کد خبر: 5878 A

تعریف معروف ترین جراح رباتیک قلب دنیا از نقاشی/ گفت‌وگو با هرمز مه‌منش، جراحِ نقاش

تعریف معروف ترین جراح رباتیک قلب دنیا از نقاشی/ گفت‌وگو با هرمز مه‌منش، جراحِ نقاش

هرمز مه‌منش نقاش خودآموخته‌ای است که از نقاشی به عنوان ابزاری برای بیان احساسات و تخلیه روحی استفاده می‌کند.

ایران آرت، مریم درویش: پروفسور هرمز مه‌منش جراح قلب شناخته شده‌ای است که جوائز و افتخارات متعددی در زمینه تحقیقات، اختراعات در جراحی قلب و... را دریافت کرده است و به عنوان پیشگام جراحی رباتیک در دنیا شناخته می‌شود. اما آنچه ما را به گفت‌وگو با او واداشت برگزاری نخستین نمایشگاه نقاشی مهمنش با عنوان "سایه خاموشی" در گالری ایوان است.

آقای مه‌منش کمی در مورد روند تحصیلات و شغل خود توضیح دهید و بگویید چه شد که تصمیم گرفتید به ایران برگردید ؟

حدود 10 سالم بود که به خارج از کشور سفر کردم و دوره‌های تحصیلی دبیرستان و آموزش عالی را در کشور آلمان گذراندم. بعد از دوره دبیرستان، ابتدا روانشناسی خواندم و سپس وارد تحصیلات پزشکی شدم. بخشی از تحصیلات جراحی قلب را در دانشگاه هایدلبرگ آلمان و بخش دیگری از آن را در سنت لوییز آمریکا گذراندم. آخرین سمت من در آلمان هم مدیریت گروه جراحی رباتیک و معاونت کل دپارتمان جراحی قلب و عروق دانشگاه مونیخ بود. در مدتی که در خارج از کشور بودم، همیشه دوست داشتم که به کشورم برگردم و هدف‌هایی که دارم را به نفع مردم خودم به کار بگیرم. گاهی هم برای کنگره‌های مختلف به ایران می‌آمدم اما از حدود 12-13 سال پیش به طور کامل در ایران مستقر شدم.

چند سالی است که رباتیک در پزشکی نقش ویژه‌ای ایفا می‌کند و بر اساس آن پزشک‌های متخصص جراح از طریق رایانه کنترل عمل جراحی را برعهده می‌گیرند. چه شد که شما وارد این چالش شدید و تجربه بزرگ جراحی رباتیک را در پیش گرفتید؟

زندگی برای هر انسانی سرشار از چالش‌های مختلف است. شما در سفر با یک قطار، گاهی فقط سوار و پیاده شدن‌تان از قطار را متوجه می‌شوید و تمام طول زمانی که در قطار هستید را محو چالش‌های موجود از جمله هنر طبیعت می‌شوید و همین باعث می‌شود که احساس نکنید در حال حرکت هستید. جراحی رباتیک هم برای من چنین حالتی را داشت. زمانی که تشکیلات جراحی رباتیک توسط یک شرکت آمریکایی درست شد، 7 مرکز پزشکی در سراسر دنیا انتخاب شدند تا نسبت به توانایی‌های‌شان این کار را انجام دهند و من هم یکی از افرادی بودم که برای این کار انتخاب شدم. الآن خوشبختانه 4500 واحد در 68 کشور دنیا کار جراحی رباتیک را انجام می‌دهند. جراحی رباتیک برای من یک چالش بزرگ بود. من به شدت معتقدم که باید تهاجم به بدن انسان کم شود. یک زمانی این‌طور رایج شد بود که برای پیشرفت جراحی حتماً باید تهاجم به بدن انسان بیشتر باشد اما الآن یاد گرفته‌ایم که درمان بیمار همیشه مساوی با از بین بردن کامل بیماری نیست و باید قدری هم ملاحظه داشت. به هر حال من این قدم را برداشتم و برایم خیلی هم جذاب بود.

