گفت و گو با فیلمنامه نویس «زیر پای مادر»؛
سعید نعمتالله:حمید آدم سرسختی است/ چرا مجری تلویزیون می گوید من صدای ملتم؟!
سعید نعمت الله میگوید:هفت ساله بودم که نخستین قصههای زندگیام را نوشتم. آن موقع اوضاع خیلی بهتر بود...
ایران آرت: «لبخند رخساره» عنوان آخرین فیلمنامه سعید نعمتالله است. نامی که بعدها به خاطر پخش سریال در ماه رمضان به «زیر پای مادر» تغییر کرد. او اما در تمام مدت گفتوگو از فیلمنامهاش با همین نام اسم برد. داستان تازه این فیلمنامهنویس که تا امروز تلویزیون را از دیگر بخشهای تصویر جذابتر میداند، با محوریت زنانی روایت میشود که گذشته، امروزشان را رقم زده است. گذشتهای که به نظر میرسد چارهای برای گریز از آن نیست. تعلق خاطر نعمتالله به این گذشته اما از سبک زندگی او و پایبندی به اصولی میآید که در دنیای امروز بیش از همیشه به آن معتقد است. گفت و گوی اعتماد با سعید نعمتالله فیلمنامهنویس را میخوانید.
علاقهتان به فیلمنامهنویسی آن هم در حوزه مسائل اجتماعی از کجا شکل گرفت؟
هفت ساله بودم که نخستین قصههای زندگیام را نوشتم. آن موقع اوضاع خیلی بهتر بود، چون جایی به نام کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان با اساتید جذاب وجود داشت. همان روزها قصهای نوشتم که جایزه گرفت. یادم میآید از مدرسه برمیگشتم و کارنامهام را گرفته و ریاضی اول ابتدایی را تجدید شده بودم. تجدید شدن برایم مهم نبود و فقط نگران ناراحتی مادرم بودم. خوشحال بودم که آن روز میخواهم در کانون قصهخوانی کنم. کارنامه را روی میز گذاشتم، خانم بهرامی نامی کلاس را میگرداند. (میخندد) خندهام برای این است که یادم افتاد آن روزها آدمها چقدر بیتوقع کار میکردند. در حال قصه خواندن بودم که خانم بهرامی کارنامهام را از روی میز برداشت و تجدیدیام را دید. در عالم بچگی میخواستم بدانم عکسالعملش چیست. کارنامه را که برداشت، یک پاکت روی میز گذاشت. پاکتی که شبیه پروانه بود. قصهخوانی که تمام شد، خانم بهرامی گفت ریاضی را تجدید آوردی؟ عیبی ندارد عوضش قصهات در منطقه اول شده و این پروانه هم جایزهات است. جایزهام پروانه طلایی بود که به محض رسیدن به خانه، به مادرم دادم. او هم به خاطر تجدیدی چیزی نگفت، از رتبه آوردنم برای قصهخوانی خوشحال شد و فقط گفت شهریور قبول شو!
من از کانون پرورش فکری قصهنویسی را شروع کردم و جلوتر رفتم. یادم است وقتی در راهنمایی انشا مینوشتم باور نمیکردند خودم نوشتم و میگفتند این انشا کار بزرگترت است. همه علاقهام به داستان هم در راستای زندگیام و به واسطه برادرم حمید که ١٠ سالی از من بزرگتر بود، شکل گرفت. یادم است حمید ١٩ ساله بود و من ٩ ساله، میخواست فیلم بسازد و از من خواست برایش بازی کنم. فیلم هشت میلیمتری به نام «توپ». حمید نعمتالله با همکاری هادی مقدمدوست، علی توانا و فیلمبرداری محمدرضا سکوت این فیلم را ساخت. من در این فیلم بازی کردم. بعد از «توپ» هم فیلم دیگری به نام «اتفاق آخر» ساخت و در آن هم بازی کردم. به خاطر بازی در این فیلم در جشنوارهای که در تئاترشهر برگزار میشد، جایزه بهترین بازیگر را گرفتم! آن موقع جایزه نقدیام را گرفتند و به جای آن آرشیو مجلات فیلم و دنیای ورزشی را به من هدیه دادند. اتفاقا این جایزه را بیشتر دوست داشتم. بعد از آن همیشه میگفتم خدایا من دوست دارم نویسنده باشم. دیپلمم را گرفتم و فصل دانشگاه شد، دنبال برپا کردن مقدمات دانشگاه بودم تا اینکه یکی از دوستان شاعرم به نام صمد، دستم را گرفت و مرا برد به تاریکخانه مادرش. مادرش عکاس بود؛ کتابخانه بزرگی هم در همان تاریکخانه بود. صمد به من گفت سعید دانشگاه اینجاست. اگر شوق آن طرف را داری برو اما دانشگاه واقعی این کتابهاست. اینجاست که میتوانی یک چیزهایی را یاد بگیری. او مرا از رفتن به دانشگاه منصرف کرد و واقعا کتابها و نوارهایش برایم دانشگاه بود. بعد از آن هم مدام مینوشتم.
