ثبت نقاشی ها در گینس/با مریم حیدرزاده از خواننده های لس آنجلس نشین تا ممنوع الکاری و اتفاق سال 83
مریم حیدرزاده گفت: اساتید نقاشی میگویند در این راه پیشرفت کردهام اما هنوز بیشتر اظهارنظرها حکایت از ناباوری انسانها در مورد آثار نقاشیام دارد که من از آنها دعوت کردم بیایند و ورکشاپام را ببینند.
ایران آرت: مریم حیدرزاده از هنرمندان چند وجهی است که خیلی زود در جامعه ادبی و پس از آن در عرصه هنر خود را معرفی کرد. او با توجه به نابینای و با روحیه مثال زدنی، طی دو دهه اخیر در عرصههای مختلف هنری حضور جدی داشته و علی رغم ناملایمات، همواره فعالیت حرفهای و جدی خود را پی گرفته است. او چند سالی است که فعالیت جدی خود را در عرصه نقاشی آغاز کرده و چندی پیش نیز پنجمین نمایشگاه آثارش را در گالری مژده برپا کرد. موضوع نقاش شدن حیدرزاده با وجود نابینای بسیاری از اهالی هنر و علاقمندان به هنر را شوکه و بسیاری را دچار تردید کرد، همین موضوع نیز او را بر آن داشت تا ورکشاپی را به صورت زنده در برابر مخاطبان برگزار کند تا مخاطبین از نزدیک نحوه خلق آثارش را شاهد باشند. گفتوگوی عباس غفاری با مریم حیدرزاده را به بهانه برپایی نمایشگاه و ورکشاپش در گالری مژده بخوانید.
خانم حیدرزاده چه شد قبول کردید به برنامه "شبهای تابستان" بروید و شعرهایتان را آنجا بخوانید؟
من در المپیاد ادبیات کشوری رتبه آورده بودم و آقای نادر کاشانی به همین بهانه در برنامه "شبهای تابستان" از من دعوت کردند تا یک شب مهمان این برنامه باشم. سال بعد آقای کاشانی یک جُنگ اجتماعی با عنوان "با طراوت" داشتند که بخش ادبیاش را به من سپردند. من یک سال و نیم مسئول اجرای بخش ادبی برنامه "با طراوت" بودم. بعد از آن همکاریام با آقای کاشانی ادامهدار شد و من در برنامههای ایشان هم به طور مستمر حضور داشتم.
بعد از آن هم اولین کاستتان با نام "مثل هیچکس" با همکاری خشایار اعتمادی و به آهنگسازی تورج شعبانخانی، فردین خلعتبری و فواد حجازی منتشر شد. آقای شعبانخانی یکی از بهترین آهنگسازان قبل و بعد از انقلاب هستند و فردین خلعتبری و فواد حجازی هم جزو آهنگسازان خوب پس از انقلاب به شمار میروند. این همکاری چطور شکل گرفت؟
من شعر نوشتن را با غزل شروع کردم و کتاب اولم با نام "پروانهات خواهم ماند" مجموعهای از آثار غزل، اشعار نیمایی، مثنوی، دوبیتی و شعرهای کاملاً کلاسیک بود. بعد از آن خودم وارد عرصه ترانه شدم و کاست و کتاب "مثل هیچکس" را با هم منتشر کردم. این اتفاق هم با پیشنهاد آقای کاشانی شکل گرفت.
چطور شد که خشایار اعتمادی را انتخاب کردید؟
سلیقه و احساسشان را دوست داشتم. از آقای اعتمادی خواستم این همکاری را انجام بدهیم و ایشان هم پذیرفت.
یادم است آن موقع کاست "مثل هیچکس" رکورد فروش هم شکست. درست است؟
بله.
ترانه "فقط به خاطر تو" هم جزو ترانههای روز شد و خیلیها مدام آن را میخواندند.
