غفلت خاتمی درباره نوازنده پیشکسوت/ ماجرای فال گیری محمدرضا لطفی/ روند موسیقی ایران در خاطرات سیامک بنایی
سیامک بنایی از جمله نوازندگانی است که خاطرات بسیار مهمی از بزرگان این عرصه در ذهن خود دارد.
ایران آرت، موسیقی ایرانی اعم از دستگاهی و مقامی تا امروز افراد مطرح و موثری را به خود دیده است. اغلب آن هنرمندان که آنها را به عنوان نسل طلایی موسیقی میشناسیم به دلیل کهولت سن دار فانی را وداع گفتهاند و در این میان برخی که هنوز در قید حیات هستند، خاطرات بسیاری از همراهان سالهای دور خود به یاد دارند که شنیدن یا خواندنشان خالی از لطف نیست.
سیامک بنایی (نوازنده تمبک) یکی از هنرمندانی است که در سالهای پس از انقلاب با هنرمندان و گروههای مطرحی همکاری کرده و خاطرات بسیاری از بزرگان موسیقی ایران به یاد دارد. بنایی نوازندگی را نزد محمد اسماعیلی آموخته و در اواسط دهه شصت با گروه "نوا" به سرپرستی مهرداد دلنوازی همراه شده است. او که سالها با فرامرز پایور (موسیقیدان، آهنگساز و نوازنده سنتور) نیز همکاری کرده، در ارکستر بزرگ مضرابی به سرپرستی زندهیاد حسین دهلوی نیز حضور داشته است.
به گزارش ایلنا، بنایی که طی سالهای اخیر به عنوان داور در برخی از جشنوارهها حضور داشته در گفتگوی پیشرو به بیان خاطراتی از حاج قربان سلیمانی، حسین دهلوی، فرامرز پایور، محمدرضا لطفی، علی تجویدی، کامبیز روشنروان و دیگر هنرمندان مطرح و موثر موسیقی ایران پرداخته و از ویژگیهای اخلاقی و حرفهای آنها گفت.
حاج قربان سلیمانی، راوی مهجور اما صدیق
حاج قربان سلیمانی بخشی و نوازنده دوتار و خواننده موسیقی شمال خراسان را به عنوان یکی بزرگان موسیقی نواحی ایرانی میشناسند. حاج قربان سلیمانی که طی سالهای حیاتش راوی صدیق مقامهای مهجور و قدیمی منطقهاش بود سوادی مکتبی داشت و موسیقی و مقامها را مانند دیگر بزرگان موسیقی نواحی ایران به شیوه سینه به سینه آموخته بود.
قربان سلیمانی متولد سال 1299 و اهل منطقه سرولایت در روستای برسلان قوچان بود. او موسیقی را نزد پدرش کربلایی رمضان سلیمانی که او نیز از دوتار نوازان مشهور شمال خراسان بود، آموخت و پس از مرگ او، بر اساس همان آموزشهای مرسوم سینهبهسینه، دوتارنوازی را از بخشیهایی چون خانمحمد، عِوَض و غلامحسین یاد گرفت.
حاجقربان که به سه زبان ترکی، کردی و فارسی آواز میخواند به دلیل نبوغ بسیارش در دوران جوانی و بزرگسال به یکی از نامداران موسیقی منطقه خراسان تبدیل شد.
حاج قربان سلیمانی علاوه بر اجراهای متعدد داخلی و خارجی به کسب مقام اول جشنواره موسیقی لین فرانسه نائل شد و ستاره جشنواره اوینیون فرانسه را از آن خود کرد. او در جشنواره داخلی نیز عنوانهای با ارزشی کسب کرد. او از سالهای 1369 تا سال 1371 طی دوازده دوره متوالی داور ثابت جشنواره موسیقی مقامی کشور بود و محمد خاتمی رییس جمهور وقت به او نشان درجه دو فرهنگ و هنر را داد.