یعنی از همان ابتدا درآمدتان از نوشتن بود؟
آن موقع دفتر مونتاژی داشتم که درآمد خوبی داشت، یعنی جزو جوانهای پولدار آن دوران بودم.
تدوین میکردید؟
کار تدوین و فروش فیلم آن هم به صورت یواشکی! فیلمهای غیرمجاز بیرون میدادیم و چون آن موقع بیشتر فیلمها غیرمجاز بود! یک روز به این نتیجه رسیدم چون درآمدم از جای دیگری است، اگر سراغ نوشتن بروم برایم اتفاق بدی نمیافتد.
حمید نعمتالله در معرفیتان به دنیای سینما نقش داشت؟ چون نخستین فیلمنامهتان سینمایی بود؟
حمید آدم سرسختی است و اهل معرفی کردن کسی نیست، من هم هیچوقت از او نخواستم این کار را بکند. خودم یک تنه تلاش کردم و خدا هم کمک کرد و توانستم شروع کنم به نوشتن. «حوالی اتوبان» نخستین کار سینمایی بود که فیلمنامهاش را نوشتم و قبل از آن هم یکی، دو تلهفیلم برای تلویزیون نوشته بودم. بعد از آن سریالی نوشتم که کارگردان آن را خوب نساخت و اسمم را از تیتراژ درآوردم. بعد هم همزمان «رستگاران» را نوشتم.
اگر حمایت حمید نعمتالله را نداشتید، چطور توانستید وارد جمع سینماییها شوید و «حوالی اتوبان» را بنویسید؟
دفتری بود که در آن یک سری فیلم برای پلیس ساخته میشد و خروجیاش جایی هم پخش نمیشد. فیلمهایی که فقط به خلافهای پلیس معطوف بود و برای آموزش به نیروهای پلیس ساخته میشد. حمید در آن دفتر همکاری میکرد. یکبار از من خواستند فیلمنامهای که آدم باسابقه و اسم و رسمداری نوشته بود، بازنویسی کنم. بعد از موفقیت بازنویسی آن فیلمنامه با من قرارداد بستند. این شد بهانه ورود من. بعد از «حوالی اتوبان» و سریال «رستگاران»، فیلمنامه سینمایی «طاووسهای بیپر» را نوشتم که کار خیلی عجیبی بود چون همه اسمشان را به عنوان فیلمنامهنویس پای آن کار زدند!
«طاووسهای بیپر» کار جواد مزدآبادی بود؟
بله متاسفانه و خیلی از بازیگران آن کار به واسطه فیلمنامه جذب شده بودند. بعد از این فیلم به واسطه اشتراک ذهنیای که با یکی دو نفر از نزدیکانم داشتم، متوجه شدم مدیوم تلویزیون برایم خیلی جذاب است.
