سیامک صفری هستم یک گورخواب / نفرینها به واقعیت تبدیل میشوند
سیامک صفری بازیگر باسابقه تئاتر که این روزها نمایش «لامبورگینی» را کارگردانی کرده و در تئاتر شهرزاد روی صحنه دارد، معتقد است نفرینها واقعیت دارند.
ایران آرت: آیا میدانید داعش چطور در استانبول بمبگذاری کرد؟ همه چیزهایی که رسانهها به شما میگویند را فراموش کنید. شاید واقعیت این باشد که یک جوان ایرانی وقتی سالها پیش از این شهر ترکیه ناراضی به وطن بازمیگشت نفرین کرد که این شهر خراب شود. نفرین او چرخید و کار خودش را از سوریه و آمدن داعش به این کشور شروع کرد و رفت و رفت تا داعشیها به فکر بمبگذاری در استانبول بیفتند؛ همه اینها که خواندید نه تحلیل وقایع امروز است و نه داستان «آلیس در سرزمین عجایب». اینها بخشی است از نمایشنامه «لامبورگینی» نوشته سیامک صفری که خود آن را کارگردانی و در آن بازی کرده است.
دو گورخواب قرار است شبی را در گورستانی در بام شهر تهران سپری کنند؛ گورستانی که قبرهای خالیاش نم دارد و نمیتوان شبی در آنها با خیال راحت خوابید؛ داستان این دو گورخواب که خواب از آنها برگشته و با رسانهای شدن موضوعِ جایِ خوابشان، آواره گورستانهای شهر تهران شدهاند، دستمایه پرداختی نمایشی به این موضوع اجتماعی اخیر کشور توسط سیامک صفری است، گورخوابهایی که در این نمایش نامی ندارند.
صفری در گفتوگویی که با ایلنا داشته در مورد نفرینها، گورخوابی وحادثه پلاسکو گفت: من بخشی از گورخوابها هستم؛ جزوی از آنها هستم. من با آنهایم؛ با گورخوابها و آدمهای بدبخت. من جزو طبقه مرفه، بیدرد یا خوشحال نیستم. من جزو بخشی از مردمام که نگراناند، دلواپسی دارند و در بحران زندگی میکنند. من آن نوع زندگی را خوب میشناسم و این است که با آنها هستم و بنابراین فکر میکنم این طبقه را تا حدی میشناسم، یا حسشان میکنم و میفهمم. این را هم بگویم که «لامبورگینی» از جایی که شروع میشود تماشاگر با سوال کار را دنبال میکند که «اینها کی هستند؟»، «اینجا چکار میکنند؟»، «چی بهم میگویند؟»، «راجع به چی حرف میزنند» و... درحالیکه این دو پرسوناژ واقعا حرفهای روزمرهشان را میزنند؛ از خواب حرف میزنند و از اینکه این مورچه گازیهای گورستان به پاچه شلوارشان نرود. با فرضی که من برای این دو پرسوناژ ساختم و فضایی که ایجاد کردم و شکلی که دادم اینها زندگیشان را بازگو میکنند.
او ادامه داد: یکی از گورخوابها یعنی من در نمایش، دیگری را تشویق به نفرین کردن میکنم اما او نمیخواهد و چون نفرینش گیراست، دهنش را میبندد. او متوجه شده که در دورهای زندگی میکند که آدمها همدیگر را دوست ندارند و هم را نفرین میکنند؛ خوشحال نیستند از خوشحالی همدیگر، دوست دارند همه چیز خراب باشد. این محیطی است که در آن زندگی میکنیم. او نمیخواهد نفرین کند چون میبیند که همه بدخواه هم هستند و هم را نفرین میکنند. او نمیخواهد و کاراکتر من میخواهد؛ میگوید تو میتوانی، نفرین کن، همه چیز را بهم بزن و بیانداز به جان هم و کاری کن نخوابند و... برای اینکه دیگران برایش خواستهاند، خواستهاند او نخوابد و جای خواب و امنیت نداشته باشد و گرسنه باشد. دیگری درباره نفرین توضیح میدهد میگوید به این سادگی نیست، نفرین میپیچد و حرکت میکند و جریان دارد. یک چیز و یک دانه نیست. مثالی بزنم؛ شما کسی را نفرین میکنی که الهی بروی و برنگردی؛ طرف میرود و برنمیگردد. اما تو در واقع یک خانواده را نابود کردی، خانوادهای که چهار بچه داشته است.
صفری توضیح داد: نفرین کردن این پرسوناژ کنایه از بدخواهی برای دیگران است؛ یعنی کسی نگاه روشنی به دیگری ندارد. همه با بدبینی و نگاه تلخ به دیگری مینگرند. در این نمایش حتی یک لحظه اتفاقی میافتد و برق یک طرف شهر میرود. این تئاتر است؛ از این کد و قراری که با تماشاگر میگذاریم متوجه میکنیم کنایهمان را به تماشاگر که قضیه جدی است. چرا همه در شهر عصبانی هستند و چرا در خیابانها مردم هم را دوست ندارند؟ بوق میزنند، جای پارک همدیگر را با دعوا از هم میگیرند. مگه دور و برتان را نمیبینید؟ بچه میکشند، تجاوز و دزدی میکنند. اینها یعنی چی؟ کاراکتر اشکان خطیبی در نمایش وقتی با نفرینش چراغهای شهر قطع میشود توضیح هم میدهد. میگوید چراغها سوخت؟ سوختن یعنی تاریکی. تاریکی یعنی ناامنی؛ دزد از دیوار بالا میرود.