داستاننویسهای مهم حاشیه ادبیات فارسی؛ از شمیم بهار تا علیمراد فدایینیا
بعضی شان هم که کارهای چاپ کرده اند سکوت و عزلت گزینی عارفانه پیشی کرده اند.مثل زنده یاد قاسم هاشمی نژاد که سال ها سخن نگفت و خودی نشان نداد
ایرانآرت: در شمایل شناسی نویسندگان در حاشیه مانده ادبیات داستانی ایران، پیش از هرکس باید از کاظم تینا و جعفر شریعتمداری (درویش) اسم برد که به لحاظ زمان چاپ نخستین داستان هایشان بر دیگرانی که بعدها آمدند و به این قافله حاشیه نشین های ادبی پیوسته اند فضل تقدم دارند. از طرفی شریعتمداری و تینا جدای از فضل تقدم ، با نگرش عرفانی که در آثارشان بود انگار به نوعی سرنوشت بیش تر داستان نویسان بعد از خود را که قرار بود به راه آن ها بروند و در به اصطلاح جاده خاکی ها و کوره راه های ادبیات نمایشی ایران قلم بزنند رقم زده اند.
این سرنوشت همان عرفان زدگی بود که رد آن را به نحوی در سلوک و همچنین نوشته های نویسندگان جریان حاشیه می شود پیدا کرد. حتی نویسندگانی مثل شمیم بهار و بهمن فرسی که شاید نتوان به لحاظ جهان گری به آن نویسندگان عارف مسلک وصلشان کرد. در سلوک بی شباهت به آن ها نیستند و کم و بیش- به ویژه شمیم بهار ، چون فرسی به هر حال که گاه خود را مرئی کرده و کارهای منتشر کرده و مصاحبه های انجام داده است – در انزوای عارفانه به سر می برد و مدت هاست نه کار تازه ای به چاپ سپرده و نه در انظار ظاهر می شوند و حرفی می زنند و خودی نشان می دهند .
بعضی شان هم که کارهای چاپ کرده اند سکوت و عزلت گزینی عارفانه پیشی کرده اند.مثل زنده یاد قاسم هاشمی نژاد که سال ها سخن نگفت و خودی نشان نداد و بعد از "فیل در تاریکی" و "خیرالنساء" دیگر داستان هم ننوشت و جالب اینکه عنوان رمان پلیسی "فیل در تاریکی" برگرفته از تمثیلی عارفانه بود و هاشمی نژاد در گفت و گویش با علی اکبر شیروانی در کتاب "راه ننوشته" به صراحت از شباهت های داستان پلیسی با حقیقت جویی عرفانی سخن می گوید.
یا علی مراد فدایی نیا که اگر چه آثاری از او چاپ شده و چندی پیش هم برخی از کارهایش تجدید چاپ شدند ، خودش در صحنه نیست . همچنین زنده یاد کاظم رضا که جنگ "لوح" را در می آورد که ویژه قصه بود و در آن از هر سبک و جریانی قصه چاپ می شد . از خودش هم کارهای نامتعارف در نشریات درمی آمد و کمی پیش از درگذشتش هم داستان بلند "هما" یش منتشر شد اما خودش غایب ز میانه بود.
در سنخ شناسی آثار این نویسندگان باید توجه داشت که همه آن ها را نمی توان به لحاظ سبک و زبان و بینش یک کاسه کرد، اما آن چه را که همه این نویسندگان را زیر یک چتر گرد آورده همان حاشیه نویسی و خلوت گزینی عارفانه است؛ یعنی همان غایب ز میانه بودن و این را هم اضافه کنم که همین غایب عاملی تاثیر گذار بوده است در این که جمعی به این نویسندگان مشغول شوند و ورای هاله رازآلودی که دور این نویسندگان را گرفته است به دنبال گوهری گمشده و گران بها بگردند .
نمی خواهم بگویم که این خلوت گزینی و چهره نشان ندادن از سوی این نویسندگان، رویکردی است که عامدانه اتخاذ شده است ، که مسلما چنین نیست، اما این انزوا و حاشیه نشینی و همچنین در مورد بعضی از آن ها مثل شمیم بهار کم کاری و علاوه بر این ها آوانگاردیسم و رویکرد ضدجریان که در کار بسیاری از آن ها نمود داشت ، رجعت به آن ها را به ویژه از اوایل دهه 80 به این سو منجر شد .
پرسش اما اینجاست که رجعت به این نویسندگان را باید احقاق حقی دانست که روزگاری از آن ها دریغ شده و ادا نشده مانده بود یا تکاپوی مذبوحانه برای کشف راه های تازه در نوشتن در فضای که هنوز نوشتن سر راست و معمولی هم در آن جا نیافتاده بود؟
این را هم البته نگفته نگذاریم که مد شدن جریان نو و فراداستان و ضد داستان و نظریه های پست مدرن در اواسط دهه هفتاد هم در رجعت به این نویسندگان به تاثیر نبود چرا که اغلبشان نوعی رویکردهای نامتعارف را در قصه نویسی به نمایش گذاشته بودند ؛ بیش تر آن ها در زبان قصه و چه در فرم و ساختار روایت از شیوه های معمول و متعارف تخطی می کردند.