خیلیها آن را دزدیدند و خواندند! تا پارسال میدیدم که اسم "فقط به خاطر تو" را روی تئاتر، سریال و خیلی چیزهای دیگر میگذاشتند. از این اسم در همه ژانرها به نحو بهینه استفاده شد!
اینکه میگویید ترانه "فقط به خاطر تو" دزدیده شد، یعنی خوانندههای لسآنجلسی آن را بدون اجازه شما خواندند؟
بله. متأسفانه کپیرایت در ایران وجود ندارد و من هم آن موقع 21 سالم بود و مثل الان در خارج از ایران وکیل نداشتم. به هر حال آن اتفاق تجربهای شد که بعدها با دوستان دیگری که سرقت کردند خیلی قانونمند برخورد کنم.
آیا واقعاً دوست نداشتید آن ترانهها را آدمهای دیگر غیر از خشایار اعتمادی هم بخوانند؟
دوست داشتم کسی بخواند که حداقل صدایش را دوست داشته باشم و آنهایی که خواندند را دوست نداشتم. آقای اعتمادی را هم خودم انتخاب کردم. به هر حال هر کسی روی هر اثری که خلق میکند حساسیتهای خودش را دارد و برای من هم خیلی مهم بود که چه کسی ترانهام را اجرا کند.
آیا اتفاقاتی که در اطرافتان میافتد خیلی روی شما تأثیر میگذارد؟
خیر.
این سوال را از این جهت پرسیدم که وقتی داشتم به اسم کتابهایتان نگاه میکردم، انگار اسمهایی مثل "پروانهات خواهم ماند"، "نامههایی که پاره کردم"، "دیگر میذارمت کنار"، "ماه تمام من"، "تو را در حضور همه دوست دارم"، "یا تو یا هیچکس" و "تقصیر من نبود" را تحت تأثیر اتفاقاتی که اطرافتان افتاده است انتخاب کردهاید. اینطور نیست؟
بله محور زندگی من را کاملاً اتفاقات عاشقانه رقم میزند. من فکر کردم منظورتان اتفاقات اجتماعی است. اگر منظورتان اتفاقات عاشقانه باشد، بله اتفاقات اطرافم روی اشعارم تأثیر میگذارد. من هر چیزی که تا الان نوشتهام، اتفاقات واقعی بوده که در زندگیام رخ داده است. من هیچوقت چیزی را بر اساس تخیل ننوشتهام. حتی کاری سفارشی که با زندگیام مغایرت داشته است را ننوشتهام. ممکن است کارهای سفارشی زیادی نوشته باشم اما اثری است که به احساس و باورم نزدیک بوده است.
بنابراین احتمالاً اتفاقات عاشقانه زیادی در زندگیتان افتاده است؟
نه خیلی. میشود خیلیها را دوست داشت اما عشق اتفاق منحصربهفردی است و لرزش قلب به شکلی که ویرانکننده باشد، کم اتفاق میافتد. به نظر من عشق اگر برای هر کسی اتفاق بیفتد یک موهبت الهی است.
خودتان را در اتفاقات عاشقانه موفق میدانید؟
خیر. در مسیرهایی که در زندگیام انتخاب کردهام هنوز آن چیزی که میخواهم را به دست نیاوردهام. هنوز در اوایل راه هستم و در تلاش برای رسیدن به مقصدی که مد نظرم است.
حتی در شعر و ترانه؟
حتی در شعر و ترانه.
خیلی از خوانندهها ترانههای شما را خواندهاند. فکر میکنید همکاری شما با کدام خواننده موفقتر بود؟
به نظرم آقای محسن چاوشی حق مطلب را خیلی خوب ادا کردند. من به عنوان ترانهسرا دوست داشتم ترانهام همانجوری که آقای چاوشی خواندند اجرا شود. در آن زمان اجرای ایشان خیلی حال من را خوب کرد. به تازگی آقای محسن ابراهیمزاده یک ترانه از من با نام "شبهای دیوونگیم" را خواندند که فکر میکنم ایشان به نحو احسن کارم را اجرا کردند. چند کار دیگر هم هست که چون هنوز منتشر نشدهاند نمیتوانم به آنها اشاره کنم. آقای علیرضا عصار، آقای امین مولایی، آقای فریدون آسرایی و آقای سینا سرلک ترانههای من را خواندهاند که هنوز این قطعات منتشر نشدهاند. همه اینها کسانی هستند که میتوانند ترانههای من را به زیبایی اجرا کنند.
