فریاد شهروند درجه چندم/ بیتوجهی ادامه دار نسبت به مشکلات بزرگترین اقلیت انسانی جامعه ایران
راستش تصمیم گرفتم با محمود دولت آبادی یا محمدرضا شفیعی کدکنی یا هوشنگ ابتهاج یا حسین علیزاده یا رضا کیانیان یا پرویز پرستویی یا همایون شجریان یا کیهان کلهر یا هر شخص مشهور دیگری که حرفش در رو دارد و تاثیرگذار است تماس بگیرم و از آنان درخواست کنم یک متن درباره آدمهایی بنویسند که متاسفانه در این سرزمین شهروند درجه چندم محسوب میشوند...
ایران آرت: یوسف خاکیان در آفتاب یزد زیر تیتر فریاد مورچه ها نوشته است: راستش تصمیم گرفتم با محمود دولت آبادی یا محمدرضا شفیعی کدکنی یا هوشنگ ابتهاج یا حسین علیزاده یا رضا کیانیان یا پرویز پرستویی یا همایون شجریان یا کیهان کلهر یا هر شخص مشهور دیگری که حرفش در رو دارد و تاثیرگذار است تماس بگیرم و از آنان درخواست کنم یک متن درباره آدمهایی بنویسند که متاسفانه در این سرزمین شهروند درجه چندم محسوب میشوند، شاید متنی که این عزیزان درباره این افراد به رشته تحریر در میآورند بر روی مسئولان و دست اندرکاران مسائل شهری تاثیر گذارد و قدمکی برای حل مشکلات افرادی که این گزارش مرتبط با آنان است، بردارند. راستش نگارنده خودش هم جزو همین درجه چندمها محسوب میشود و غم انگیز آنکه تاکنون بسیار درباره مشکلاتی که این افراد در جامعه دارند قلمفرسایی کرده و وجیزه برای این و آن نوشته و آنها را در همین روزنامه منتشر کرده اما همواره آنچه به جایی نرسیده فریادی بوده که از حنجره ما بیرون آمده است.
سخن درباره مشکلاتی ست که قشر آسیب پذیر معلولان دارند، همانها که واقعا از رنجهای درونی و بیرونی خسته شده اند، همانها که همیشه مجبور بودهاند مسائلی را تحمل کنند که به خاطر بیتوجهی و گاه ندانم کاری خیلی از کسانی به وجود آمده که نام خود را مسئول و متولی حل و فصل امور مردم میدانستهاند و عجبا که هیچ کاری نکرده اند، همانها که هرچه هم انتقاد و اعتراض و گلایه و شکایت درباره این مشکلات و مصائب به زبان آورده اند، ره به جایی نبرده و مانند کسی که در کوه فریاد میکشد انعکاس صدایشان به سمت خودشان برگشته و این یعنی هیچ اندر هیچ اندر هیچ.
راستش را بخواهید داشتم زندگیام را میکردم، چون هنوز دورکاریام ادامه دارد و از اتاق کوچک خانه پدری با روزنامه همکاری میکنم و این یعنی روزها میگذرد و من پا از خانه بیرون نمیگذارم و نمیدانم که در سطح شهر چه خبر است. اما روز گذشته به دلیل ترزیق دوز سوم واکسن سینوفارم پدر مجبور شدم همراه او به درمانگاه نزدیک خانه بروم. سرتان را درد نیاورم، دم در درمانگاه یک پل هم روی جوی آب قرار داده بودند تا افرادی که سن و سالی از آنها گذشته یا معلولانی که با ویلچیر میخواهند وارد درمانگاه شوند بتوانند از روی پل عبور کنند، چقدر هم خوب، چه مسئولان دلسوزی داریم که فکر آسایش و راحتی مردمشان هستند. از روی پل عبور کردیم و در مقابل درِ درمانگاه قرار گرفتیم. سه پله یک سمت راه بود و یک مسیر رمپ در سمت دیگر، بالاخره معلولان هم جزو آدمها به حساب میآیند و اگر با ویلچیر بخواهند وارد درمانگاه شوند میتوانند از آن رمپ استفاده کنند. سر که بلند کردم درِ روبروی رمپ بسته و فقط در روبروی پلهها باز بود. مسیر همسطح ورودی درمانگاه هم آنقدر باز نبود که یک آدم ویلچیر نشین بتواند از آن رمپ بالا برود بعد از مسیر هسمطح زمین استفاده کند و به سمت دری که باز است بیاید و وارد درمانگاه شود. این یعنی فرد ویلچیر نشین دم در درمانگاه گرفتار شده و عملا حتی نمیتواند به در ورودی آن مرکز بهداشتی دست بزند، چه رسد به اینکه بخواهد داخلش هم برود، بگذریم. فرض کنید که فرد ویلچیر نشین با حرکت ژانگولری بتواند از این خوان
صعب العبور گذر کند و داخل درمانگاه شود. داخل درمانگاه پر بود از پله، این سو را مینگریستی، پله بود، آنسو پله بود، بالا پله بود، پایین پله بود، چپ پله بود، راست پله بود، چه میشد کرد؟ فرد معلولی که روی ویلچیر نشسته بود واقعا چه باید میکرد؟ دو دستش را روی دستههای ویلچیر گذاشته و فقط تماشا میکرد. چنین شهروندی چه باید بکند بجز آنکه چرخهای ویلچیرش را 180 درجه بچرخاند و از همان راهی که آمده برگردد؟ از این نیز بگذریم.