مثل فرسی که در بعضی داستان های مجموعه "زیر دندان سگ" و رمان "شب یک، شب دو" زبان آوری و روایتگری نا متعارفش به چشم می آید ، یا نعلبندیان که البته بیش تر نمایشنامه نویس بود و "وصال در وادی هفتم" و "ص.ص.م. از مرگ تا مرگ" از جمله معدود آثار داستانی اوست و "وصال در وادی هفتم" اش هم آوانگاردیسم نویسندگان جریان حاشیه را تداعی می کند و هم آن رویکرد عرفانی را که مثلا در آثار کاظم تینا هم هست یا حتی در آثار فدایی نیا که گمشدگی هویت در آن ها ما را بیش تر به یاد بریده شدن از نیستان می اندازد تا هویت باختگی مدرن در آثار نویسندگان رمان نو گر چه فرم گول زننده این آثار ممکن است این تصور را پدید آورند که با نمونه های از داستان نو یا رمان پست مدرن وطنی روبه رو هستیم .
در واقع با خواندن هر چه بیش تر آثار آوانگاردهای حاشیه نشین ادبیات داستانی ایران این حقیقت را درمی یابیم که آن ها نه پیام روب گری یه و شرکا را درست یافته اند و نه پیام سردرمداران دیگر جریان آوانگارد ادبیات غرب را .
آوانگاردیسم در آثار برخی از این نویسندگان صرفا در زبان و اسلوب روایت است که اتفاق می افتد نه در هستی شناسی داستان . برای همین یکی از چیزهای که نویسندگان جریان حاشیه می توان آموخت رفتار با زبان ، بیرون آوردن آن از نرم های متعارف و معیار و استفاده از امکانات نهفته در ادبیات و نثر کهن فارسی است که بیش تر این نویسندگان به آن تسلط داشتند . این اما کافی نیست برای اینکه داستان ، داستان شود.
مثلا بعضی از نوشته های کاظم رضا بیش از آن که داستان باشند، میدان مانور و به نمایش در آمدن زیبایی های نثر کهن فارسی اند و خواندن این آثار می تواند از این لحاظ برای داستان نویس امروز که پیوندهایش را با این نثر بریده و کلا از خلق نثری خاص خود عاجز است و به ندرت می تواند از نثر و زبان معیار تخطی کند، پیشنهاد در برداشته باشد. یا علی مراد فدایی نیا که او هم در بعضی آثارش به آشنایی زدایی از زبان و نثر دست می زند. در این بین احمد مسعودی داستان نویس تر است.
مسعودی نویسنده ای است که برخلاف نویسندگان دیر جریان حاشیه به راه های نامتعارف نرفته و اهل عرفان و آوانگارد بازی هم نبوده است . از او هم اما آثار زیادی به جا نمانده و از زمانی به بعد کسی رد و اثری از او نیافته است . البته "فیل در تاریکی" هاشمی نژاد" هم که رمانی پلیسی است از آوانگاردیسم متداول در آثار نویسندگان حاشیه به دور است . هر چند حالا که از محاق فراموشی در آمده می توان در ستایش بی چون و چرایی و اغراق آمیزی که از آن شده چون و چرا هم کرد. شمیم بهار داستان نویس خوبی است که به زبان و ساختار توجه دارد و برخلاف فدایی نیا و تعلبندیان و حتی فرسی، در نوشتن داستان کوتاه از شهود پیروی نمی کند.
اما بازگردیم به این پرسش که آیا واقعا حق نویسندگان حاشیه نشین خورده شده بود و رجعت به آن ها در دهه 80 و بعضا ستایش های اغراق آمیز بعضی از آن ها را نوعی جبران مافات باید به شمار آورد؟ دست کم در مورد بعضی شان در قیاس با مقداری آثار که از آن ها به جا مانده و کیفیت این آثار می توان گفت که چنین نیست. پرداختن به آن ها البته ضرورت داشته اما شوق و ذوق زیادی برایش به خرج دادن نه.
از شمیم بهار چند داستان کوتاه بیش تر به جا نمانده است . منظورم داستان چاپ شده است و اگر نه شاید درتمام این سال ها در خلوت صدهزار صفحه اثر درخشان نوشته باشد. "ابر بارانش گرفته است" بی شک یکی از بهترین داستان های کوتاهی فارسی است . هیچ حرفی هم درش نیست و حق را باید به جا آورد. اما یک داستان کوتاه خوب را هر نویسنده ای می تواند در کارنامه اش داشته باشد. این که به واسطه این یک قصه شمیم بهار را بر صدر داستان نویسی فارسی بنشانیم اغراقی است که شاید خود نویسنده عزلت نشین هم به آن راضی نباشد.
همچنین است خود قاسم هاشمی نژاد که به گمانم اهمیتش در پژوهش های عرفانی به مراتب بیش تر از "فیل های تاریکی" است اگر این رمان را مقایسه کنیم با آثار اسماعیل فصیح که کلا ژانر نویس بود و از کیفیت ناهمسان آثارش که بگذریم در این کار تداوم داشت و کم و بیش به ثبت رسیده بود. اما توفیق تنها یک داستان از یک نویسنده یا انتشار تنها یک یا چند داستان از او و رفته اش به کنج انزوا، وضعیتی است که بیش تر ماحصل تفنن در وادی ادبیات است تا جدی انگاشتن آن به عنوان کاری مداوم و طاقت فرسا، تفننی که البته گاهی هم به صید مروارید می تواند بینجامد. این تفنن البته در مورد برخی ، شاید از سر عشق به متون ادبی بوده است ؛ عشق به کتاب ها ؛ عشقی چنان مفروط که معشوق را در جایگاهی اساطیری و چنان دور از دسترس می نشاند که وصل را عملا ناممکن می سازد.
این یادداشت از علی شروقی در کتاب هفته خبر منتشر شده است