بزرگترین موزیکولوژیستهای اروپا و فرانسه به کنسرت حاج قربان آمدند
سیامک بنایی در ابتدای صحبتهایش، با بیان اینکه موسیقی حاج قربان سلیمانی بسیار سنگین و وزین بود، میگوید: پس از آنکه حاج قربان سلیمانی در انگلیس کنسرت داشت با او برای اجرای کنسرتی در پاریس همراه شدم. در آن زمان موسیقیدوستان شنیده بودند شخصی از ایران آمده که نوازنده و خواننده بسیار ماهری است. اینگونه بود که مخاطبان بسیاری از فرانسه و اتریش و کشورهای مجاور، برای دیدن اجرای او به پاریس آمدند.
این نوازنده تنبک اینطور ادامه میدهد: یادم هست که بزرگترین موزیکولوژیستهای ساکن اروپا و فرانسه برای دیدن اجرای حاج قربان به کنسرت آمده بودند و از اجرای او استقبال بسیاری کردند. در آن کنسرت مخاطبان از حاج قربان میخواستند بازهم به اجرا ادامه دهد و حاج قربان نیز پذیرفت و آنقدر ساز زد که مُهر نمازش در شالِ کمرش تبدیل به گِل شد. در آن کنسرت پس از بازاجراهای مجدد زمانی که از او حالش را پرسیدم گفت زمان اقامه نمازم گذشته و اینها نمیگذارند نمازم را بخوانم.
بنایی در ادامه، درباره چگونگی ضبط آثار مقامی و اجرای کنسرتهای برونمرزی توسط حاج قربان سلیمانی میگوید: در آن مقطع برای ضبط آثار اجرا شده توسط حاج قربان تلاش بسیاری کردم. یادم هست به آقای خاتمی گفتم شخصی هست که اهل خراسان است و مینوازد و میخواند و به بیان روایات میپردازد و من حاضرم هزینه استودیوی او را بدهم اما در توانم نیست که باقی هزینهها را بپردازم و شما برای تخصیص بودجه ما را یاری کنید.
او در ادامه میگوید: در آن سالها آقای خاتمی هنوز رییس جمهور نشده بودند بلکه عضو هیت امنایی محلی بودند که "ندا رایانه" نام داشت و من نیز آنجا کار میکردم و اتاق مجزایی داشتم. ایشان هر وقت که به آنجا سر میزد به اتاق من نیز میآمد و دقایقی مینشست. در یکی از آن روزها که به اتاق من آمدند به ایشان گفتم آقای خاتمی، حاج قربان سلیمانی سن و سالی ازش گذشته و 78 ساله است و راوی داستانهای بسیاری است و حیف است که آن راویات و داستانها توسط ایشان ثبت نشود و این کار هزینه دارد. اما اتفاق مثبتی در این زمینه رخ نداد و هربار درخواستم را مطرح کردم، گفتند تحت بررسی است و این تحت بررسی بودن آنقدر ادامه پیدا کرد که حاج قربان سلیمانی دار فانی را وداع گفت.
بنایی با تاکید بر این مطبب که ضبط آثار و مقامهای منطقه خراسان اهمیت بسیاری داشته و دارد، اینطور میگوید: حاج قربان بنا به نظر یکی از آقایان که موسیقی را حرام دانسته بود به مدت بیست سال به سازش دست نزده بود و عملأ موسیقی را کنار گذاشته بود و پس از دو دهه؛ شخصی که حجتالاسلام بود، او را در مجلس عروسی شخصی میبیند و به او میگوید چرا ساکتی و حاج قربان ماجرا را برای او توضیح میدهد و میگوید سالها پیش شیخی به من گفته که موسیقی حرام است که آن حجتالاسلام به او میگوید من آخوند هستم و حال به تو میگویم که موسیقی حرام نیست و پس از آن حاج قربان مجددا سازش را دست میگیرد و به عرصه موسیقی بازمیگردد.