هرمز مه منش

نقاشی کشیدن را از چه زمانی آغاز کردید؟

همیشه از بچگی دوست داشتم که با دست‌هایم کار کنم و اتفاقاً جراحی هم کاری بر اساس توانایی دست است. فکر می‌کنم که اولین بار در 16-17 سالگی به خاطر احساس تنهایی و افسردگی شروع به نقاشی کشیدن کردم و بعد از آن یک مدت نسبتاً طولانی در اتاق دانشجویی نقاشی می‌کشیدم. از همان زمان متوجه شدم که نقاشی چقدر وسیله خوبی برای گفت‌وگوی انسان با خودش است. با این حال، در یک برهه‌ای به دلیل سنگین شدن کارهایم نقاشی را کنار گذاشتم و بیشتر به موسیقی پرداختم. نواختن گیتار را آغاز کردم. از گیتار کلاسیک شروع کردم و هر چه سنم بالاتر رفت، به سمت گیتارهای خشن‌تر رفتم و در نهایت به گیتار الکتریک رسیدم. در چند سال آخر هم برای خودم بلوز کار می‌کردم. سپس در دورانی دیگر شاید به خاطر آن‌که فشار زیادی را تحمل می‌کردم، باز هم نقاشی مرا به سمت خودش کشاند و دوباره نقاشی کشیدن را شروع کردم.

با توجه به آن‌که شما دوره‌های نقاشی را به صورت آکادمیک نگذرانده و در این خصوص آموزشی ندیده‌اید، آیا علاقه‌تان به نقاشی از یک جوشش درونی نشأت می‌گیرد یا به خاطر دیدن آثار هنرمندان دیگر و یا دلایلی مانند آن به این سمت کشیده شدید؟

من با توجه به حرفه‌ای که دارم، زمان زیادی برایم نمی‌ماند که به هنر، موسیقی و نقاشی بپردازم. با این حال، نقاشی نسبت به هنرهای دیگر برای من قابل دسترس‌تر است چون می‌توانم در اتاق 8 متری که دارم، یک موسیقی پخش کنم و شروع کنم به کشیدن نقاشی. بنابراین پشت این کار من هیچ فکر و آگاهی وجود ندارد و من چون فشارها و بارهای زیادی بر روی دوشم بود، دوباره به نقاشی کشیدن برگشتم و سعی کردم که نقاشی یک جور غذای روح من باشد.

آیا کار جراحی هم روی کار هنری‌تان تأثیر می‌گذارد؟ مثلاً یک نقاشی را تحت تأثیر حال روحی‌تان پس از یک جراحی ناموفق بکشید و یا هر اتفاق دیگری...

صد درصد همین‌طور است. در کشیدن نقاشی، هم کارم و هم برخورد‌های اجتماعی روی من تأثیر می‌گذارد. آدم وقتی فقر و بدبختی انسان‌ها را می‌بیند، در خودش می‌شکند و مطمئناً نمی‌تواند از این دغدغه بگذرد. پزشکان و جراحان شخصیت‌های مختلفی دارند. من در مکتبی بزرگ شدم که به من آموختند که بیمار باید محور توجه باشد. استاد من همیشه می‌گفتند که تنها ضعف تو این است که با مریض‌هایت خیلی احساساتی برخورد می‌کنی. ایشان درست می‌گفتند چون من واقعاً هزاران بار با مریض‌هایم مرده و زنده شده‌ام. این اتفاق را بعد از 35 سال کار جراحی، همچنان هم تجربه می‌کنم. البته وقایع تلخ جراحی برای یک جراح به مرور زمان نسبتاً کمتر می‌شود ولی در جراحی همیشه یک فشار بی حد و حصری روی من وجود دارد. این فشار را تا یک جایی می‌شود با همسر و دوستان مطرح کرد اما آن‌ها گناهی نکرده‌اند که بخواهند مدام حرف‌های مرا بشنوند، بنابراین بوم نقاشی تنها راهی است که می‌توانم خودم را با آن تخلیه کنم.

