دنیا رستمی: هنر نتیجه هنرمندانه زیستن است
مریم آموسا: دنیا رستمی گفت: من از نحوه زندگی ونسان ونگوگ و کمال الملک تاثیر پذیرفتهام شاید برای خیلیها عجیب باشد اما من بارها در زندگیام آرزو کردم ای کاش مثل ونسان ونگوگ بدبخت بودم.
ایران آرت: «قارا چوخا اویان» عنوان دومین نمایشگاه نقاشی دنیا رستمی است که از ۲۵ خرداد تا ۱۲ تیرماه در گالری ماه در معرض دید مخاطبان قرار گرفت. در این نمایشگاه این نقاش جوان ۳۰ نقاشی را که در سه سال اخیر در ابعاد مختلف و با بومهایی که فرمهای متنوعی داشتند خلق کرده را در معرض دید مخاطبان گذاشت. رستمی که نقاش روایتگری است در این مجموعه قارا چوخا را از اسطورهها و فولکور آذربایجان به جهان نقاشیهایش فراخوانده است و جهان ذهنیاش را تصویر کرده بود. برخی از این نقاشیها بر روی مقوا اجرا شدهاند و برخی نیز بر روی فیبرهایی که فرمهای منظمی ندارند.
دنیا رستمی متولد 1361 تهران و کارشناس نقاشی است. او از 10 سالگی تا پیش از درگذشت محمدابراهیم جعفری شاگرد او بوده است. دنیا رستمی نخستین نمایشگاه نقاشیاش را در سال 1384 در گالری هنر فرهنگسرای ارسباران برپا کرد و تاکنون آثارش در بیش از 8 نمایشگاه گروهی در معرض دید علاقهمندان قرار گرفته است.
از چه زمانی علاقمند به نقاشی شدید؟
از وقتی یادم می آید عاشق نقاشی بودم و دلم میخواست در دانشگاه در رشته نقاشی ادامه تحصیل بدهم، اما با سختگیری خانوادهام دیرتر وارد دانشگاه شدم. یادم میآید کلاس اول ابتدایی بودم و خواهرم که کلاس پنجم بود، در درسی نمره ۲۰ گرفته بود و جایزهاش شرکت در کلاسهای نقاشی استاد محمد ابراهیم جعفری در آتلیه کنکور بود. آن زمان ما نه استاد جعفری را میشناختیم و نه از جایگاه هنریاش اطلاع داشتیم. من نقاشیهای کودکانه میکشیدم و خواهرم که در کلاسهای محمد ابراهیم جعفری شرکت میکرد یک روز آمد خانه و یک کله اسب کشیده بود. دیدن توانایی او و ناتوانی خودم برایم بسیار سخت بود. سر این موضوع خیلی گریه کردم. یک روز وقتی خواهرم کلاس داشت به آتلیه کنکور رفتم در راهرو منتظر نشسته بودم تا کلاس او تمام شود و به خانه برگردیم متوجه شدم در یکی از کلاس معلم دارد با سیب زمینی چاپ را یاد میداد. دلم میخواست من هم در آن کلاس بنشینم و کار هیجان انگیزی که آنها انجام میدادند را انجام دهم. اما چون هنرجوی آن مجموعه نبودم نمیشد. آن قدر در راهرو گریه کردم که خود معلم آن کلاس آمد و من را به کلاس برد و به من هم چاپ یاد داد.
وقتی خانوادهام متوجه علاقه من به نقاشی شدند گاهی تابستانها من را در کلاسهای کانون پرورش فکری کودکان ثبت نام میکردند آن جا هم خبری از کشیدن سر اسب نبود. در سال ۱۹۹۱ از طریق کانون در مسابقه نقاشی جهانی که در ژاپن برگزار میشد شرکت کردم و مقام سوم را کسب کردم. نقاشی من یک سری زن بودند که دو بند پوشیده بودند و در زورخانه داشتند کباده میزدند. برای همه نقاشی من جالب بود چون ورزشهای زورخانهای مردانه است.