این نوازنده در ادامه میگوید: حاج قربان پس از بیست سال وقفه خودش خواست که آثارش ضبط شود و در اینباره به من گفت حال دیگر سن و سالی از من گذشته و عمرم رو به پایان است و راوی روایات و مقامهای بسیار هستم، تو ترتیبی بده که همتی کنند تا آن آثار ضبط شوند زیرا خودم شیوه و نحوه ضبط را بلد نیستم و به تنهایی نمیتوانم این کار را انجام دهم. اما متاسفانه اتفاق مثبتی رخ نداد و حتی یک ساعت از آن آثار نیز ضبط نشد.
بنایی با اشاره به اینکه منطقه خراسان علاوه بر حاج قربان بخشیهای دیگر داشت که حاج حسین یگانه یکی از آن افراد بود، توضیح داد: آن زمان که به همت خانم فوزیه مجد بخشیها به جشن هنر آمدند، دکان خارجیها به معنای واقعی کلمه تخته شد و این از ارزش و اهمیت موسیقی مقامی منطقه خراسان حکایت دارد. شاید اگر در آن سالها خانم فوزیه مجد همت نمیکرد موسیقی خراسان شنیده نمیشد و آن غوغایی که بخشیها در جشن هنر شیراز به پا کردند، رخ نمیداد.
او میگوید: همه این اتفاقات نشان از پتانسیل و غنای موسیقی مناطق مختلف ایران حکایت دارد و این در حالی است که مثلأ عربها با آن موسیقی کم قدمت و غیر متنوعشان دستگاههایشان را به روسها و دانمارکیها و نروژیها و اهالی دیگر کشورهای دنیا تحمیل کردهاند در حالی که فقط دو، سه نوع رقص دارند. حال شما موسیقی عربها را با موسیقی غنی و پرسابقه ما مقایسه کنید. هنوز بسیاری از ایرانیها به رقص محلی چوپی، چوبی میگویند و آن را اشتباه بیان میکنند زیرا درباره آن چیزی نمیدانند و اطلاعاتشان در حد یک اسم است.! چرا موسیقی نواحی ما به گوش جهانیان نرسیده و حاجقربانها آنگونه که باید مورد توجه قرار نگرفتهاند؟ به این دلیل که از موسیقیمان حمایت نکردهایم و به معرفی درست و جامع آن نپرداختهایم.
بنایی تاکید میکند: معرفی و حمایت در ابتدا باید توسط رسانههای بزرگی چون تلویزیون و رادیو انجام شود که اینگونه نیست. بارها به رادیو پیام که محوریت آن موسیقی است نامه نوشتهام که لااقل اسم نوازنده و خواننده را بگویید و اثر را درست معرفی کنید! اما نتیجهای نداشته است. یعنی آن هنرمندان لااقل حق معنوی اثرشان را هم ندارند که نامی از آنها برده شود؟ ما با چنین مشکلاتی مواجهیم.
بنایی ادامه میدهد: من برای حل چنین مشکلاتی بسیار جنگیدم حتی در برخی از برنامهها به عنوان کارشناس مجری حضور یافتهام تا خود مشکلات موسیقی را مطرح کنم که فایدهای نداشته و هرچه میگذرد اوضاع بدتر میشود.
او در ادامه میگوید: به یکی از مسئولان گفتم شما سالهاست سمت مدیریتی دارید اگر بتوانید در هرلحظه یکی از آثار موسیقایی تولید شده طی این 37 سال را بخوانی جایزه داری و حرفم حرف است. از او خواستم هر اثری را بر اساس هر مناسبتی که در ذهن دارد بخواند اما او به فکر فرو رفت و در نهایت نتوانست اثری را بخواند. سپس به او گفتم برای هر مناسبت و موضوعی که بگویی، چه تولد، چه مرگ چه هر اتفاق دیگر و مناسبتهایی چون محرم یا ماه مبارک رمضان، میتوانم اثری را بخوانم و دلیلش این است که طی سالها و دهههای قبل تغذیه شدهام. متاسفانه به مردم خوراک نمیدهیم. اگر توجه کنید در حال حاضر افراد کمی تصنیفهای ماندگار سالهای پیش را به یاد دارند و بقیه آنها را فراموش کردهاند. بسیار کم هستند افرادی که آثاری چون "امشب شب مهتابه"، "رفتم که رفتم" یا "رسوای زمانه" را به یاد داشته باشند در صورتی که این آثار طی چهل سال گذشته تولید و اجرا شدهاند.