از زمانی که یاد داریم معلولان برای استفاده از امکانات شهری مشکل داشته اند، یا مسیر پیاده رو طوری طراحی شده که آنها برای عبور با مشکل مواجه میشوند، یا همیشه خدا در یک جا یک آسانسوری خراب بوده که آنها ماندهاند که چگونه میتوانند از یک ساختمان بالا و پایین بروند، یا جوی آبی که جداکننده پیاده رو از خیابان است پلی برایش در نظر گرفته نشده بوده، یا عابر بانکی که به مردم خدمات بانکی ارائه میکند آنقدر از سطح زمین فاصله داشته که معلولان نتوانستهاند از آن استفاده کنند، یا اتوبوسها آنقدر شلوغ بوده که معلولان ویلچیرنشین نتوانستهاند داخل آن بشوند، یا جای پارک ویژه معلولان در خیابان توسط خودروهای معمولی دیگر اشغال شده بوده و آنها به ناچار ماشینشان را چند خیابان آنطرفتر پارک کرده و با زحمت بسیار به محلی که میخواستند رفته و برگشتهاند و جالب اینکه در زمان برگشتن یک برگ جریمه را هم روی شیشه خودرویشان دیده اند، در حالیکه ماشینی که در محل پارک ویژه معلولان پارک کرده حتی اگر یک هفته هم در آنجا بماند هیچ پلیسی به آن نزدیک نشده و جریمهاش نکرده، با اینکه روی تابلوی پارک ویژه عکس جرثقیل کشیدهاند اما هرگز ندیدهایم که اتومبیلهای پلاک معمولی که جای پارک معلولان را اشغال کردهاند توسط جرثقیل به پارکینگ منتقل شوند و... از این نیز بگذریم.
از زمانی که به یاد داریم ما معلولان تمام این مشکلات را داشته ایم، همیشه هم به این اوضاع معترض بودهایم و خواستار تغییر شرایط شدهایم اما هرگز حتی یک قدم برای حل مشکلاتمان توسط هیچ مسئولی برداشته نشده است. تازه از مشکلات مسکن و بیکاری و بیپولی و عدم رعایت حقوق معلولان و عدم رعایت قانون سه درصد استخدام در شرکتها و موسسات و عدم رعایت قانون بازنشستگی پیش از موعد و عدم رعایت حقوق شهروندی و... هیچ نمیگوییم. ما عادت کردهایم که مانند مردم عادی با نیمی از توانایی هایمان سی سال کار کنیم و بعد دنبال بازنشستگی مان آنقدر بدویم که پاهایمان تاول بزند و لاستیک چرخهای ویلچیرهایمان ساییده شود و تازه هیچ هم نصیبمان نشود. ما عادت کردهایم که به هر شرکت و موسسهای برای استخدام وارد شویم با نگاهی دلسوزانه و ترحم آمیز ورندازمان کنند و بگویند: «با شما تماس میگیریم» و هیچگاه تماس نگیرند، از این نیز بگذریم.
