آقای مجری با من فرق دارد/حرفهای ایرج طهماسب نویسنده
ایرج طهماسب به تازگی گفت و گویی درباره نویسنده بودن، تلخی بیپایان، چخوف، گورکی و داستایوفسکی، قرآن، تورات و انجیل، شعر و واقعیت داشته است.
ایران آرت: ایرج طهماسب را سالهاست به عنوان «آقای مجری» میشناسیم. کسی که با عروسکها حرف میزند و برای نسل ما با مجموعه «کلاه قرمزی» به همراه حمید جبلی خاطره ساخته است. حالا این آقای مجری، مجموعه داستان کوتاهی به اسم «سه قصه» منتشر کرده است که به گواه چاپ متعددش با استقبال روبهرو شده است. برای بار اول که تماس گرفتیم تا درباره این کتاب با طهماسب صحبت کنیم، شرط گذاشت که اصلا درباره «کلاه قرمزی» صحبت نمیکند. شرط معقولی بود و راه را برای هرگونه شیطنت ژورنالیستی میبست. کسی که اصلا تن به مصاحبه نمیدهد، این بار حاضر شد با چلچراغ درباره قسمتی از ایرج طهماسب مصاحبه کند که هیچ کدام ما تا قبل از انتشار «سه قصه» از آن خبر نداشتیم؛ ایرج طهماسبِ نویسنده. اگر بخواهم روراست باشیم، تا قبل از این که داستانهایش را بخوانم فکر میکردم، خب این هم یکی از سینماییهاست که میخواهد بگوید من بلدم داستان بنویسم اما این پیشداوری با خواندن داستان دوم کتاب کاملا از بین رفت. تسلط طهماسب بر کلمه و فرم داستاننویسی بیشک کم از یک نویسنده کاربلد نداشت. پشت آن مجری صبور و مهربان و گاهی عصبانی که ما در ذهن ساختهایم، نویسندهای هست که تازه میخواهد بعد از سالها نوشتههایش را به چاپ برساند.
در یکی از پارکهای مجیدیه مشغول عکاسی از ایرج طهماسب هستیم. از طهماسب میخواهیم که هنگام عکاسی بخندد و او به زیبایی لبخند میزند؛ لبخندی که انگار یک حالِ خوش پشتش است. میپرسیم: آقای طهماسب این روزها حالتان خوب است؟ طهماسب در جواب فقط لبخند میزند. همکارم میگوید از یکی از دوستهایش پرسیده حالش چطور است، او هم در جواب سفت و محکم گفته: “عالیه عالی.” ایرج طهماسب همان طور که برای عکاسی به دوربین لبخند میزند، میگوید: “دروغ گفته!”
او در بخش دیگری از صحبت هایش می گوید: واقعیت این است طی این سالها که کار اصلیام نوشتن سریال و فیلم است، هیچوقت فرصت نبوده تا به چیزهایی که قبلا نوشتم، مراجعه کنم. البته چهرهای از من در نظر مردم درست شده تحت عنوان “آقای مجری” که با چیزی که خودم هستم، تفاوت دارد. من ایرج طهماسب هستم که در کنارش یک آقای مجریای هم وجود دارد.
او ادامه می دهد: دلم میخواست ایرج طهماسب را بیاورم جلوتر و کمی توضیحش بدهم. مقدار بسیار زیادی نوشتم و حالا این شروعش است و این هم لطف آقای پوریا عالمی بود که مسبب شد این کار را انجام بدهیم. اصلا تلخ نیستم به این معنایی که شما میگویید. تلخی بخشی از لذتهای زندگی است. یعنی برای این که بخندید، باید قبلش یک ماجراهایی داشته باشید، یک ناراحتیهایی داشته باشید که خندهتان بیاید. من دو طرفه میبینم احساسهای زندگی را.
طهماسب در بخش هایی از این گفت و گو تلخی را جزئی از زندگی می داند و می گوید: برای شادی باید فشارهایی بر شما گذشته باشد که حالا خندهتان دربیاید وگرنه فکر نمیکنم خیلی جالب باشد از صبح تا شب بخندید و شاد باشید. تلخیها هم همین شکلی است. اگر تلخیای وجود داشته باشد، ممکن است سرآغاز یک شیرینی و یک امید باشد. بنابراین وقتی از تلخی میگوییم، در پایان آن یک چیز شیرین قطعا پیدا میشود.
