان و کلمات برای معاشرت و انجام امور روزمره استفاده می‌کنیم. عکاسی قسمتی از همین عناصر زندگی اجتماعی است. اگر سوءتعبیری نباشد می‌خواهم بگویم همان‌قدر که امروز عدم توانایی در خواندن و نوشتن دور از الزامات زندگی است، من از ناآشنایی مردم با عکاسی بیشتر تعجب می‌کنم تا ندانستن زبان انگلیسی.
  وقتی شما بیرون در خیابان عکاسی می‌کنید، چه چیزی شما را برای ثبت یک صحنه یا یک تصویر خاص تحریک می‌کند؟
به‌ طور خلاصه وقتی یک صحنه با تصویر پیش‌ساخته ذهنی‌ام مطابقت پیدا کند یا با یکی از گفتنی‌هایم مطابقت تصویری پیدا کند، دوربینم دست رفاقتش را بلند می‌کند. گاهی آنقدر در این پروسه غرق می‌شوم که ناخودآگاه تمام پروسه عکاسی را انجام می‌دهم و بعد از اینکه از این شبه خلسه بیرون می‌آیم تازه نوبت به حظ اولیه می‌رسد. انگار که من کس دیگری از عکاس باشم.

 

 

 

محمد نصرتی سعید فلاح فر گالری یافته
ارسال نظر

آخرین اخبار

پربیننده ترین