برای من پیش آمده که وقتی مریضی را از دست داده‌ام، چند ساعت متوالی را فقط نقاشی کشیده‌ام. یا مثلاً روابط اجتماعی و عدم برقراری دیالوگ‌های رو در رو هم مرا به سمت کشیدن نقاشی می‌برد. الیاس کانتی می‌گوید که یکی از بزرگترین اشتباهات انسان این است که فکر می‌کند زبان برایش وسیله اصلی تبادل نظر است! الآن این وضعیت در روابط ما حاکم شده. از نظر من 70 درصد ارتباط‌های ما روی یک روال عادی حرکت نمی‌کند. در کشور ما چون مردم کوله‌باری از مشکلات را با خود حمل می‌کنند، پیدا کردن مخاطبی برای گفت‌وگو کردن بسیار دشوار است. همین باعث می‌شود که آدم گاهی به بوم اعتماد کند و با بوم دیالوگ بگوید. من به مرور متوجه شده‌ام که این ارتباط دوجانبه است و بوم هم حرفی برای زدن دارد. بوم شما را مجبور می‌کند که به یک جاهایی بروید و به یک جاهایی نروید و کمک می‌کند که مسائل را از زاویه‌ای ببینیدکه بتوانید برای‌شان راه‌حل ارائه داده و در جهت رفع‌شان تلاش کنید. گفت‌وگوی میان نقاش و بوم، گفت‌وگوی بسیار جالبی است.

 

در موضوع، شیوه‌ کار و رنگ‌آمیزی نقاشی‌های شما تنوع خیلی زیادی وجود دارد. این تنوع و تفاوت‌ها ناشی از چیست؟

علتش این است که من به سبک و تکنیک اعتقادی ندارم و فکر می‌کنم که این جریان‌ها اختراع افرادی است که با کار هنری تجارت می‌کنند. شما گاهی که تاریخچه زندگی هنرمندان را مطالعه می‌کنید، متوجه می‌شوید که بعضی از هنرمندان آنقدر خودشان را مجبور کردند در یک سبک بمانند که در نهایت خودکشی کردند! من معتقدم که این احساس و حالت روحی مختلف من در زمان‌های گوناگون است که باعث می‌شود به وقتش یک نوع بیان و ابزار خاص را برای نقاشی کشیدن به کار بگیرم. من خیلی به چیزهای عجیب و غریب اعتقادی ندارم اما گاهی هم برایم پیش آمده که یک بوم سفید را دیده و احساسی پیدا کرده ام و شروع کرده‌ام به کشیدن آن. من در تمام مدتی که نقاشی می‌کشم، موسیقی هم گوش می‌دهم؛ مخصوصاً موسیقی‌های بی‌کلام جز و کلاسیک. با توجه به احساسی که دارم، موسیقی را پخش می‌کنم و سپس شروع می‌کنم به کشیدن نقاشی. من امیدوارم که در ادامه هم همین‌طور بدون توجه به سبک خاصی پیش بروم چون می‌دانم که اگر به سمت سبک خاصی بروم، بسیار زود رهایش خواهم کرد.  

در طول سال‌هایی که نقاشی کشیدید، هیچکس آثارتان را ندید یا فقط آن‌ها را در نمایشگاه عمومی ارائه ندادید؟

آثار من در زیرزمین و اتاق‌های مختلف خانه‌ام قرار دارند. طبیعتاً همسرم به واسطه علاقه زیادش به هنر و نقاشی و دوستان معدودی که دارم، همیشه در جریان کارهایم بوده‌اند. چند نفر هستند که وقتی یک نقاشی می‌کشم، کارم را برای‌شان می‌فرستم تا نظرشان را راجع به آن بگویند چون نظر و واکنش‌شان برایم مهم است. با این وجود، تا به حال هیچ‌وقت فکر نکرده بودم که آثارم را به نمایش بگذارم؛ گرچه وقتی شما آثارتان را در یک جا جمع‌آوری و بسته‌بندی می‌کنید، بعد از مدتی احساس می‌کنید که دور و برتان مثل زندان شده و آن آثار را مردم هم باید ببینند و با آن‌ها ارتباط بگیرند. در این مدت دوستانم بارها سوال می‌کردند که چرا آثارت را به نمایش نمی‌گذاری؟ من هم می‌گفتم که این کاره نیستم، تا این‌که خانم قویمی مدیر گالری ایوان که تجربه زیادی در این زمینه دارند و از دوستان بسیار نزدیک خانواده من هستند، این کار را برعهده گرفتند.