اما آقایان مسئول،ای بزرگوارانی که همواره در مواقع لزومتان از نام ما استفاده و بیان کردهاید که اگر مسئول
فلان جا شوم مشکلات اقشار معلولان را حل خواهم کرد،
سوال اصلی ما این است: «اساسا به عقیده شما ما جزو آدمیزاد محسوب میشویم؟ اگر میشویم چرا صدایمان را کسی نمیشنود؟ چرا در طول سی سال گذشته از تعداد مشکلاتی که قشر معلولان داشتهاند حتی به اندازه سر سوزنی کاسته نشده بلکه بر تعداد آنها افزوده هم شده است؟ شما را به خدا نگویید: «در همه جای دنیا همین است» نخوردیم نان گندم، ندیدیم دست مردم! آیا معلولانی که در کشورهای دیگر زندگی میکنند مانند معلولانی که در سرزمین ما هستند اینهمه مشکل دارند؟ آیا کسی میتواند در کشوری مانند استرالیا یا سوئد یا آلمان یا امریکا خودروی شخصیاش را در جایگاه ویژه خودروی معلولین پارک کند بعد هم برود دنبال کارش؟ همین چند وقت پیش کلیپی از این ماجرا در یکی از کشورهای خارجی پخش شد و فردی خودرویش را در جای ویژه معلولان پارک کرد، مردم شهر را به هم ریختند، آنقدر چسبهای قوی روی قسمتهای مختلف ماشینش چسباندند که طرف وقتی برگشت نمیتوانست در خودرویش را باز کند، نمیتوانست چسبها را بکند، نمیتوانست ماشینش را از آنجا حرکت دهد، او آنقدر مستاصل شده بود که فقط میخواست از آن مکان فرار کند اما نمیتوانست. نیم ساعت بعد بالاخره با هر جان کندنی که شده ماشینش را که سراسر چسب شده بود از آن منطقه فراری داد، به نظر شما آیا او تا پایان عمر باز هم چنین کاری انجام خواهد داد؟
بارها مسئولان سازمان بهزیستی اعلام کردهاند که خانوادههایی که دارای فرد معلول هستند واقعا شرایط اقتصادی بدی دارند و مستمریای که به آنها داده میشود کفاف دخل و خرج روزانه شان را نمیدهد، بارها اعلام شده که معلولان وضعیت خوبی ندارند و باید بودجهای برای رهایی آنها از این وضعیت تخصیص یابد اما هیچگاه حتی یک قدم کوتاه برای حل این مشکلات برداشته نشده است. دولتها آمدهاند چند سالی روی صندلیهای ریاست نشستهاند و بعد هم رفتهاند و نوبت دولتهای دیگر رسیده اما هیچگاه مشکلات معلولان در این آمدن و رفتنها کم نشده است. ما فریاد میکشیم و در فریادهایمان از دردهای پنهانمان هیچ نمیگوییم و هرچه بیان میکنیم همان مسائلی است که اگر هر فرد مسئولی فقط برای یک ساعت روی یک ویلچیر بنشیند و در شهر تردد کند خودش آنها را خواهد دید و درک خواهد کرد، اما همین مسائل هم هیچگاه حل نشده، همین مسائل هم همواره باقی ماندهاند و روی گُرده معلولان نشستهاند و کمر آنها را زیر بار فشار خودشان شکسته و خرد کرده اند، اما دریغ و درد که کسی به این موضوع وقعی ننهاد.
گاه به این میاندیشم که نکند حنجره ما معلولان صدا ندارد و به همین دلیل است که فریادمان به گوش کسی نمیرسد، اما بعد از خودم میپرسم که آیا قلمی که در دست دارم هم حنجرهاش صدا ندارد یا صدایش بسیار بلند و رساست اما مشکل اصلی اینجاست که گوش شنوایی برای شنیدن فریادی که از حنجره این قلم برمی خیزد وجود ندارد که صاحب آن گوش بیاید و آستین همتی بالا بزند و در جهت رفع مشکلات قشر معلولان قدمی بردارد.
در پایان این متن به نمایندگی از همه معلولانی که باید آنها را پهلوانان صبر و بردباری در عرصه زندگی نامید یک جمله به مسئولان محترم عرض میکنم و آن اینکه: «عزیزان حتی اگر به عنوان شهروند این سرزمین به حسابمان نیاورید باز هم پایداری میکنیم، باز هم صبوری میکنیم، خودتان میدانید و مملکتتان»