محمود دولت آبادی
محمود دولت آبادی: مجال بالیدن اندیشه به اشخاص داده نمیشود/ رابطه حاکمان ما و حافظه تاریخی به روایت خالق کلیدر
به نقل از اعتماد آنلاین، محمود دولتآبادی در یادداشت اخیر خود مینویسد: یک بار بهرام بیضایی گفت «مردم حافظه تاریخی ندارند» بسیار قابل تامل بود این سخن او برای من در همان حدود نیم قرن پیش. اکنون لازم است بیفزایم حاکمان بر ما هم نیازی به حافظه تاریخی و تجربهاندوزی از آن احساس نمیکنند.
ایران آرت: محمود دولتآبادی، نویسنده سرشناس ایرانی و خالق رمان «کلیدر» یادداشتی درباره «روشنفکری ادبی در ایران» در سالنامه اعتماد نوشته که اعتماد آنلاین بخشهایی از این یادداشت را بازنشر کرده است.
دولتآبادی در بخشی از نوشته خود میگوید: یک بار بهرام بیضایی گفت «مردم حافظه تاریخی ندارند» بسیار قابل تامل بود این سخن او برای من در همان حدود نیم قرن پیش. اکنون لازم است بیفزایم حاکمان بر ما هم نیازی به حافظه تاریخی و تجربهاندوزی از آن احساس نمیکنند.
بخش دیگری از یادداشت محمود دولتآبادی را در ادامه میخوانید:
«واقعیت امر این است که در کشور ما تا در یاد است مجال بالیدن اندیشه به اشخاص داده نشده و در هر برههای به بهانهای اهل فکر و نظر منکوب و پراکنده یا حتی حذف شدهاند. شما در خیالتان همین قرن سیزدهم خودمان را که پشت سر گذاشتهایم لحظاتی ورق بزنید. خواهید دید که قربانیان نخست هر دوره تاریخی اشخاص –شخصیتهایی بودهاند که پیش از بالیدن اندیشهشان یا حذف شدهاند یا حبس یا متواری یا منزوی.
بالیدن فکر به آزادی فکر نیاز دارد؛ در فضایی که فکر قادر به بیان باشد؛ و در جامعه ما بعد از انقلاب مشروطیت تا اکنون چند صباح این جامعه رنگ آزادی را دیده است؟ شما بگویید.
در چنین جامعهای توان گفتوگوی سالم نزول می کند و فرو می افتد و برآیند آن جاهلیت است در جامعه با ریختهای گوناگون که وجه غالب اجتماعی را رقم می زند. چنین جامعهای بسیار مستعد می نماید برای فرو کشیده شدن و تقلیل مسائل مهم به سطح سادگی و پایین آوردن آن مسائل تا سطح شعوری که برآیند شده است و معمولا حکام مربوطه هم سود خود را در آن می بینند. غافل از اینکه آن سودمندی زمانمند است و در مسیر به ضد خودش بدل می شود؛ و آن ضدیت فقط متوجه نظام حاکم نیست و فکر در فرایند سرکوب به ضدیت اجتماعی هم منجر تواند شد.
نظام حاکم بر جامعه ما چنان که افتاد و دانید، از همان روز نخست آشکار کرد که تمام حقیقت در نزد اوست و مجالی باقی نگذاشت تا دیگران درباره «واقعیت» با خود و با ایشان بحث و گفتوگو کنند. به جایش هر صدای دیگری را یا خاموش کرد یا کوشید خاموش و منزوی کند. در حالی که می دانیم جدل و گفتوگو خود می تواند بستر زایش اندیشه باشد. نتیجه آنکه هر از چندی صداهای اعتراض بلند میشود و البته سرکوب هم؛ چون پیشینهای از تبادل نظر و مشارکت جمعی در سرنوشت خود وجود نداشته و همیشه غایب بوده است.»