چگونه به کلاسهای محمد ابراهیم جعفری راه یافتید؟
یک بار اتفاقی همراه همسر خواهرم سرکارش رفته بودم. ۱۱ سالم بود و گوشهای نشسته بودم و نقاشی میکردم خانمی آمد نقاشی من را که دید شماره آقای جعفری را به همسر خواهرم داد تا من را به کلاسهای او ببرند. مدتی با خواهرم رفتم اما از یک هفته یک بار یک مسیر طولانی را تنهایی طی میکردم تا در کلاسهای آقای جعفری شرکت کنم تا ۱۶ سالگی این روند ادامه داشت. چون آقای جعفری میدانست خانوادهام علاقهای به هنر ندارند و از من حمایت نمیکنند از من شهریه نمیگرفت.
نحوه آموزش محمد ابراهیم جعفری چگونه بود؟
بدون اغراق بهترین روزهای زندگی وقتهایی بود که سر کلاس آقای جعفری بودم. در کلاسهای او همه چیز عالی بود. بودن در کلاس او مرا سرمست و شاد میکرد. حس امنیت به من میداد. تا پیش از پایان عمرشاش شاگردیاش را کردم. آقای جعفری در کلاسهایش به ما زندگی کردن را یاد میداد. او هیچ وقت ما را ملزم نمیکرد که با تکنیک و یا وسیله خاصی کار کنیم و یا مثلا گل بکشیم یا طبیعت بیجان. او به ما یاد میداد تا کنتراست یا ترکیببندی را در زندگیمان پیاده کنیم. با این که هنرستان قبول شدم به اصرار خانوادهام در رشته ریاضی فیزیک ادامه تحصیل دادم. البته باید به این نکته اشاره کنم تحصیل در رشته ریاضی به ویژه درس شیمی حس ماجراجویی و تجربهگرایی را در من تقویت کرد؛ چون من عاشق هنر و تاریخ هنر بودم و از تاریخ و جغرافیا بدم میآمد. با اشتراکاتی که میان هنر و شیمی پیدا کردم حس خوشایندی داشتم و از درس شیمی خوشام میآمد. بعدها همین ویژگی تجربهگرایی شیمی و محیط آزمایشگاه موجب شد که در نقاشی خودم را ملزم به استفاده از یک تکنیک خاص نکنم و خودم دست به تجربه بزنم و از متریالهای مختلف به نفع نقاشی استفاده کنم.
در دورانی که هنوز دانشگاه نرفته بودید بیشتر چه چیزی می کشیدید؟
من هیچ وقت در هیچ دورهای از زندگیام کار کپی نکردم و همواره تلاش میکردم فضای شخصی خودم را داشته باشم. در آن دوران بیشتر طراحی میکردم و نقاشیهایم رئال بودند. مرگ پدرم تاثیر بسیار زیادی روی زندگیام گذاشت. شبی که پدرم درگذشت برای آخرین بار به اتاقش رفتم تا با او خداحافظی کنم و درهمان حال یک نقاشی کشیدم که بسیار سورئال بود. بعد از مرگ پدرم مسیر نقاش شدنم تغییر کرد.
در دانشگاه آیا شاگرد آقای جعفری بودید؟
بله. اتفاقا پایاننامهام را نیز با او گرفتم. موضوع پایان نامه من نقد آثار خودم بود. عنوان پایان نامهام این بود «بی لیلی مجنون شدم همین ما را بس». تک تک آثار خودم را چیده بودم و در مقالهای آثارم را بررسی و نقد کرده بودم. پایان نامهام با اقبال خوب استادانم روبرو شد.
لیلیات نقاشی بود؟
برای من زندگی مهمتر از هر چیزی است و نقاشیهایم بازتاب تجربههای زندگی است. عقیده دارم هر چه قدر زندگی را عمیقتر تجربه کرده باشم نقاشیهایم عمیقتر خواهد شد. هنر نتیجه هنرمندانه زیستن است. به خاطر این که من راست دست هستم و دستم به نقاشی و طراحی عادت کرده بود و طراحیهایم فاقد ارزشهای خطی بودند. بنابراین دست راستم را یک ترم بستم و با دست چپ شروع به کار کردم و دست چپم معلم دست راستم شد و استادم آقای احمد مرشدلو از این چالش شخصیام بسیار حمایت کرد.
