از نفسکش طلبی شعبان جعفری های سنه نه تا وارونگی فرهنگی/ یادداشت بی محابای یغما گلرویی درباره علی معلم دامغانی
یادداشت یغما گلرویی درخصوص توهین علی معلم دامغانی به آیدین آغداشلو و حسین پاکدل و اهالی هنر را بخوانید.
ایران آرت: هیچ کسی با شخم زدن آثار عتیق ادبیات شاعر و ادیب نمی شود. آن هم در فراغت بال و مال و حقوق یامفت و نوشتن قصایدی که تفاخر زبانی شان با اسطرلاب هیچ منطقی معنایی در خود ندارند و بیشتر اثر رفیق خوب و زغال بدند تا شعر و شوریدگی. ادیب و شاعر کسی ست که با امروز جهان مماس و در تماس باشد و به گذشته اگر نقب زد ثمرش را اسباب واگویی زمانه ی خود کند نه این که نسخه ی مهملگوی «نظامی» شود با قصاید و -دور از جان!- ترانه هایی که مثل سکه ی اصحاب کهف بی اعتبارند، تشتکهای نوشابه ای هستند که با «سکه» صدا زده شدن از طرف ملیجکان، صاحبشان را دچار توهم تمول می کنند.
رییس سابق شورای سانسور شعر صدا و سیما که از بد روزگار ریاست فرهنگستان هنر هم به او رسیده، جدیدن خود را محق دانسته درباره «آیدین آغداشلو»ی بزرگ و یگانه و «حسین پاکدل» آگاه و فرهنگساز و بی ادعا به لحن پالاندوزهای میدان تره بار سخن بگویند و بر کاغذهایی که سربرگ فرهنگستان هنر بر خود دارند عباراتی بنویسند که شرم فرهنگ است. ایراد از ماست که در مقابل چرتپرانی چرتی های زوال عقل گرفته سکوت میکنیم. این یک خطای فرهنگی ست.
احترام به دانایی دیگران می باید گذاشت نه تاریخ نوشته در سجلشان. این جناب نه شاعر است و نه ادیب. یک هیچ ترحم انگیز است. بادکنکی پر شده به بادهای دولتی که از بی شاعری «چهره درخشان شعر انقلابش» می نامند. در کل یک ترانه نیمه دندانگیر دارد که به یمن صدای استاد شجریان و موسیقی کلهر ماندگاری یافته و تازه ناخنکی به ترانه ی «می باره بارون، ای خدا، می باره بارون...» است و دیگر هیچ. کوهی از ادعا و گلو صاف کردن و خروجی در حد صفر، در حد همان صدایی که بادکنک گره زده نشده در چرخش مجنونوارش از خود خارج می کند.
استاد خطاب کردن هر که به زبان قرون وسطا سخن می گوید بدون توجه به این که پشت کاغذکادوی کلمات عتیقه، صد جعبه ی خالی در دل هم است، یا هدیه ای ارزشمند، کار را به اینجا رسانده که حالا قلم به توهین هر که دلش خواست بچرخاند غافل از این که «آیدین آغداشلو» ماندگاری اش را مثل او همراه یک دستگاه پراید از کارناوال چهره های ماندگار صدا و سیما وام نگرفته است.
ماندگاری او ثمره ی آموختن و آموزاندن و دویدن بی خستگی در خارزار فرهنگ سرزمینی ست که پیشآهنگانش را به جرم پیشیشان سنگسار می کند و عقبماندگان و دیرینه گویانش را لقب «استاد» می بخشد...
و در این وارونگی فرهنگی، فرهنگستان هنر هم محل نفسکش طلبی شعبان جعفری های «سنه نه»پران می شود. وای بر چنین فرهنگ و فرهنگستانی و وای بر ما که همچنان ناظران خاموش این مضحکه ی غم انگیزیم.