تولدت مبارک، خانم گلستان!
کتاب مثل ورقِ زر، به فروش میرسد و دستبهدست میشود، اتفاق عجیبی است!... مترجم شناختهشده نیست، اما نامخانوادگیاش کاملا آشناست: گلستان
ایرانآرت: اوایل دهه ٥٠ است. دقیقا خرداد ۱۳۵۱ خورشیدی. اوج مبارزات مسلحانه و عدالتخواهانه. جنبش دانشجویی یکدم از نبرد و تلاطم بازنمیماند. رئیسجمهور وقت آمریکا، ریچارد نیکسون و همراه او، هنری کیسینجر، وزیر امور خارجه، به ایران آمدهاند. اتومبیل حامل میهمانان و اسکورت آنها در حین عبور از پارکوی، از خوابگاه دانشجویان دانشگاه تهران سنگباران میشود. دستگیری و اقدامات امنیتی حکومت آشکارا بیداد میکند. درست در همین روز کتابی منتشر میشود با عنوان «زندگی، مرگ و دیگر هیچ»؛ مترجم لیلی گلستان. ویترین انتشارات امیرکبیر جیبی، روبهروی دانشگاه، سرتاسر با این کتاب و پوسترهای معرفیاش، آذین شده است. خبر انتشار کتاب، بهسرعت پخش میشود و کتاب مثل ورقِ زر، به فروش میرسد و دستبهدست میشود. اتفاق عجیبی است!
همزمان با این سفر حساس، انتشار کتابی که بیانیهای است در محکومکردن جنگ ویتنام و هجوم تجاوزگرانه و خونبار آمریکا، دستکمی از مبارزات بیامان آن روزها ندارد. مترجم شناختهشده نیست، اما نامخانوادگیاش کاملا آشناست: گلستان و از همان سر، نام مترجم چنان در اذهان میماند که گویی تا آن تاریخ دهها کتاب ترجمه و منتشر کرده است؛ لیلی گلستان.
دیگر نگاه میکردیم ببینیم از مترجم چه کتابهای دیگری در راه است. در سال ۵۴ مترجم آس دیگری رو میکند. «میرا»، اثر نویسنده فرانسوی و ناشناس، کریستوفر فرانک. رمان کمحجم و شگفتانگیزی که بهنوعی یادآور «فارنهایت ۴۵۱» فرانسوا تروفو نیز بود؛ کتابی که آن سالها، بهتعبیر امروزیها، با نگاهی همذاتپندارانه خوانده میشد. دیگر نام مترجم بر جلد هر اثر بعدی، دال بر اعتبار کتاب، انتخاب و ترجمه بود و انتشار هر کتاب نشانگر بینش دقیق، گزینش سنجیده و ترجمهای دلپذیر و نیرومند از سوی مترجم. وضعیت اجتماعی، سیاسی بهسرعت با انقلاب ورق خورد و چرخه نشر کتاب نیز دچار نوسانات و تلاطمهای ناشی از واقعه شد. بهمرور در همین گذار کارهایی درخشان به قلم لیلی گلستان منتشر میشد.
«زندگی در پیشرو» از امیل آژار (رومن گاری)، «مردی با کبوتر» از همان نویسنده، «گزارش یک مرگ» و «بوی درخت گویاو» از گابریل گارسیا مارکز، «اگر شبی از شبهای زمستان مسافری» از ایتالو کالوینو، مصاحبه با احمد محمود، گردآوری و تدوین گزیدهای از اشعار و نقاشیهای سهراب سپهری و....
در سال ۶۱. با چند دوست نشر کوچکی راه انداخته بودیم. اولین کارش، نخستین دفتر ترجمه شعر به این قلم که جوان بود. برای پخش کتاب گذارمان افتاد به دروس؛ کتابفروشی «کتاب ایران». خانم گلستان، صاحب کتابفروشی، با مهر و خوشرویی ما را پذیرفت. از هیجان دیدار دستوپایم را گم کرده بودم. بازتاب آن کتاب بد نبود. مترجم صاحبنام، آن روزها مجموعه شعری از «یانیس ریتسوس»، شاعر یونانی، را در دست ترجمه داشت. به من اعتماد کرد و ویرایش کار را برعهدهام گذاشت. توی همان کتابفروشی، در رکاب نشستم و کار کردیم و بسیار آموختم. «یونانیت و آخرین قرن قبل از بشر» را ما چاپ کردیم و سرآغاز دوستی گرم و عمیقی شد که برایم حکم اعتبار یافت در گذار عمر و پیشگفتارِ بانوی ما پس از ٣٠ سال بر تجدیدچاپ کتاب، در حکمِ فخر این قلم، به شاگردی.
هنوز نگاه میکنم به کتابهای قدیم آن دوران تا همین روزگار و به «بیگانه»ی کامو و سفرِ بیبازگشتِ عمو صمد بهرنگی در جستوجوی ماهی سیاه کوچولو، به اعماقِ بینشان دریا و میبینم که هر کتاب لیلی گلستان روشنای میلادی است. میلاد کتابهای دور را به همان نسلِ دورِ کجای روزگار تبریک میگویم و کتابهای نزدیک را به نسل حاضرِ امروزی. میلاد کتابها و میلاد بانوی بزرگ ما، لیلی گلستان، را به نسلهای کتابخوان گذشته و حال و آینده تبریک میگویم.
خانم گلستان، میلادتان بر ما مبارک باد!
این یادداشت را فؤاد نظیری در روزنامه شرق منتشر کرده است