زندگی پر رمز و راز دیانا آتهیل / نویسندهای که هرگز ازدواج نکرد
این گفتوگو به بهانه مرگ دیانا آتهیل، نویسنده و ویراستار بریتانیایی که چند روز پیش در ۱۰۱ سالگی درگذشت، منتشر شده است.
ایران آرت: وقتی که داشت از سقط جنینی که نزدیک بود او را بکشد بهبود مییافت، گرمایی ناگهانی در بدنش جاری شد: "انگار موجی از لذت خالص به سمتم آمد. فکر کردم: هنوز زندهام. باعث شد ارزش زندگی را با وسعتی باورنکردنی که پیش از آن هرگز حس نکرده بودم بفهمم." این عکسالعملی غیرمعمول به چنان فاجعهای بود که شاهکار او "زنده، زنده! و بقیه چیزهایی که مهماند" را شکل داد.
به گزارش ایبنا به نقل از ایندیپندنت، او در سال ۱۹۱۷ متولد شد. یک ویراستار بسیار موفق بود که با نویسندگانی نظیر فیلیپ راث، جین ریس و وی.اس نایپل کار کرد. آتهیل هرگز ازدواج نکرد اما روابط عاشقانه زیادی داشت و ۴۰ سال با بری ریکورد، نمایشنامهنویس جامائیکایی زندگی کرد. آتهیل اعتماد به نفس بالایی داشت که به او کمک کرد نویسنده شود و از او یک ویراستار خوب ساخت. او در قضاوتهایش روشن عمل میکرد و در تشویقهایش مطمئن.
خاطرات نامعقول او، ازجمله "جایی به سمت پایان" که در سال ۲۰۰۹ برنده جایزه بیوگرافی کاستا شد، به طور مساوی حیرتانگیز و لذتبخش بود. آتهیل بیش از ۵۰ سال احساسات کاملا خصوصیاش را با طنز و صداقتِ تمام آشکار کرد.
عکسالعمل مادر آتهیل به اولین مجموعه خاطراتش "به جای نامه" سکوت بود. "او با خود فکر کرد این دختر عزیزم است که دوستش دارم و کاری کرد که من واقعا نمیتوانم دوست داشته باشم، پس بگذار تظاهر کنیم این کار را نکرده. بگذار از بین ببریمش جوری که انگار اتفاق نیفتاده." این دو هرگز درباره کتاب با هم صحبت نکردند.
همانطور که در کنج دنج خانهاش در هایگیت در شمال لندن در احاطه خاطرات نشستهایم متوجه میشوم که آتهیل یک طغیان تصادفی است. ناتوانی او در تطبیقپذیری یک نشانه است نه علت: او پس از آنکه عشق اول رهایش کرد، هرگز ازدواج نکرد و بیعلاقگی خود برای روبهرویی دوباره با چنین اندوهی را اینطور نشان داد. او اعتراف میکند: "احساسات پنهانی از شکست در رابطهام با تونی ایروین داشتم. مثل هر دختر دیگری عشق را آغاز کردم و فکر میکردم قرار است ازدواج کنم، وقتی این اتفاق نیفتاد، آن را به چشم یک شکست دیدم."
حتا موفقیت شغلی او هم تصادفی بود: او مجبور بود کار کند چون به دنبال استقلال بود؛ و "به جای نامه" که در ۱۹۶۳ منتشر شد از فشاری که نوشتن درباره احساس شکستی که از رابطه عاشقانهاش با ایروین ناشی شده بود، در او ایجاد کرده بود، شکل گرفت. او میگوید: "پیش از آنکه آن کتاب را بنویسم، احساس شکست چیزی بود که حس میکردم. بعد از نوشتن، آن احساس شکست کاملا از بین رفته بود. دیگر هرگز آن احساس را نداشتم. درمانِ فوقالعادهای بود."
نوشتن درباره سقط جنین در ۴۳ سالگی هم باری از روی دوش او برداشت. نه از احساس گناه یا حسرت، بلکه از سوالهایی که مردم از زنان بدون فرزند میپرسند. داستان بدون هیچ احساساتی نوشته شده. آتهیل وقتی فهمید باردار است تمایل شدیدی داشت که به جای اینکه برای سومین بار سقط کند، بچه را نگه دارد. اما در ماههای آخر به شدت مریض شد. جزئیات این اتفاق واقعا هولناک است. او هرگز برای کودک ازدسترفتهاش سوگواری نکرد، فقدان اندوه که شاید برای بعضی تکاندهنده باشد، اما آتهیل معتقد است که اندوه را سرکوب نکرده، بلکه بسیار خوشحال بوده که نجات پیدا کرده است: "اگر میمردم، که تصور میکردم این اتفاق میافتد، خیلی اهمیت نمیدادم. از مرگ نمیترسیدم، فقط میخواستم آن تجربه وحشتناک تمام شود."
آیا بیقراری او در بزرگسالی، تمایل او به بازگشت به آن روزهای بیقیدوبند پس از جنگ جهانی اول را منعکس میکند؟ او از این سوال غافلگیر میشود. "شاید همینطور باشد. این به آدم احساس استقلال میدهد. وقتی سفر میکردم همیشه میخواستم تنها سفر کنم، کارهایی که خودم دوست دارم بکنم. این فلسفه زندگی و سفر است."