نسبت تنش شهری و کافهنشینی
یادداشت ناصر فکوهی، مدیر مؤسسه انسانشناسی و فرهنگ
ایرانآرت: ناصر فکوهی در روزنامه ایران نوشت:
زمانی که سخن از «کافه» و «کافهنشینی» به میان میآید، ممکن است در نخستین سطح برخورد، فکر ما به سمت گروهی از مفاهیم نزدیک به «اسنوبیسم» [تازه به دوران رسیدگی]، اشرافیگری، مُد و برخی از پدیدههایی از این دست سوق پیدا کند که بیشتر به مثابه «سبک زندگی» و در حوزه «مطالعات فرهنگی» قابل بررسی است. گاه نیز میتوان به یک پدیده، در تحول تاریخی و بینفرهنگی آن در حوزه «مطالعات تطبیقی» نگریست. در این مقاله بحث را بر رابطه مستقیم «کافه» از یک سو و «شهر» و «امرشهری» از سوی دیگر متمرکز میکنیم.
آنچه ما امروز در شهرهای مدرن میبینیم، بدون شک دارای پیشینهای طولانی مدت است که به دوران باستان و به زیستگاههای هم شهری و هم غیرشهری و روستایی از هزاران سال پیش تا امروز میرسد. اما هم از لحاظ شکلی و هم از لحاظ محتوایی، باید میان آن فضاها و فضاهای مشابه در دوران مدرن تفکیک قائل شد. آنچه شاید بتوان در شهرهای باستانی یا در روستاهای پیشصنعتی، با کافه امروزی مقایسه کرد، بیشتر فضاهای تجمع مردانهای بودهاند که برای خوشگذرانی و جمعشدن جماعتهایی که با یکدیگر روابط کمابیش آشنایی داشتند، تشکیل میشد. این امر بخصوص در روستاها بیشتر صادق بود که در آنها حتی شکل قهوهخانهها، بر اساس نشستن افراد روی خط دیوارهای مکان، به صورت مستطیل یا دایره، انجام میگرفت به شکلی که همه، یکدیگر را میدیدند و به نوعی جماعت بیرونی در قهوهخانه تکرار میشد و از همینرو ما به سوی مناسکی شدنهای سنتی و کنشهای جمعی نظیر شاهنامهخوانی و بازیهای جمعی نیز میرفتیم.
اما در کافه مدرن مسأله کاملاً متفاوت است. در اینجا «ناشناسی شهری» به تعبیری که جامعهشناسان ابتدای قرن چون زیمل و تونیس از آن سخن میگفتند، خود را به فضای درونی شهر منتقل میکند. موضوع کافه و فضاهای مبادله کنشگران شهری، یا به تعبیری که کوین لینچ مطرح میکند به مثابه یک گره شهری، یا حتی یک «منظر شهری» موضوع مورد مطالعه بسیاری از فرهنگشناسان بوده است.
از دهه 1970 تا امروز، نظرات اندیشمندان و متخصصان جهان معاصر و شهر؛ نظیر هانری لوفبور، دیوید هاروی، اولف هانرتز و مکتب مطالعات فرهنگی بیرمنگام (هوگارت و هال) بر «پرسمان روزمرگی» و رابطه زمانی/ فضایی خاص شهر متمرکز بوده است که میان «پرسهزنی»، «توقف» در شهر و مبادله در نقاط و فضا/ زمانهای خاصی در شهر تأکید داشتهاند. این نقاط (خیابانها، مغازهها، پارکها، فروشکاهها، پیادهروها، مجتمعهای تجاری و...) را میتوان همچون حبابهای تنفسی برای شهر در نظر گرفت.
درست همانگونه که فرایندهایی چون کارناوالهای شهری، امکان خروج، دستکم موقت، از منطق سرکوبگر روزمرگی را فراهم میکنند، فضا/زمانهای خُردی چون «کافه» نیز میتوانند امکان رابطه و مبادله میان کنشگران و فضا/ زمانهای کلانتر شهری را به وجود آورند.
آنچه ما در کافه مدرن میبینیم، نوعی توقف زمان/مکان شهری، نوعی کند و سُست شدن فرایندهای شهری صنعتی یا شتابهای بیپایان و سرکوبگرانهشان برای نوعی فراغت و مبادله فراغتآمیز است که در نظامی مناسکی (نوشیدن و صرف غذاهای کوچک) خُرده کیهانی را میسازد که کنشگران را به یکدیگر هم فیزیکی و هم متافیزیکی پیوند میدهد. هر میز، یک نفر را (در مبادله با اندیشه خود، از خلال فرایندهایی چون مطالعه، نوشتن، ایجاد رابطه حسی با محیط واقعی یا ذهنی) یا دو نفر را، عمدتاً برای مبادله با یکدیگر، یا یک گروه را در روابطی از تعامل اجتماعی با هم، با محیط درونی و با محیط بیرونی (خیابان، جامعه) قرار میدهد.
در عین حال، گره زمانی/فضایی کافه، اشکال گوناگون هویتسازی شهری در قالب جماعتهای مدرن را نیز ایجاد میکند. فاصله گرفتن از جماعتهای قبلی (خانواده، قومیت و غیره) در جامعه پیشصنعتی، نیاز به هویتهای جدید شهری را طلب میکند. به عبارت دیگر، شهر، مکانی است که در عین «ناشناسی»، شخص و گروه، باید به هویتهای جدید و نقشهای متعددی دست یابند که آنها را از خلال جماعتهای تازه فضایی/زمانی به دست میآورند. پس «کافه» جایی است که میتواند هم خود، هویت یابد و هم به کنشگران خود هویت دهد.
