مورد عجیب استاد محمد رضا شجریان
چرا آقای روحانی نام استاد شجریان را در مناظره به زبان نیاورد و به گفتن ربنا اکتفا کرد؟ چرا رسانه های تندرو که معتقدند رئیس جمهور مثل دور قبل دارد از شجریان استفاده ابزاری می کند خود را به نفهمیدن می زنند؟...
ایران آرت : حسین هاشم پور : این چراها و دهها چرای دیگر به این برمی گردد که واقعا مورد استاد محمد رضا شجریان، مورد خاص و غریبی ست.
مورد عجیب استاد شجریان، به حافظه جمعی همه ایرانیانی برمی گردد که سال های دهه شصت را به خاطر دارند:
یک - بیست و چند سال پیش، وقت گزینش براى استخدام، اگر به شما مى گفتند موسیقى چه گوش مى دهید؟ یا باید مى گفتید من و موسیقی؟! یا اگر نمی خواستید دروغ بگویید بهترین گزینه نام بردن از "استاد شجریان" بود؛ همان سالها هر وقت مامورین لباس شخصى جلوى اتومبیل ها را مى گرفتند، بعد آنکه نسبت هاى سرنشینان را جویا مى شدند حتما مى پرسیدند این نوار ها چیه؟ و ٩٩ درصد مردم اتوماتیک وار مى گفتند : " استاد شجریان"؛ این روایت ضلع سومی هم داشت، آن روزگاران بازار موسیقی وجود نداشت و نسل جوان که خواهان نوعی از موسیقی پرهیجان بود معمولا گزینه داخلی نمی یافت، اما در عین حال به آسانی به موسیقی لس آنجلسی دسترسی داشت که با وجود انسدادهای آن دوران و نبود اینترنت، وفور آن جالب توجه بود؛ در چنین فضایی ادعای گوش سپردن به موسیقی استاد شجریان به نوعی فرهیختگی برای شخص مدعی به همراه می آورد… بنا به این سه منظر، تمام آن سالها نام استاد شجریان مامن علاقمندان به هر نوع از موسیقى بود.
دو - چند سال پیش اما روزگار روى دیگر خود را نشان داد و در کمال ناباورى، آن نماد موسیقى مقبول ، به "خواننده اى اسمش را نبر" بدل شد؛ استاد در هیچ دادگاهى محکوم نشد و حتى هیچ مرجع قضایى اتهامى متوجه ایشان نکرد اما پیچید که به او مجوز آلبوم و کنسرت نمی دهند؛ در حالیکه هیچ مرجع قانونی چنین ممنوعیت هایی را به شکل رسمی اعلان نکرد، اما چند رسانه همیشه دلواپس در آتشى دمیدند که فقط دود داشت و اتفاقا دودش چشم همه را آزرد.
سه - شاید ایران، یگانه سرزمینى ست که به سادگى آب خوردن چوب حراج به سرمایه هاى معنوى خود مى زند؛ برخی همه کار و زندگی شان این است که دایره خودى ها هر روز تنگ تر شود و نخبگان هنرى که با وجود همه سختى ها، کنار هم میهنان خود ایستاده اند را با هر نوع چسبى شده به بیگانگان بچسبانند: حتى یکى مثل شجریان که بر زبان ها زمزمه انداخت : " همراه شو عزیز / تنها نمان به درد / کین درد مشترک/ هرگز جدا جدا، درمان نمیشود" همان که خوانده : " میهن ای میهن ، تنیده یاد تو در تار و پودم... فدای نام تو بود و نبودم"
چهار - بزرگان هنر و فرهنگ همیشه دچار یک درد مشترک بوده اند: می گویند تا دو دهه نخست انقلاب، از بیرون ناسزا مى شنیدند که ماندن شان در ایران مهر تاییدی بر حکومت بوده و همزمان در داخل برخى که در شمار اقلیت بودند اما صدایشان بلندتر از باقی صداها بود به آنها اتهام می زدند که بویی از وطن پرستی نبرده اند و غرب زده اند! در دهه حاضر از بیرونی ها چندان صدایی درنمی آید اما در داخل گویا همان برخی همچنان بزرگان هنر را خودی نمی دانند و به هر بهانه دل اساتید و دوستدارن شان را به درد می آورند؛ امرغریبی که مایه افسوس بسیار است لیکن هست.
پنج - این یادداشت را 16 شهریور 1395 نوشتم و چند جایی بازتاب داشت، آن روز نوشتم : امروز زمزمه های بازگشت منادى "مرغ سحر" به وطن شنیده می شود؛ کاش باور کنیم دوران گزاره هایی مانند ممنوع تصویری، ممنوع کنسرتی... تاریخ مصرفش به اتمام رسیده است؛ در سایه چنین محدودیت هایی فقط شبکه های اجتماعی مجازی را برای مردم به جامعه واقعی بدل می کنیم؛ مردم آن را که دوست دارند از سایه هر ممنوعیتی رها می سازند... امید که با بازگشت استاد، اتمسفر عقلانیت و درایت پیرامون سرمایه های ملی این سرزمین پدید آید.
شش: اما همه می دانیم استاد بازگشت اما نشد آنچه باید می شد، نه آلبومی که می گویند استاد مجوزش را گرفته هنوز به بازار آمده است و نه حتی ربنایش پخش شد؛
در یک عقب نشینی آشکار هم آقای دکتر روحانی هم که چهار سال قبل آشکارا نام استاد شجریان را آورد و گفت هوادار صدای اوست، در مناظره پانزدهم اردیبهشت با نام بردن از ربنا، بسیار محافظه کارانه به محدودیت ها پیرامون شهریار آواز ایران واکنش نشان داد و خیلی زود هم از آن عبور کرد.
این وسط جالب است رسانه های تندرو هم که مدعی اند رئیسجمهور باز هم با نام بردن از شجریان سواستفاده کرده، در واقع اعتبار خود را زیر سوال می برند زیرا اگر شجریان دارای چنان وزن و محبوبیتی ست که می تواند برای یک رئیسجمهور رای و اعتبار بسازد، چرا او را محدود می کنند و با خواست افکار عمومی و مردم مخالفت می کنند؟
وسط این دعوا ها، می ماند سرمایه های معنوی ایران، بزرگانی مانند شجریان، کیارستمی، فرهادی... که در پس لج و لج بازی های سیاسی از کف می روند و می روند؛ بیچاره ایران، بیچاره ایرانی.