او درباره نوشتن کتابش توضیح می دهد: از بچگی علاقه به نوشتن داشتم و از سیزده – چهارده سالگی مینوشتم. هم قصه نوشتم، هم شعر نوشتم، با این تصور که حالا بعدها اینها را منتشر میکنم. در حقیقت دغدغه ادبیات داشتم؛ دغدغه این که سبکها و شیوههای نگارش را کشف بکنم.ادبیات امروز خیلی خودنویسی و خودنگاری شده؛ یعنی طعم شخصی دارد و زبان یک فرد است. دارد در حد خاطرهنویسی میشود؛ در صورتی که وقتی به تاریخ ادبیات مراجعه میکنیم، میبینیم که خیلی سبکهای مختلف نگارش وجود دارد.
طهماسب درباره کتابش می گوید: اسم کتاب «سه قصه» است ولی کتاب شامل چهار قصه است. یکی جایزهاش هست. من این جوری میفهمم که چه کسانی قصه را خواندند. چون بعضیها میگویند سه تا قصهتان خیلی قشنگ بود، میفهمم که نخواندند. چون چهار تا قصه است! من به طور وحشتناکی از بچگی کتاب خواندم. قصه شنیدم. فکر میکنم کمتر کسی به اندازه من قصه را بشناسد؛ یعنی بداند تفاوت ماهوی داستان با قصه در چیست. همه فکر میکنند قصه همان داستان است؛ درصورتی که اینها گونههایش با هم فرق میکند. من تکتک اینها را بازشناسی کردم و خواندم. به خاطر کارم تمام افسانهها، متلها، قصهها و… را بازشناسی کردم برای خودم. مگر میشود شما بخواهید کلمات ثقیل استفاده کنید و به مرجع و به تمام گونه آن آثار مراجعه نکرده باشید؟ بنابراین وقتی آثار قدیمی را میخوانید، حجم کلمات، میزان کلماتی که یاد میگیرید، همهاش جمعآوری میشود و استفاده میشود در کار. یکی از چیزهای دیگری که در حوزه ادبیات برایم جالب بود، نگارشهای قدیمی بود. یعنی فرض بگیرید از خود کتابهای دینی مثلاً قرآن، تورات، انجیل و کتابهای مذهبی که اینها به گونه خاصی نگارش میشوند، در آنها احساس وجود ندارد برای این که عقلانیت وجود دارد. داستان که تعریف میکند، شما را آلوده احساسات نمیکند بلکه از بالا نگاه میکند به داستانها.
او از چاپ کتاب شعرش خبر می دهد: شعرها را هم میخواهم چاپ کنم. چند تا کتاب میخواهم چاپ بکنم که حاصل این سالهاست. یکی راجع به فلسفه است؛ یکی راجع به نمایش و هنرهای نمایشی؛ یکی راجع به خاطراتنگاریها و مطالب اینچنینی که حالا یواشیواش باید چاپ شود. (در واکنشها به کتاب) این چیزها را توقع داشتم بشنوم. جالبترین همین بود که شماها میگویید. یعنی متوجه میشوید یک آقایی که با یک عروسک حرف میزده، این نوع نثر را هم بلد است، بنویسد. این نوع داستانگویی را هم بلد است. این جوری هم نگاه میکند.
طهماسب درباره بیوگرافی و پیشینه خود گفت: من هنرستان هنرهای زیبا نقاشی میخواندم. شاگرد خوبی هم بودم. یعنی اگر از همکلاسیها و دوستها بپرسید، میگویند که من جزء شاگرد خوبها بودم. شاید اگر ادامه میدادم، الان نقاش بودم. مثل همه دوستانم که نقاش شدند یا مجسمهساز. یادم هست در تزی که داشتیم انجام میدادیم، یک شبی نشسته بودم و کار میکردم. آرامش درونی نداشتم. نقاشی هم به آرامش نیاز دارد. صدا میشنیدم، دیالوگ میشنیدم، افکت میشنیدم و اینها اذیتم میکرد. همانجا فهمیدم من اصلا متعلق به دنیای هنرهای تجسمی نیستم. من باید بروم جایی که صدا باشد، دیالوگ باشد، افکت باشد. بنابراین دانشگاه رشته تئاتر خواندم و آرامش پیدا کردم. یعنی صداها را میتوانستم بریزم بیرون از سرم. حرفها و دیالوگهایی که مدام در سرم میشنیدم را ریختم بیرون و آرامش پیدا کردم. من با نوشتن آرامش پیدا کردم. با نقاشی خیلی آرامش گرفتم. نقاشی هم میکنم و قرار بود نمایشگاه بگذارم. هر آن چه مربوط به هنرهای نمایشی باشد، من را آرام میکند و برایم لذتبخش است.