اما اگر به موقعیت ایران در این زمینه بنگریم، میبینیم که رویکرد مکانیکی و مادینگر ما به مدرنیته غربی از ابتدا (یعنی از دوره مشروطه و ابتدای پهلوی اول) سبب شد که به تقلید گسترده از کالبدهای فضایی/زمانی شهری مبادرت کنیم. از جمله فضاهایی شبیه به کافه به وجود بیاوریم، بدون آنکه حتی تلاش کنیم نظامهای قدیمی مشابه را به مثابه پایههایی برای ساخت نظامهای جدید فضایی/زمانی استفاده کنیم. تلاشهایی که از سالهای 1370 برای ایجاد «سفرهخانه» و احیای قهوهخانههای قدیمی شروع شدند اما بسیار متأخر بودند و در نهایت نیز چندان راه به جایی نبردند. زیرا، قهوهخانههای پیشصنعتی به صورت گستردهای در بخشهایی فقیرنشین از شهر باقی ماندند و آنچه احیای آن قهوهخانهها نامیده شد، در نهایت به گروهی «رستوران» با برنامههایی از موسیقی و سرگرمیهای مشابه بدل شدند که عموماً در سطح بسیار گرانقیمتی هم قرار دارند و به هر رو به هیچ عنوان مشخصه «کافه» را ندارند و نه خود هویتی دارند و نه برای هویتبخشی و ایجاد فضا/زمان مبادله و ارضا شدن در جماعتهای تازه شهری قابلیت دارند. از این رو، ما ناگهان همچون بسیاری موارد دیگر از «مدرنیته» ناقصی که به شکل مکانیکی در دوره پهلوی دوم در چند شهر بزرگ به وجود آورده بودیم و از جمله کافههایی تأسیس شده بود که «پاتوق» به شمار میآمدند، به نوعی پسامدرنیته پرتاب شدیم که نسل کافینتها و کافیشاپهایی بودند که از سالهای دهه 1370 در تهران و برخی از شهرهای دیگر سر برآوردند و از ابتدا با قدرت حاکم در برابر هر چیزی که در چارچوبهای تنگ تعریف شدهاش از فرهنگ قرار نمیگیرد، روبهرو شدند. این کافهها از نیمه دهه 1380 تا شروع دولت یازدهم با مشکلات بیشماری روبهرو بودند. بسیاریشان تعطیل یا محدود شدند. برخی ترجیح دادند به محافل خانگی برگردند؛ برخی به سوی زیرزمینی شدن رفتند.
اما خوشبختانه با شروع دولت یازدهم همان گشایشی که در امر نهادهای مردممحور اتفاق افتاد و تعداد آنها که بشدت سقوط کرده بود رو به فزونی گذاشتند، در امر کافه نیز اتفاق افتاد و کافهها، کافه– کتابفروشیها و پاتوقهای فرهنگی رو به رشد گذاشتند. برخی از این کافهها یا کتابفروشیهایی که در طول چند ساعت به محلی برای برگزاری یک جلسه سخنرانی، یک رونمایی کتاب، یک مراسم یادبود و غیره تبدیل میشوند، امروز در شهر ما بار دیگر فضا/زمانهای محدودی را ایجاد کردهاند که نقش رساندن اکسیژن را به کالبدهای شهری و شهروندان دارند. و این نکتهای اساسی است که مایلم در انتهای بحث خود به آن برسم و نتیجهگیری کنم.
اینکه تصور کنیم میتوانیم شهری چند میلیونی داشته باشیم و آن را بر اساس، یک سبک زندگی، یک رابطه ثابت و تعریف شده از زمان و مکان و چگونگی استفاده از کاربردهای فراغتی، کاری، زیستگاهی اداره کنیم، تمایلی نادرست است که ما را با بنبستهای بزرگ روبهرو خواهد کرد. بنابراین بهتر است در راهی که خوشبختانه آغاز شده است و آن امکان دادن به ایجاد فضاهایی همچون کافههای شهری است، ادامه مسیر دهیم و حتی این رویکردها را بیشتر تسهیل و تقویت کنیم.
به وجود آوردن انجمنهای محلهای که بتوانند از تسهیلات شهری برای ایجاد محیطهای کافهمانند به گذران کوتاه مدتِ زمان در اوقات فراغت، امکان دهند، یکی از مسئولیتهای شهرداری است. مسئولیتی که در عین حال، به شهرداری کمک میکند که بتواند شهر را به سوی آرامش و کاهش تنش ببرد و شهروندان را از زندگی در آن راضی کند.
البته روشن است که برای رضایت کافی شهروندان از زندگی شهری شرایط زیادی همچون نداشتن دغدغه نسبت به مشکلات زندگی، هوای سالم، نبود تنشهای شهری
و ... لازم است.
اما این مانعی بر آن نیست که ما از خلال گسترش شبکه کافهها با کمک انجمنهای مردممحور و جُرمزدایی از مبادله و داشتن روابط سالم بین افراد جامعه به روند بالا رفتن امنیت و کیفیت زندگی در شهرهایمان کمک کنیم.