معمولاً مردم ایران تک‌بعدی هستند؛ یعنی هنرمندان فقط هنرمند هستند و خیلی از اتفاقات علمی خبر ندارند و از آن طرف، کسانی که فعالیت‌های علمی دارند هم کمتر پیش می‌آید که به هنر علاقه‌ای داشته باشند و به این موضوع بپردازند. شما به عنوان یک پزشک جراح که کار نقاشی انجام می‌دهید، فکر می‌کنید که چرا مردم ایران خیلی به بُعدهای مختلف فکری و کاری توجه نمی‌کنند و آیا این مسأله در خارج از کشور هم وجود دارد؟

خیر در خارج از ایران این‌گونه نیست و جالب است در این مورد مثالی برای شما بزنم. در رشته جراحی مکاتب اصلی وجود دارد که ریشه‌های تکامل جراحی هستند و تا 60-70 سال پیش پزشکان از سراسر دنیا علاقه‌مند بودند که نزد این بنیان‌گذاران و پیشگامان جراحی بروند و با این مکاتب آشنا شوند. اما رسمی در جراحی وجود داشت و این استادان بسیار اهمیت می‌دادند که کسی را به عنوان جراح به حضور و تلمذ بپذیرند که هنرمند باشد. پای این مسأله حتی به مصاحبه‌ها هم کشیده می‌شد و هر کسی که می‌خواست در مصاحبه آن مراکز پزشکی شرکت کند، هنرش را هم همراه خود می‌برد. مثلاً ویولنیست، همراه با ویولن خود به مصاحبه می‌رفت و پیش از آغاز مصاحبه چند دقیقه‌ای برای استاد ارشد می‌نواخت. دلیلش هم این بود که بنیان‌گذاران آن مکاتب جراحی اعتقاد داشتند که احساس، ظرافت و باریک‌بینی هنری یکی از اصول و پایه‌های موفقیت در کار جراحی است. بنابراین جراحی و هنر فاصله زیادی با هم ندارند.

در میان پزشکان اروپایی خیلی‌ها هستند که به هنر علاقه زیادی دارند و در محافل هنری همچون گالری‌ها حضور پیدا می‌کنند و در مورد آثار صحبت می‌کنند و بخش عمده‌ای از وقت آزاد‌شان را در آن‌ مکانها می‌گذرانند. من معتقدم که پزشکی و خصوصاً جراحی یک جنبه زیبایی‌شناسی دارد که اگر شما آن را نبینید، بی شک برخوردی که باید و شاید را نمی‌توانید با بدن انسان برقرار کنید. اصولا هر انسانی هزار و یک علاقه دارد اما گاهی شما جلوی خودتان را می‌گیرید و به خودتان اجازه نمی‌دهید به دنبال علاقه‌تان بروید چون فکر می‌کنید که برای‌تان پایان خوشی ندارد یا ممکن است در آن کار موفق نشوید. ولی من که راه زیادی را رفته‌ام می‌دانم که اصولا پایان خوشی وجود ندارد چون هیچ چیز نمی‌تواند انسان را ارضا کند، نه شهرت، نه ثروت، نه کف‌زدنها و... . بنابراین به خودم اجازه می‌دهم و به دوستان و آشنایان هم توصیه می‌کنم که به دنبال نداهای درونی خودشان بروند.

هرمز مه منش

گاهی آدم‌ها با علاقه به سمت هنر می‌روند اما به دلیل کمال‌گرایی که در وجود انسان هست وقتی متوجه می‌شوند نمی‌توانند در این رشته مطرح شوند و فعالیت حرفه‌ای داشته باشند، از نواختن ساز و نقاشی کشیدن دست می‌کشند، غافل از این‌که نقاشی یا موسیقی جدا از بُعد حرفه‌ای‌شان، می‌توانند برای آدم لذت‌بخش بوده و به کمک او بیایند. شما به عنوان کسی که تحصیلات روان‌شناسی را هم گذرانده‌اید و امروز به عنوان یک جراح، کار نقاشی و موسیقی انجام می‌دهید، تأثیر هنر در کارتان را چطور می‌بینید و فکر می‌کنید که چقدر لازم است انسان هرآنچه که در وجودش هست را بدون فکر کردن به انتهایش تجربه کند؟