خوانندهای وجود دارد که خودتان دوست داشته باشید ترانهتان را به او هدیه بدهید تا بخواند؟
الان کارهای آقای علی زندوکیلی را دوست دارم. اگر از طرف ایشان پیشنهادی مطرح شود، من علاقهمند هستم با ایشان همکاری کنم. کارهای آقای مازیار فلاحی را هم دوست دارم. همیشه سعی میکنم کنسرتهای این دو نفر را بروم. مخصوصاً کنسرتهای آقای زندوکیلی را اغلب از دست نمیدهم، مگر اینکه بیخبر باشم. آقای زندوکیلی همیشه قطعه "به سوی تو" را به من تقدیم میکنند چون من این قطعه را خیلی دوست دارم. آقای احسان خواجهامیری هم خیلی خوب هستند.
الان کنسرتهایی مُد شده که شاعر و ترانهسرا هم در کنار خواننده روی صحنه میرود و یک بخشهایی را دکلمه میکند. شما هم یک زمانی این کار را میکردید. نمیخواهید دوباره این تجربه را تکرار کنید؟
من با آقای اعتمادی و آقای مجتبی کبیری این کار را انجام دادم و با آقای کبیری در یک تور ایرانگردی مفصل به تمام شهرها رفتم. الان با خوانندهها به صورت پراکنده کار میکنم. برای این کار باید یک خوانندهای باشد که 7-8 کار من را اجرا کرده باشد تا من هم روی صحنه بروم و دکلمه کنم. این کار برایم جذاب و خوشایند است و اگر موقعیتش پیش بیاید و دکلمههای من به حال و هوای کار یک خواننده بخورد، خیلی استقبال میکنم و خوشحال میشوم.
یک زمانی شایعه شد که مریم حیدرزاده مهاجرت کرده است اما فکر میکنم زمان کمی در ایران نبودید. درست است؟
بله. من واقعاً زندگی در خارج از ایران را نمیتوانم تحمل کنم. من پیشنهادهای بسیار خوبی به واسطه ترانههایم و جدیداً به واسطه نقاشیهایم از کشورهای مختلف داشتم و دارم؛ اما نهایت طاقتام برای دوری از ایران، یک ماه و نیم بود که سال 83 در ونکوور کانادا بودم. نمیتوانم جایی خارج از ایران زندگی کنم.
به خاطر وابستگی به مادرتان؟
اتفاقاً در آن سفر مادرم همراهم بود. ایشان آمدند که کارهای ماندن من را انجام بدهند و خودشان برگردند ولی ما با هم برگشتیم.
