حالا که زلزله نیامده/ روایت حسین پاکدل
باور کنیم، این کاخ که برپاست، همان کاخِ حباب است!
ایران آرت : حسین پاکدل در شب یلدا، بعد از شادباش آن نوشت:
میگویند فرضِ محال، محال نیست؛ چه رسد به فرضِ ممکن.
دمی بیندیشیم امشب به بعد میتوانست به راحتی هولناکترین شب و شبهای بعدِ سرزمین ما باشد.
کافی بود زمینِ زیر پا لحظاتی –فقط لحظاتی- طولانیتر و با قدرتی بیشتر برخود بلرزد. حتی تصورش نفس در سینه حبس میکند و خون را در رگ منجمد.
در دم، پایتخت متراکم و شهرهای ویران، قفل شده و خاموش تحویلِ بعد میشد. گذشته و داشته ها نابود و آنچه بهجا میماند، بههم ریختگی، مرگ و بیپناهیِ انبوه بود.
میلیونها محبوسِ آوارِ و هجومِ بیکسی. ندانستگی و ترس و تردید. تکثیرِ زخم و غم و اندوه. فورانِ حزن و عزا و ماتم. دیگر نه ثروت و مکنت به کار میآمد، نه بالا و پایین نشینی. قیامتی برپا میشد ناگفتی. پلها، درهم ریخته. راهها، بسته. سردی و تاریکی گسترده. عفونت و آلودگی سرتاسری. شلوغی و ناامنی فراگیر. درماندگی مطلقِ همه. و... شما خود میتوانید پرنده خیال را بپرانید و احتمالات ممکن را متصّور شوید.
اول؛ این که چنین نشد جای بسی شکر دارد. هزاران هزار شکر. به قدرِ نفوس با ارزش این مُلک شکر.
دوم؛ این واقعه را زنگ هشدار بدانیم و بخود آییم. حوادث پابهپای ما پا به راه هستند. از قبل میشود بسیاری آسیبهای آنهارا پیشبینی، برنامه ریزی و پیشگیری کرد.
سوم؛ به سرعت مدیران مجرب، هوشمند و مدّبر و مسئولیتپذیرِ لحظههای بحران تربیت کنیم و به کار بگیریم. بعد بلافاصله مراحل مقابله با بحران فردی و عمومی را به شکل فراگیر و ملی آموزش ببینیم و بیاموزانیم.
چهارم؛ اعتماد عمومی را به رسانه فراگیر ملی برگردانیم تا با اطلاعرسانی واحد و مطمئن، کمتر باعث سرگردانی شهروندان شویم.
پنجم؛ گاه ندانستن بدیهیات باعث لطمات جبرانناپذیر میشود. برای حفظ خود و اطرافیان، بدیهیات را بدانیم... بدیهیات را!
ششم، هفتم، هشتم، خودتان بشمرید؛ صدم، صد و یکم تا...
اما؛ حالا که هم را از دست نداده و هستیم، و هنوز هم را داریم، به خود، به نزدیکان، به هموطنان، همنوعان و... بیش از بیش احترام گذارده و قدر یکدیگر را بدانیم و مراقب هم باشیم. ما تکتکمان ارزشمندیم. ما ملت بامروت، بخشنده و مهربانی هستیم. پس پیش از حادثه نیز همینگونه بمانیم.
باور کنیم، این کاخ که برپاست، همان کاخِ حباب است!