آنچه گفتید یکی از مهم‌ترین تجربیات عمر من است. با توجه به تجربیاتی که در زندگی کاری و زندگی شخصی داشته‌ام، به این نتیجه رسیده‌ام که برای اکثر سوال‌هایی که به صورت چند باره در طول زندگی به سراغ آدم‌ها می‌آیند، اساساً جوابی وجود ندارد. یک زمانی گفته می‌شد که آدم‌ها باید برای حل مشکل‌ها فقط با همدیگر حرف بزنند اما بعد از آن دیده شد که راه‌حل همه مشکلات حرف زدن نیست چون اکثر سوال‌ها جوابی ندارند. خیلی وقت‌ها تغییر نگرشی که شما در زندگی‌تان دارید، سوال‌ها را بی اهمیت می‌کند. من اعتقاد دارم که وقتی آدم‌ها به خودشان جرأت رفتن به سمت ندای درونی‌شان را می‌دهند، جنبه‌هایی از خودشان را می‌بینند که غنی‌شان می‌کند. این‌طور دیگر قابل شکستن نیستند. اگر انسان فقط به یک کار بپردازد و بعد از مدتی ببیند در آن موفق نیست، می‌شکند. اما اگر شما برفرض منبت‌کاری کنید و در کنار آن سازی هم بنوازید آنوقت راحت قابل شکستن نیستید و پایه ذهنی خود را وسیع تر می‌کنید.

روابط دوستانه واقعی هم همین کارکرد را دارد و موانع را از جلوی پای مخاطب برمی‌دارد. بعضی وقت‌ها آدم از پریدن خوشش می‌آید اما وقتی زیرش پایش را نگاه می‌کند، توی دلش خالی می‌شود چون ارتفاع پرواز زیاد است و باعث ترس و وحشت می‌شود. آن‌چه که شما را مصمم می‌کند که به پرواز ادامه بدهید، آن کسی است که در کنار شما می‌پرد که یا دوست واقعی‌تان است یا عشق زندگی‌تان. در واقع حداقل برای من این دو چیز مفهوم زندگی هستند.

واقعیت این است که در طول تاریخ هنر، اکثر هنرمندان در زمان خودشان فهمیده نشدند. عده‌ای در اواخر عمرشان فهمیده شدند و عده‌ای هم سال‌ها طول کشید که توسط مردم درک شوند و این آیندگان بودند که فهمیدند آن هنرمند چه هنر نابی داشته است. فرانتس لیست بعد از بتهوون دومین پیانیست مطرح جهان بود و اولین هنرمندی بود که به طور مدرن روی او تبلیغ کردند و کارش در زمان حیات بسیار مطرح شد. با این حال، فرانتس لیست از یک جایی در خودش شکست و خود را عقب کشید. او یک آدم بسیار مذهبی شد و مدت زیادی را در اتاق یک صومعه گذراند اما پس از چند سال دوباره به حرفه موسیقی برگشت و در مدت کوتاهی درخشید و بعد فوت شد. نمونه آدمی چون فرانتس لیست هم وجود دارد اما اکثراً این‌طور نبودند. بعضی‌ از هنرمندان در دوره خودشان شناخته می‌شوند و عده کثیر دیگر را آیندگان کشف می‌کنند.

بنابراین از این شاخه به آن شاخه پریدن چندان هم کار بدی نیست. در واقع شما معتقدید که بد نیست اگر آدم در کنار حرفه خودش از شاخه‌های دیگر هم سررشته داشته باشد، به خصوص هنر که کمک حال روح آدمی است.

صد در صد. اصلا شاخه‌ها محتوای اصلی زندگی هستند. یک درخت تنومند که فقط تنه دارد، نه درخت زیبایی است، نه سایه دارد و نه محل حضور پرندگان می‌شود. زندگی هم این‌طور است و این طبیعت، هنر و شاخه‌های مختلف هستند که به زندگی آدم عمق می‌دهند. آدم در دوره جوانی تصور می‌کند که باید برود و به جای خاصی برسد،  اما واقعیت این است که "آنجایی" وجود ندارد. همین سفر است که مهم است و باعث می‌شود عمر آدم لذت‌بخش شود و ثمر بدهد.