پایور گفت موسیقی خوب را اهل فن باید بپذیرند و مردم بپسندند
این نوازنده در بخش دیگری از گفتگوی خود از فرامز پایور (موسیقیدان، آهنگساز، مدرس و نوازنده سنتور) یاد کرد و با ذکر جملهای از او اینطور ادامه میدهد: زندهیاد پایور با آن عظمت، جمله خوبی داشت. ایشان میگفت موسیقی خوب را اهل فن باید بپذیرند و مردم بپسندند. معنایش این است که اگر یکی از طرفین یعنی اهل فن و مردم اثر را تایید نکنند آن اثر ماندگار نخواهد شد. زمانی که خودمان به آثار ماندگار توجه نکنیم، اینگونه میشود که هابیل علیاف به ایران میآید و تصنیف "رفتم که رفتم" را مینوازد و شوکت آن را میخواند. من طی سفری که به مالزی داشتم در لابی هتل با پیانو "ساریگلین" را نواختم. حدود شصت، هفتاد نفری که آنجا حضور داشتند برخاستند و ایستاده تشویقم کردند. حال شما توجه کنید که "ساریگلین" ملودی ساده و اصطلاحأ دم دستی است. این ملودی خیلی ساده است و اغلب موسیقیدوستان اغلب مردم آن را شنیدهاند و برخی آن را بلدند.
لطفی در کنسرت نیاوران کم آورد و شروع به زدن دف کرد
بنایی خاطره جالب دیگری را به یادآورده و میگوید: یادم هست در دهههای گذشته و سالهای پیش از انقلاب وزارت ارشاد شروع کرد به صدور مجوز کنسرت و زندهیاد محمدرضا لطفی و حسین علیزاده و دیگر دوستان روی صحنه رفتند. میدانید در آن مقطع چه اتفاقی افتاد؟ بسیاری از آن هنرمندان با همان کنسرتها به خودشان تیر خلاص زدند. محمدرضا لطفی در نیاوران روی صحنه رفت و طی چند شب پیاپی فال میگرفت و هر شب یک شعر میآمد. لطفی هر شب کتاب بازمیکرد و همان فال دیشبی و پریشبی بود. او طی آن شبها در نهایت کم آورد و شروع کرد به دف زدن. این رویه به گونهای بود که زندهیاد مشکاتیان سالن را ترک کرد. حسین علیزاده سرور من است و او را دوست دارم و برایش احترام بسیاری قائلم اما واقعا یک نوازنده دو سانس کنسرت میگذارد؟ در هیچ جای دنیا اینگونه نیست و اجراها نیز بسیار بد بود. حسین علیزاده آلبومهای ماندگاری دارد که "نینوا" و "راز نو" برخی از آنهاست و هرگاه کار خوبی از او شنیدهام بهترین کادویی که در توانم بوده را برایش خریدهام. به هرحال حسین علیزاده نوازنده و آهنگساز قابلی است و شکی در این نیست.