در یک دورهای هم ممنوعالکار شدید. دلیلش چه بود؟
من فکر میکردم همه در برابر قانون مساویاند اما مساوی نبودند. در هشت سالی که من ممنوعالفعالیت بودم، همکاران عزیز من که نور چشمی دوستان بودند برای سریالهای تلویزیونی تیتراژ نوشتند و برای سیاسیترین خواننده آنسوی مرزها هم کار نوشتند و اسمشان همه جا خورد و اصلاً هم مهم نبود ولی من به جرم اینکه با خواننده خارج از ایران کار کردم هشت سال ممنوعالفعالیت شدم. من نه سیاسی بودم و نه موردی داشتم و نه این مشکل وجود داشت که جایی حجابم را رعایت نکرده باشم. من هر جای دنیا که رفتم حجابم به همین شکل بود. نمیدانم چرا این اتفاق افتاد. شاید لابی نداشتم و شاید دشمن زیاد داشتم. خیلیها همچنان دارند با خوانندههای آن طرف آب کار میکنند اما برای من جرم بود و هشت سال نتوانستم هیچ کاری انجام بدهم. من در آن مدت فکر کردم که اگر اجازه نمیدهند ترانههایم را ارائه بدهم، پس میروم نقاشی میکشم. در سالهای ممنوعیت سه نمایشگاه نقاشی برگزار کردم و بعد به لطف دولت تدبیر و امید مجوز گرفتم و سال 93 کتاب "تو را در حضور همه دوست دارم" و سال 96 آلبوم دکلمه "آبرنگ" را منتشر کردم. به هر حال من هشت سال مورد بزرگترین ظلمی قرار گرفتم که ای کاش همه شامل آن قانون میشدند. بیشتر ناراحتی من از این است که یک سری از دوستان هیچوقت شامل هیچ قانونی نمیشوند. من سال 91 مکه بودم و آنجا همه دوستان عزیزی که هشت سال از زندگی و کار من را در اوج از من گرفتند را به خداوند سپردم. فکر میکنم همین برایشان کافی باشد.
نقاشی از چه زمانی برایتان شروع شد؟
از یکی دو سال بعد از ممنوعالکاری. واقعاً ممنوعالکاری من توفیق اجباری بود. آن مریمی که مادرم بهم یاد داده بود باید چطور بزرگ شود و ادامه بدهد، مریمی نبود که بتواند شکست بخورد و متوقف شود. من نقاشی را در کنار نوشتن شروع کردم و سال 88 چند ماهی در حضور آقای قاسمیزاده آموزش دیدم و بعد دیگر خودم کار کردم. خوشبختانه توانستم چند نمایشگاه بگذارم تا یک التیامی بر ممنوعالفعالیت شدنم در زمینه ترانهسرایی باشد.
شما با وجود نابینایی، نقاشی حرفهای هستید که یک کار منحصربهفرد است و میتواند پیشنهادهای مختلفی را برای شما به همراه داشته باشد. اینطور نیست؟
بله. ما در حال ادیت و تدوین فیلم ورکشاپ هستیم که شاید اگر فیلم ورکشاپ منتشر شود، کار من در صفحات مجازی و آنسوی مرزها فیدبک بهتری داشته باشد. ما هنوز فیلم ورکشاپ را منتشر نکردهایم. البته من را در خارج از ایران هم میشناسند و من ارتباط خوبی با مخاطبانم دارم. به نظرم بزرگترین سرمایه برای کسی که از میان مردم بلند شده و مردم حمایتش میکنند خود مردم هستند. من اصلاً اهل شعار دادن نیستم و اتفاقاً هر چه میکشم از صداقتم است.
خودتان هنرمندی را میشناسید که با وجود نابینایی نقاشی بکشد؟
خیر. ما در شرف ثبت در گینس بودیم که تحریمها شروع شد و روی این مسئله تأثیر گذاشت. وکیل من در آمریکا این موضوع را پیگیری کردند و من حتی فرمهای اولیه گینس را هم پر کردم اما متأسفانه به تحریمها خوردیم.
نمایشگاه "پس از آن حسرت" موفقیتآمیز بود؟
بله خدا را شکر.
میتوانید بگویید چه تعداد از تابلوها به فروش رسید؟
19 تا از 31 تابلو. البته من راضی نبودم. یکی از خصوصیات من این است که من از خودم خیلی انتظار دارم.
فروش نمایشگاههای قبلیتان بیشتر از این بود؟
نه نبود.
اظهارنظرها نسبت به آثارتان چطوری است؟ خودتان فکر میکنید نسبت به نمایشگاه اولتان پیشرفت کردهاید؟
خوشبختانه اساتید میگویند پیشرفت کردهام اما بیشتر اظهارنظرها حکایت از ناباوری انسانها دارد که من از آنها دعوت کردم بیایند ورکشاپم را ببینند. یک عده بعد از ورکشاپ گفتند ما هنوز هم باور نمیکنیم. من بعد از آن به خودم گفتم دیگر کاری از دستم برنمیآید! در هر صورت همه نظرها برای من قابل احترام است.