هرمز مه منش

شما موسیقی را هم مثل نقاشی به صورت خودآموخته یاد گرفتید. به نظر می‌رسد در این‌جا حتی کاری به مراتب سخت‌تر از یاد گرفتن نقاشی انجام دادید چون کار نقاشی را شاید بشود با تمرین و استعداد ذاتی انجام داد اما موسیقی اصول علمی دارد که آموختن آنها ضروری است. چه شد که فکر کردید می‌توانید موسیقی را به صورت خودآموخته پیگیری کرده و به صورت مستقل ادامه دهید؟

اگر دقیق‌تر در این قضیه وارد شویم، می‌بینیم که آن فرمالیته‌ای که پشت همه رشته‌های هنری وجود دارد، آنقدر هم حائز اهمیت نیست. تاریخچه موسیقی جز و بلور می‌گوید که بیشتر افرادی که در این دو سبک مطرح و شناخته شده بودند، اصلاً تئوری موسیقی را بلد نبودند. حتی عده‌ای ‌از آن‌ها نت هم نمی‌دانستند. گاهی حتی خیلی از استعداد‌ها به خاطر آن‌که مجبور بودند در یک ترکیب فرمال بمانند از بین رفتند. من در موسیقی هدفم این نبود که شبیه بزرگترین موزیسین دنیا شوم بلکه موسیقی همیشه وسیله‌ای بوده برای بیان احساساتم. من وقت و امکانات تحصیل کردن در رشته موسیقی را نداشتم چون کار حرفه‌ای من وقتی برای این کلاس‌ها نمی‌گذارد. اما موسیقی را دوست دارم، با نقاشی نفس می‌کشم و کتاب خواندن به من عشق می‌دهد. من اگر می‌توانم ترافیک تهران را تحمل ‌کنم به خاطر موسیقی درون ضبط ماشینم است.

من معتقدم که لازم نیست همیشه همه چیز بر اساس نظم پیش برود چون نظم در هر کاری، در زمان و مقطع به خصوصی از طرف افراد تعریف شده است. صدها سال از موسیقی هارمونیک استفاده شد اما کلود دبوسی آمد و هارمونی را در موسیقی شکست، به طوری‌که الآن دیگر کسی نمی‌گوید چرا فلان موسیقی هارمونی ندارد. بنابراین نظم در هر کاری علی‌رغم آن‌‌که می‌تواند به آدم کمک کند، گاهی هم جلوی راه آدم را می‌گیرد. بنابراین بهتر است که آدم خودش را رها کند و در این رهایی به دنبال خلق اثر بگردد، نه در یک نظم و چهارچوب خاص.

جالب است که این صحبت‌ها از زبان یک جراح قلب گفته می‌شود که شغل بسیار حساسی دارد و نیازمند اصول و قواعد خودش است. آیا این‌که می‌گویید لزوماً نباید از نظم و قاعده‌ها پیروی کرد، فقط مختص دنیای هنر است یا در کار حرفه‌ای خودتان هم صدق می‌کند؟

بی شک در مورد کار حرفه‌ای من هم صدق می‌کند، منتها نه برای ابتدای کار. همه می‌دانند که جراحی قلب کار حساسی است چرا که یک لغزش میلی‌متری می‌تواند جان بیمار را به خطر بیندازد. بنابراین یک جراح قلب در ابتدا باید نظم خیلی تعریف شده‌ای داشته باشد که بتواند با آن پیش برود. ولی وقتی به مراحل بالاتر و سطحی از نظم و تسلط رسیدید، می‌توانید راه‌های گوناگونی برای برخورد با یک مشکل پیدا کنید و آن‌وقت است که تفاوت میان شما با یک جراح دیگر مشخص می‌شود. از جایی به بعد یک حسی در جراح پیدا می‌شود که باعث می‌شود در لحظه عمل به مرز خود، مرز بیمار و مرز بافت فکر کند. به جایی می‌رسیم که به هنر بسیار نزدیک است و دیگر ربطی به نظم ندارد. احساسی است که به مرور زمان در شما رشد می‌کند.