چه شد که عنوان نمایشگاهتان را ترکی انتخاب کردید؟
در خانه ما پدر و مادرم به زبان ترکی صحبت میکردند و حتی پدرم به زبان ترکی شعر میگفت. با این که من متولد تهران هستم اما در کودکی از زبان ترکی بدم میآمد تا این که در جوانی به ادبیات ترکی علاقهمند شدم و تمام منظومه و مجموعههایی که به این زبان سروده شده بود را خریدم و پس از خواندن آنها شروع به تصویرسازی آنها کردم. قصد دارم این مجموعه تصویرسازی را بعدها به نمایش بگذارم. پیش از این قصد داشتم عنوان نمایشگاهام را «پلاک ۳۹۲» بگذارم. این عدد پلاک خانه محل تولدم است. بعد تصمیم گرفتم عنوانش را به خاطر رنگ آبی که در مجموعه کارهایم میبینید «پرشین بلو» بگذارم که به دلایلی منصرف شدم و در نهایت چون دلم میخواست عنوان نمایشگاهم را شخصیتر کنم عنوان «قارا چوخا اویان» را انتخاب کردم. همه آدمها زمانی که درد داریم و ناراحت هستیم به زبان مادریمان حرف میزنیم و زمانی که میخواهم از دردهایم حرف بزنم به زبان ترکی حرف میزنم. در این مجموعه نیز به نوعی از دردهایم حرف زدهام، دردهایی که تنها درد من نیست درد جامعه انسانی است.
در اساطیر و فولکلور آذربایجان برای هر فرد، شخصیتی وجود دارد به نام «قاراچوخا» که وظیفهاش نگهبانی و حفاظت از اوست. تاکنون هیچ توصیفی از شخصیت قاراچوخا نشده است اما اگر فردی خوشبخت باشد میگویند که قاراچوخای او بیدار است و اتفاقات خوب در زندگی او میافتد. «قاراچوخا» اشرار را دفع می کند.
اگر قاراچوخای شخصی بیدار باشد، او را از هرگونه آسیب و صدمه محافظت میکند و اگر خواب باشد، انواع مخاطرات به سراغ شخص خواهد آمد. در قدیم در شهرهای آذربایجان مرسوم بوده است که در شب چهارشنبه سوری هر یک از افراد تعدادی سنگ را از شرق به غرب میچید و روی هر یک از سنگها نامی مینوشتند و روی نخستین سنگ نام قارا چوخا را مینوشتند و پس از آن نام پدر، مادر، فرزند و همینطور این نامها ادامه پیدا میکرد.با این کار قصد داشتند که قارا چوخای آن فرد بیدار باشد و حافظ جان,خانواده و مال او باشد. هنوز این رسم در برخی از شهرهای کوچک آذربایجان اجرا میشود. من نیز با الهام از این اسطوره نقاشیهایم را خلق کردهام. من هر وقت که ناراحت بودم مادرم میگفت بلاخره یک روز هم قارا چوخا تو نیز از خواب بیدار میشود یعنی بخت تو هم بیدار میشود و خوشبخت میشوی.
در نقاشیهایت آیا متاثر از موضوعی بودهاید؟
من اعتقاد دارم از هر چیزی که پیرامونمان است تاثیر میپذیریم. تاثیر من از نوع نگاه نقاشان بوده است نه نوع استفادهشان از متریال. من در نقاشیهایم همواره تلاش کردهام، به نوعی زندگی که تجربه کردهام را به همراه تخیلاتم تصویر کنم. برای همین چون ذهنی قصهگو دارم سمبلهای خودم را میسازم و نشانههایی که در نقاشیهایم به کار میبرم الزاما رئال و یا عجیب و غریب نیستند. از این رو جهان خودم را به تصویر میکشم و متاثر از هیچکس نیستم. من از نحوه زندگی ونسان ونگوگ و کمال الملک تاثیر پذیرفتهام شاید برای خیلیها عجیب باشد اما من بارها در زندگیام آرزو کردم ای کاش مثل ونسان ونگوگ بدبخت بودم.