علاقهتان نسبت به سینما و تئاتر چطور است؟
سینما و به خصوص فیلمهای عاشقانه را خیلی دوست دارم. هر کاری که خانم لیلا حاتمی در آن بازی کرده باشد را جزو اولین نفراتی هستم که میروم میبینم. در سالهای اخیر فیلمهای عاشقانه کمتری ساخته میشود ولی در میان فیلمهای اخیر هیچ فیلمی به زیبایی "در دنیای تو ساعت چند است؟" نبود.
تا به حال پیشنهاد بازیگری هم شده است؟
بله. استاد هادی مرزبان به من پیشنهاد دادند اما من احساس کردم روحیاتم با تئاتر سازگار نیست. یک متنی زندهیاد اکبر رادی با نام "شب روی سنگفرش خیس" دارند که استاد مرزبان چند سال پیش پیشنهاد دادند من نقش نوشین را در این تئاتر بازی کنم اما اگر حقیقتش را بخواهید من دوست داشتم اگر قرار است بازیگری را تجربه کنم، نقش یک انسان عادی را بازی کنم. زندهیاد ایرج قادری هم یک فیلمی با نام "چشمان سیاه" داشتند که ایشان هم برای نقش غزل به من پیشنهاد دادند و اتفاقاً من چند بار به همراه مادرم به دفتر آقای قادری رفتیم و صحبت کردیم اما فکر میکنم من یک سری خواستههای نامعقول داشتم که توافق نکردیم.
پیشنهادی برای ساختن مستند زندگیتان مطرح نشده است؟
چرا اتفاقاً. اما به نظر من هنوز اتفاقی در زندگیام نیفتاده است که قابل ثبت باشد. خودم فکر میکنم هنوز اول راه هستم و اتفاق ویژهای نیفتاده است که بخواهد در قالب یک فیلم مستند به تصویر کشیده شود.
بعد از نقاشی میخواهید چهکار کنید؟
همیشه میخواهم نقاشی کنم. نقاشی مثل ترانه و شعر میماند و هیچوقت تمام نمیشود. میشود یک هنر دیگری به اینها اضافه شود ولی نمیشود هیچکدام از اینها تمام شوند. اینها مثل هوا و نفس در زندگی جاری هستند و تا زمانی که هستم تنفسشان میکنم. دوست دارم در کنار ترانه و نقاشی، مجسمهسازی را هم ادامه بدهم.
در پایان اگر بخواهید از خودتان یک تعریفی بدهید، آن تعریف چه میتواند باشد؟
من ترجیح میدهم چند بیت از یکی از غزلهایم از کتاب "چشمم به تو، چشمم به نقاشیست" که در حال ویرایش آن هستم و از نشر معین منتشر میشود را برایتان بخوانم. فکر میکنم این غزل پاسخی مناسب برای سوالتان باشد.
بفرمایید.
من دختر پاییز و آبانم
دیوانهات هستم و میمانم
طوفانترین طوفان اگر باشد
من قایقم را خوب میرانم
چشمم به تو، چشمم به نقاشیست
دارم برایت شعر میخوانم
یک شب مونالیزا بکش نقاش
تا با تو دنیا را بلرزانم
در جمع با من مهربانتر باش
تا دشمنانم را بترسانم
آن مرد در باران تویی حالا
که خوانده بودم در دبستانم
هر قدر هر کس عاشقت باشد
تو شک نکن عاشقتر از آنم
مویت رها شد، باد طوفان شد
من عاشق موی پریشانم
تو حافظ من، شمس و مولانام
تو بوستانم، تو گلستانم
حالم به حالت بستگی دارد
دلتنگ باشی رو به پایانم
من دختر پاییز و آبانم
دیوانهات هستم و میدانم
طوفانترین طوفان اگر باشد
من قایقم را خوب میرانم