جراحی یک سفر است و یاد گرفتن آن بسیار سخت است. جراحان  بی‌خوابی، استرس، فشار و بار مسئولیت سنگینی را تحمل می‌کنند و برای عبور از لحظات سخت و ترس‌ها به استقامت و خلاقیت زیادی احتیاج دارند. در جراحی یاد می‌گیرید که همیشه به آنچه می‌خواهید نمی‌رسید. یک جراح می‌بایست این کارها را یاد بگیرد اما در نهایت آن خلاقیت اوست که می‌تواند راه‌گشا باشد و یک عمل جراحی سخت را با موفقیت به پایان برساند. بنابراین نظم در جایی هست و در جای دیگر تخیل است.

جالب است بدانید که روزگاری دست زدن به قلب بیمار از دیدگاه  بنیان‌گذاران جراحی یک گناه کبیره بود. این حساسیت‌ به حدی بوده که یکی از بزرگترین جراحان تاریخ می‌گوید که اگر جراحی دست به قلب بزند، لیاقت جراح بودن ندارد. اما سال‌ها بعد یک جراح  بر اثر اتفاق، بی نظمی، سرنوشت و یا هر چیز دیگری به قلب بیمار دست می‌زند و بخشی از آن را با نخ می‌دوزد که همان اتفاق شروع مکتب جراحی قلب محسوب می‌شود! آن شخص به خاطر حرف‌هایی که بنیان‌گذاران جراحی گفته بودند، از دست زدن به قلب واهمه داشت اما در یک لحظه تصمیمی گرفت که یک اتفاق مهم را در تاریخ جراحی رقم زد.

پس خلاقیت فقط مربوط به هنر نیست و ممکن است یک جراح قلب هم در جراحی خود به مسئله‌ای برخورد کند که احساس می‌کند باید متفاوت از قواعد موجود عمل کند.

بله قطعاً. خلاقیت و قانون‌شکنی علت اصلی پیشرفت است؛ چه در هنر و چه در هر کار دیگری. شما فکرش را کنید که اگر در معماری، موسیقی، نقاشی و... خلاقیت و قانون‌شکنی نبود، الآن وضعیت این هنرها چطور بود؟ آیا همچنان ارزش سابق خود را داشتند؟ هیچ کاری بدون خلاقیت قابل تصور نیست. تکرار چیزی که قاعده محسوب می‌شود را نمی‌شود پیشرفت و حرکت رو به جلو دانست. به همین خاطر است که آلبرت اینشتین می‌گوید که هوش خیلی چیز مهمی است ولی برای پیشرفت فکری بشر، تخیل به مراتب مهم‌تر است.

با توجه به اینکه فعالیت تخصصی شما بسیار سنگین است، با جامعه تجسمی ایران چقدر آشنا هستید و آیا کارهای‌شان را پیگیری می‌کنید؟

متأسفانه نه آن‌طور که دلم می‌خواهد. خیلی علاقه دارم با جامعه تجسمی ایران و تمام کسانی که در رشته‌های هنری مختلف فعالیت دارند آشنا باشم و از گفت‌وگو با آن‌ها لذت ببرم اما زندگی من از نظر وقت و زمان این امکان را به من نمی‌دهد. روزی 2 یا 3 عمل جراحی که هر کدام چند ساعت طول می‌کشد و ویزیت بیماران و.... امکانات آدم را برای فعالیت‌های دیگر محدود می‌کند. علت آن‌که من با هنرمندان کشورم خیلی آشنا نیستم به خاطر آن نیست که به کار این افراد ارج نمی‌نهم، اتفاقاً خیلی دلم می‌سوزد که نمی‌توانم با کار این عزیزان آشنا شوم اما باید درک  کرد که شغل من طوری است که طبعاً این امکان وجود ندارد.

تجربه برپایی اولین نمایشگاه نقاشی‌تان چطور بود؟ به نظر می‌آید که بعد از کارهای طاقت‌فرسای پزشکی، برپایی یک نمایش برای‌تان اتفاق جدیدی باشد.

بله. تجربه برپایی این نمایشگاه اتفاق بسیار قشنگی برای من بود، خصوصاً آن‌که دوستانم در آن‌جا بودند. کسانی که من با آن‌ها رابطه نزدیکی داشتم را دیدم و با آن‌ها صحبت کردم. این‌که شما حس‌تان را با دوستان خود به اشتراک می‌گذارید خیلی احساس قشنگی است.

 

گالری ایوان هرمز مه‌منش جراح قلب
ارسال نظر

آخرین اخبار

پربیننده ترین