اثر معروف نویسنده ایرانی دومین رمان طولانی جهان
گفته میشود "کلیدر" رتبه دوم طولانیترین رمان جهان را بعد از "در جستوجوی زمان از دست رفته" مارسل پروست دارد.
ایران آرت: از تاخت و تاز قرهآت و شور جوانیِ مارال شروع میشود و با گلولهای در قلب گل محمّد و پرِ کاه شدنِ بلقیس و گم شدنش در باد به پایان میرسد. نمیشود "کلیدر" را بخوانی و ضربان قلبت بالا نرود و جلد دهم را با چشمانی خیس از اشک نبندی. محمود دولتآبادی 38 ساله بود که "کلیدر" منتشر شد و امروز 79 ساله میشود.
به مناسبت سالروز تولد آقای نویسنده و نام گذاری خیابانی در زادگاهش، سبزوار، به نام "کلیدر" چند نکته از این رمان ماندگار را به نقل از روزنامه خراسان میخوانید.
کلیدر کجاست؟
کِلیدَر نام کوهی بین نیشابور، سبزوار و قوچان است و داستان خانواده گل محمد که از کردهای قوم کلمیشی هستند، در این منطقه و حوالی سالهای بعد از جنگ جهانی دوم اتفاق میافتد. این رمان 10 جلدیِ سه هزار صفحهای که بلندترین رمان فارسی هم هست، بیش از 80 شخصیت دارد، با کلّی داستان فرعی در دل داستان اصلی. کلیدر روایت زندگی مردمانی با دلی "یکرویه" است که حرفشان را در عمل میزنند و به سادگیِ خوردنِ نانِ ساجی، روزگار میگذرانند و عطر علفهای نو بهار، به وجدشان میآورد.دولتآبادی 15 سال برای نوشتن کلیدر زمان گذاشت و آنطور که خودش در کتاب "عبور از خود، از سرگذشت" مینویسد مشغول نگارش کلیدر بوده که در سال 53 به مدت دو سال به زندان میافتد. در جایی دیگر از همین کتاب، دولتآبادی از دورهای در زندگیاش نوشته که با مشکلات شدید مالی مواجه بوده است؛ تا جایی که تصمیم میگیرد دستنویسهای کلیدر را به فروش برساند. گفته میشود کلیدر رتبه دوم طولانیترین رمان جهان را بعد از "در جستوجوی زمان از دست رفته" مارسل پروست دارد.
فرهنگ رفتارشناسی و جامعهشناسی
نثر شیوا و فاخر دولتآبادی در کلیدر یادآور متنهای کهن فارسی، به ویژه تاریخ بیهقی است. کلیدر گذشته از شیوه داستانپردازی و ساختار روایتش، آینهای از جامعه ایرانی در دهه 30 است. تمام شخصیتها در طول داستان روانکاوی میشوند و خواننده از نحوه رفتارشان پی به نوع شخصیت آنها میبرد. نویسنده تا عمق جان و روح شخصیتها نفوذ میکند و حرف دلشان را بیرون میکشد.چهل و یک سال از زمان انتشار رمان پرفروش و محبوب کلیدر میگذرد. دولتآبادی چند سال قبل درباره این که چطور از علاقه به گروهبانی، آرایشگر شدن و رفتن به سوی تئاتر، سر از ادبیات درآورده، گفته است: "برادر جوان من در ۲۲سالگی افتاد روی دستم و ظرف کمتر از صد روز از بین رفت. این آسیب عاطفی باعث شد که من بیشتر بروم به سمت ادبیات. خیلی آسیب شدیدی بود. برادر کوچکم بود؛ منتها چون اهل خانواده بود و مادرم به او خیلی علاقه مند بود، طبق خواست مادرم و روحیه او، برایش رفتم خواستگاری؛ با اینکه از من چهار سال کوچکتر بود. برایش نامزد گرفتم. تا وقتی که دکتر بردمش، گفت صد روز بیشتر زنده نمیماند. من به هر دری زدم و نشد... آن آسیب عاطفی سبب شد من "باباسبحان" را بنویسم و بعد افتادم در مسیر نوشتن".