فرامرز پایور ده سال خانهنشین شد
همه آمده بودند مرگ فرامرز پایور را در کنسرتش ببینند اما او با قدرت اجرا کرد
این نوازنده تنبک اینبار از فرامرز پایور یاد کرده و خاطره او را اینطور بازگو میکند: این درست نیست که همه کاستیها را گردن دولت بیندازیم. بله دولت امکانات کمی در اختیار هنرمندان میگذارد و این کاستی بر کسی پوشیده نیست، اما ما نیز باید به نوبه خودمان حرکت مفیدی در راستای ارتقا سطح کیفی موسیقی انجام دهیم. این مهم است که من نوعی چه کاری میتوانم برای موسیقی انجام دهم. شما توجه کنید که مثلا فعالیت زندهیاد فراز پایور پس از انقلاب محدود شد و به نوعی فعالیتش را تعطیل کردند. ایشان بیکار نشست؟ خیر. او که پیش از انقلاب کتابی منتشر نکرده بود نشست و آثارش را مکتوب کرد و به تربیت شاگردان پرداخت. ده سال در خانه نشست و پس از آن با قدرت به روی صحنه آمد. در کنسرت سال 67 یا 68 همه آمده بودند مرگ پایور را ببینند، اما او آمد و به مناسبت درگذشت استاد صبا طی هفت شب با قدرت روی صحنه حاضر شد و آثار صبا را در بخش تکنوازی اجرا کرد.
آقای تجویدی به دهلوی میگفت آبروی خودت را میبری!
بنایی به بیان این مطلب که در دهههای گذشته گرفتار کمبود نوازندههای خوب شدهایم، از حسین دهلوی یاد کرده و میگوید: نمیدانم چه کسانی ارکستر مضرابی حسین دهلوی را به یاد دارند؟ یادم هست یکی از مسئولان آمد و با بهبه و چهچه گفت 12 نفر از نوازندگان خوب را انتخاب و معرفی کنید تا آنها را به اتریش بفرستیم. آقای دهلوی ناراحت شد و گفت ما باید 120 نفر داشته باشیم و با کمبود نوازنده مواجهیم و واقعا اینگونه بود. وضعیت به گونهای بود که برخی از نوازندگان نتها را فارسی مینوشتند. حال شما بروید و اجرای آن ارکستر را ببینید که چقدر با کیفیت و با ارزش است. به این میگویند پایمردی.
بنایی ادامه میدهد: حسین دهلوی برای ارائه آثارش و اجرای ارکسترش در آن سالها که با محدویتهای بسیار مواجه بودیم جنگید. همه به او میگفتند نکن و موفق نمیشوی. آقای تجویدی به دهلوی میگفت نکن زیرا با این کار آبروی خودت را میبری. آقای روشنروان هم چنین نظری داشت و تنها کسانی که در آن مقطع دهلوی را به لحاظ مالی و معنوی حمایت کردند، هوشنگ ظریف و فرامز پایور بودند. میآمدند و کمک میکردند. فیلمهای آن سالها را هنوز دارم. علی تجویدی یک بار آمد و گفت من اولین کسی بودم که گفتم نمیشود و حال اولین کسی هستم که میخواهم بگویم شد. آن اتفاق خوب یک بار بیشتر رخ نداد. چرا یک بار بیشتر رخ نداد؟ از آن پولی که ارشاد به ارکستر داده بود تنها 60هرارتومان به عنوان حقالزحمه برای دهلوی ماند و باقیش هزینه پروژه و ارکستر و دستمزدها شد. یادم هست از یک ظهر تا هشت، نه شب به مدت سه ماه و نیم تمرین میکردیم. در ابتدای یک روز درمیان تمرین میکردیم و پس از آن هر روز تمرین میکردیم. همه با دل و جان کار میکردیم اما به هرحال دولت باید برای ادامه فعالیت ما را حمایت میکرد. آقای دهلوی فرد باسواد و دانشی بود و پشت آن اجراها دانش و تخصص بود. اگر فیلمها را ببینید متوجه تنوع سازها از بادی تا کششی میشوید و از صداهای ایرانی لذت میبرید. صدای سازها ایرانی بود و مهم همین بود. منظورم این است که ما به چنین افرادی نیاز داریم و موسیقی ما به چنین هنرمندانی احتیاج دارد. پس از اجراها تماشاچی حیران شد و کامبیز روشنروان درباره آن مقالهای نوشت. او گفته بود اجرای ارکستر مضرابی اتفاق مهم و بزرگی بود و پس از اجرا میل داشتهام از خوشحالی تا خانه گریه کنم. کسب و ایجاد چنین موفقیتهایی همت میخواهد و اگر همت نداریم لااقل گوشه کاری را بگیریم و کمک کنیم نه اینکه زیرآب یکدیگر را بزنیم و بخلورزی کنیم. زمانی که به لحاظ اخلاقی و حرفهای اصول را رعایت نمیکنیم میگوییم ما پیشرفت نداریم و موسیقی ایرانی به بنبست رسیده است.