مجموعه اخیرتان چقدر طول کشید؟
شکلگیری و کامل شدن این مجموعه سه سال زمان برد و بیشتر نقاشیهای این مجموعه روی فیبر و برخی هم روی مقوا فشرده شده خلق شدهاند. من پیش از کشیدن هر نقاشی ابتدا برای بومها و قابهایم طراحی کردهام و نجار آنها را ساخته است. هیچ کدام از قابهای من فرم طبیعی ندارند و در فرمهایم ساختارشکنی کردهام. فرم بومهای از پیش تعریف شده، هرگز برای من ارضاکننده نبوده است. برای استفاده از فیبر برای نقاشیهایم از نقاشان دوره قاجار الهام گرفتم. برای خلق این مجموعه از متریال مختلف از جمله رنگ روغنی استفاده کردم. پالت نقاشیهایم ابتدا خاکستری بود، اما کم کم رنگ آبی وارد نقاشیهایم شد.
تحصیلات آکادمیک چه تاثیری بر روند نقاش شدن شما داشت؟
تحصیلات آکادمیک مسیر نقاش شدن مرا تسهیل کرد و من از دانشگاه واقعا لذت بردم، زندگی کردم و نقاشی کشیدم اما اتفاقی که در دانشگاه برای من افتاد این بود که روحیه روایتگری را از من گرفت اما سالها بعد دوباره این روحیه روایتگری من برگشت. من در دوران کودکی بسیار پرگو بودم اگر به نقاشی که از این دوران به جا مانده نگاه کنید، متوجه میشوید. مثلا نقاشیهای من در یک صفحه تمام نمیشد و پشت صفحه یا صفحههای بعد ادامه پیدا میکرد گاهی برای این که داستانی را در یک صفحه بگویم یک صفحهام را کادربندی میکردم و هر بخش از نقاشی را در یک کادر میکشیدم. من در دانشگاه استادان بسیار خوبی داشتم و از هر یک تا جایی که توانستم آموختم.
شیوه کار کردنتان برای هر نقاشی چگونه است؟
من برای کشیدن نقاشیهایم هرگز از قبل طراحی نمیکنم و هیچ وقت هم نمیدانم که چه چیز میخواهم بکشم براساس دغدغه فکریام شروع به کار میکنم و پروسه کامل شدن هر تابلو بستگی به تجربه زندگیام دارد. من برای رسیدن به جهانی که در نقاشیهایم شاهدش هستید مدیون نوع نگریستنم به زندگی هستم. گاهی ممکن است یک نقاشی سه ماه طول بکشد و گاهی هم در عرض چند ساعت یک نقاشی تمام شود. زمانی که احساس کنم که نقاشیام من را راضی میکند آن را تمام شده میدانم البته باید بگویم به خاطر نوع متریالی که برای کشیدن نقاشیهایم استفاده میکنم امکان خطا ندارم و شیوه کارم به این شکل نیست که رنگ روی رنگ بگذارم که به راحتی خطاهایم را با رنگگذاری تصحیح کنم.
یعنی از قبل ایدهای برای کشیدن هر نقاشی روی بومهایتان ندارید؟
نه من ایده ندارم، بلکه دغدغه دارم چرایی و فلسفه هر چیزی که ذهنم را درگیر کند را به سمبل شخصی تبدیل میکنم و پشت هر سمبل ممکن است جهانی از معنی و خاطره پنهان شده باشد. به خاطر این که فرم هر یک از بومهایم با دیگری متفاوت است سعی میکنم که تحت تاثیر بومهایم قرار نگیرم. خودم را رها میکنم و متمرکز میشوم روی کارم. استاد جعفری به من آموخت که صادقانه زندگی و نقاشی کنم او برخلاف بسیاری از نقاشان زیر یوغ متریال نبود و این منش و رفتار رهایش را به ما هم آموخت.
جهانی که در نقاشیهایت ساختهاید گاه مخاطب را به یاد هانیبال الخاص میاندازد چرا؟
چند نفر دیگر نیز چنین حرفی را به من زدهاند. این یادآوری نه برای فرم اجرا و تکنیک است بلکه به دلیل ویژگی روایتگری است که میان ما مشترک است.