مدیوم تلویزیون چه جذابیتی برایتان دارد؟
مدیوم بامزهای است. سالها پیش که مثل حالا ماهیچه قلبم ضعیف نبود، داشتم جایی میرفتم و مجبور بودم چهار طبقه را با پله بالا بروم. به هر پاگردی که میرسیدم بعضی از دیالوگهای فیلمنامههایم را از داخل خانهها میشنیدم. این ارتباط با مخاطب همیشه برایم جذاب است. نکته دیگر این است برخلاف آنچه همیشه میگویند که تلویزیون زیاد دچار ممیزی و سانسور میشود، اتفاقا بخش خصوصی خیلی بیشتر درگیر این ممیزی است. میدانید چرا؟ چون در بخش خصوصی سرمایهگذاری شخصی حاکم است و مدام میخواهند تو را به آنچه خودشان تمایل دارند معطوف کنند. بخش خصوصی مدام به گیشه فکر میکند.
شخصیتهای سریال «زیر پای مادر» همهشان از ابتدا تا انتها با خشم درونی زندگی میکنند.
چون در یک جامعه عصبانی و خشمناک زندگی میکنند. در یک بازی فوتبال بازنده و برنده چنان تو را درگیر خشونت میکنند، که حیرت میکنی. در انتخابات بخش بازنده بلایی سر برنده میآورد آن هم با مشتهای گره کرده که تو میمانی! در این مملکت سر یک جای پارک آدم میمیرد. من هر روز در خیابان دعوا میبینم. آدمها با همین اعصاب خراب به خانه میروند و برای اعضای خانوادهشان تصمیمگیری میکنند. این را هم بگویم که جامعه ما جامعه مونولوگ است. من ساعتها میتوانم حرف بزنم و این ناشی از خودخواهی و بیماری خود فیلبینی من است. همین خودخواهی باعث میشود، مجری تلویزیون در یک برنامه بگوید من صدای ملتم! او این حرف را بر چه اساس میزند؟! همه خودشان را صدای ملت میدانند! جامعه ما عصبانی است. حالا تو میخواهی همه مشکلاتت را با یک سریال حل کنی؟ میخواهی قیمت دلار را با یک سریال پایین بیاوری یا گرانی را کم کنی؟ هر چند که اوضاع اقتصادی این روزها نسبت به گذشته خیلی بهتر شده است. حالا تو جرات داری این مساله را در فضای مجازی بنویسی!
چه لزومی دارد این عصبانیت را در شخصیتهای فیلم ببینیم، همان چیزی که همیشه از آن فرار میکنیم؟ شاید به همین واسطه مردم به خشونت تشویق شوند!
من بلد نیستم کار دیگری بکنم. ممکن است خیلیها از این عصبانیت عبور کنند و از آن طنز بسازند، مثل محسن تنابنده و سیروس مقدم که سریال «پایتخت» را ساختند. من فکر میکنم، تلویزیون مثل یک ویدیوکلوبی است که باید هر نوع برنامهای در آن باشد. اگر اینطور نیست، ضعف دارد. طبق آماری که من دارم میدانم «لبخند رخساره» با خانوادهها ارتباط برقرار کرده، البته با یک بخشی هم ارتباط برقرار نکرده چون میخواهند بخندند و شادی کنند. پس باید دنبال این باشیم چرا امسال در این ویدیوکلوب فیلم طنز نیست. تخصص من این است اما در این ویدیوکلوب باید «وضعیت سفید» و «پایتخت» هم باشد. من به شخصه از اینکه تلویزیون به عقب برگشته و مثل سالهای قبل برنامههای ترکیبی مهمانمحور و بازیگرمحور میسازد ناراحتم، اما خب باید بپذیریم که رامبد جوان حال مردم را خوب میکند. من میگویم نباید به اینجا برمیگشتیم اما حالا که برگشتیم دم رامبد جوان گرم! مادر خودم در دورهای افسرده بود و خیلی وقتها با سریالهای مهران مدیری میخندید. من هم به همین خاطر همیشه آقای مدیری را دعا میکردم. اما تلخ بودن هم یک ژانر است. با این همه انگار امسال ایام سوگواری در تلویزیون بیشتر بود و پدر سریال ما را هم با همین ایام سوگواری درآوردند. اما در کل کسی نباید توقع داشته باشد برنامههای تلویزیون مشکلات جامعه وقتی حل میشود که به دولت به عنوان تدارکاتچی نگاه نشود و اجازه بدهند کارش را کند.
عکس: مهدی جمشیدی