یکبار هم ندیدم فرامرز پایور درباره کسی نظر دهد
بنایی اینطور ادامه میدهد: من پانزده سال زیر دست آقای فرامرز پایور کار کردهام و این رویه رابطه نزدیکی را رقم زده بود. یکبار ندیدم ایشان درباره کسی اظهارنظر کند. گاه به ایشان میگفتم درباره فلان شخص نمیخواهید نظری بدهید؟ میگفت من درباره شخص مذکور نظر دارم اما آن زمانی را که قرار است صرف نظر دادن کنم را صرف نوشتن یک آهنگ میکنم. فقط آقای پایور چنین روحیهای نداشت و هوشنگ ظریف و دیگران نیز اینگونه بودند. با افراد مطرحی همکاری کردهام اما هیچگاه ندیدم درباره کسی اظهارنظر کنند و بد کنند. یکی از دلایل موفقیت آنها پایبندی به اصول اخلاقی و انسانی بود.
بنایی در بخش دیگری از صحبتهایش به ذکر خاطرهای از هوشنگ ظریف میپردازد و میگوید: به یاد دارم، آقای هوشنگ ظریف میگفت، مگر امکان دارد کسی مانند فرهنگ شریف تار بزند! هوشنگ ظریف که ستون تدریس ما به حساب میآید چنین چیزی میگوید، در صورتی که این دو بزرگ رقیب یکدیگر بودهاند. ظریف عاشق آقای شریف بود.
او درباره ویژگیها و مشخصههای اخلاقی و حرفهای نسلهای پس از خود هم اینگونه میگوید: متاسفانه برخی از فعالان هنر و موسیقی این روزها اصول اخلاقی را رعایت نمیکنند و حسد و بخلورزی به بخشی از ویژگیهای اخلاقی آنها تبدیل شده است اما بهتر آن است که با بیان این مسائل به مشکلات موجود دامن نزنیم.
دهلوی در جواب حرفهای محمدرضا لطفی سکوت کرد
سیامک بنایی در بخش پایانی صحبتهایش میگوید: به یاد دارم که زندهیاد محمدرضا لطفی درباره حسین دهلوی و ارکستر صبا صحبتهایی کرده بود و حسین دهلوی نیز پس از آن حواشی مقالهای را نوشت که عنوانش "آب را گل نکنیم" بود. آن مقاله را به دفتر ما آورد و ما نیز آن را حروفچینی و صفحهبندی کردیم و همانطور ماند تا اینکه سه، چهار ماه گذشت و به ایشان گفتم آقای دهلوی آن مقاله را نمیخواهی منتشر کنی؟ که ایشان گفت ما به اندازه کافی زیر ضربه هستیم و خودمان نباید برای خودمان داستان درست کنیم و به موسیقی ضربه بزنیم. در نهایت نیز از چاپ مقاله صرف نظر کرد که البته آن را هنور دارم. دید حسین دهلوی فرهنگی بود و فقط به موسیقی و ارتقای آن میاندیشید اما بسیاری از آدمهای امروز نمیخواهند مانند دهلوی فکر کنند.