روز تولد مهدی سحابی ، مرد همه فن حریفی که همان یک کارش برای ماندگاری کافی بود / نمایشگاهی که به خوبی یادش را زنده داشت
دوباره تنها شدیم. چقدر همه چیز کند و سنگین وغم ناک است. به زودی پیر می شوم. بالاخره تمام می شود. خیلی ها آمدند اتاقم. خیلی چیزها گفتند. چیز به درد بخوری نگفتند. رفتند. دیگر پیر شده اند. مفلوک و دست و پا چلفتی. هر کدام یک گوشۀ دنیا.
ایران آرت: سروش بامداد در عصر ایران نوشت: چندی پیش میخواستم به بهانۀ بازگشایی موزۀ هنرهای معاصر تهران پس از تعمیرات دورۀ کرونا و برپایی نمایشگاه «تکاپوی واژه» با آثار مهدی سحابی – نویسنده، مترجم، روزنامهنگار، نقاش، عکاس و مترجم- ( با کیوریتوری مژده طباطبایی و همراهی خانواده سحابی ) بنویسم اما سوژه های روز چیره شد و به تأخیر افتاد و نمایشگاه هم تا پایان آذر برپا بود تا دیدم زادروز اوست و بهانه ای است تا یادی کنیم.
12 سال از مرگ مهدی سحابی در سال 1388 میگذرد. در فضای ملتهب آن ماهها حق او ادا نشد و چون در آبان و آذر نمایشگاهی از او برپا شد و 16بهمن هم زادروز اوست جا دارد هم به زندگی او اشاره شود و هم یادی از نمایشگاه مناسبت دارد.
زادۀ قزوین بود اما در کودکی به تهران آمدند و با این که از دبیرستان البرز در اوج دوران باشکوه دکتر مجتهدی دیپلم ریاضی گرفت دنبال رشتههای مهندسی نرفت و در هنرکده هنرهای تزئینی دانشگاه تهران به نقاشی مشغول شد، ولی با گذشت یک سال و نیم، ادامه نداد و برای تحصیل در رشته کارگردانی سینما در سال ۱۳۴۶ به ایتالیا رفت.
در چینه چیتا دورهای کوتاه گذراند و با با فرانچسکو رزی هم دوست شد اما پس از مدتی، سینما را هم رها کرد تا باز نقاشی بخواند. منتها در سال ۱۳۴۷ تحصیل در آکادمی هنرهای زیبای رم را نیز نیمه کاره رها کرد و به فرانسه رفت. در سال ۱۳۴۸ با یک خانم فرانسوی ازدواج کرد.
حاصل این ازدواج سه پسر است به نامهای کاوه، سهراب و کیومرث . او در سال ۱۳۵۱ به قصد کار در سینمای ایران، به ایران بازگشت ولی از ورود به این حرفه ناامید شد و سپس مدتی به روزنامهنگاری، بازیگری، عکاسی و کارهای مشابه پرداخت و در آخر، ادبیات، نقاشی و ترجمه را انتخاب و با تسلط به زبان های ایتالیایی، فرانسه و انگلیسی نویسندگان متفاوتی را به ایرانیها معرفی کرد. چنان چیرگی یی که از پارسی به زبان دیگر هم برمی گرداند.
در سال ۱۳۵۱ به صورت پاره وقت به استخدام کیهان در آمد و پس از طی دو سه ماه به صورت تمام وقت در آنجا مشغول به کار و روزنامه نگار شد. در سال ۱۳۵۷ و بعد از ۶۴ روز اعتصاب مطبوعات به عضویت شورای سردبیری کیهان درآمد ولی سه ماه بعد به همراه ۲۰ تن از اعضای تحریریه ناچار به ترک آنجا شد.
نخستین ترجمه او کتابی است نوشته ماریو دمیکلی به نام «نقاشی دیواری و انقلاب مکزیک» در سال ۱۳۵۲ و مهمترین بی شک رمان حجیم «در جست و جوی زمان از دست رفته» مارسل پروست. در سال ۱۳۶۶ هم رمان «شرم » را ترجمه کرد که جایزه بهترین کتاب سال ایران را هم به دست آورد.
مهدی سحابی با مجلات حرفهای تخصصی مانند «صنعت حمل و نقل» و «پیام امروز » نیز همکاری داشت و در سال ۱۳۷۳ جلدهای مجموعه داستان «چشم دوم» از محمد محمدعلی را طراحی کرد.
برپایی چند دوره نمایشگاه های متعدد در ایران و جهان با مضمون صورتکهای متعدد انسانی از دیگر فعالیتهای او به شمار میروند.
مهدی سحابی دست در کار ترجمه ای دیگر و دل مشغول نقاشی و درگیر خواندن بود که دل تنگ خانواده شد. پس شال و کلاه کرد و شهریور ۱۳۸۸ به پاریس رفت. اما نه برای ماندن که درنگ و بازگشتن و بازف خلق کردن اما این بار بی بازگشت بود و دو ماه بعد در ۶۵ سالگی درگذشت. با این که خانواده در فرانسه زندگی می کردند و امکان تدفین او در آنجا هم بود اما چون می دانستند شیفتۀ ایران است و هرگاه می رفت بازمی گشت این بار نیز پیکرش را برگرداندند و در قطعه هنرمندان بهخاک سپرده شد.
در نمایشگاهی که به تازگی در موزۀ هنرهای معاصر تهران برپا شده بود بعضی از دست نوشته های او را با فناوری های هنرمندانه چنان روی دیوار موزه انداخته بودند که انگار خود یادگار به جا گذاشته است. نقل یکی از آنها خالی از لطف نیست:
« دوباره تنها شدیم. چقدر همه چیز کند و سنگین وغم ناک است. به زودی پیر می شوم. بالاخره تمام می شود. خیلی ها آمدند اتاقم. خیلی چیزها گفتند. چیز به درد بخوری نگفتند. رفتند. دیگر پیر شده اند. مفلوک و دست و پا چلفتی. هر کدام یک گوشۀ دنیا.»- از ترجمۀ کتاب «مرگ قسطی» - لویی فردینان سلین.
اگر مهدی سحابی کاری نکرده بود جز این که پس از کشف دنیای پروست ما را به شناخت هزارتوی فرم و معنای او فرابخواند کافی بود اما این یگانه کار او نبود. هم ترجمه کرد هم نوشت. هم اهل تخیل و رمان بود هم واقعیت و روزنامه نگاری. هم نقاشی کرد و هم مجسمه سازی. یک عمر کوشید تسلیم پوچی نشود و معنایی بیافریند و در 65 سالگی در حالی که چشمۀ خلاقیت او هنوز جوشان بود چشم از جهان بست.