ناگفتههای نویسندهای که رمانش رفع حصر شد: امیدوارم پس از رفع حصر کتابها، شاهد رفع حصر اصلی باشیم/ ارشاد احمدینژاد گفت رمانت برای چریکهای فدایی خلق است!
رمان «باید حرفای دیشبمو جدی میگرفتی!» درونمایهای اجتماعی دارد و درباره عشقی قدیمی است که بعد از سالها دوباره در حال جوانه زدن است.
ایرانآرت: محمدرضا مرزوقی تاکید کرد: در دوره احمدینژاد اصلاحیهای ندیدیم و اثرم را غیرقابل چاپ عنوان کردند. خاطرم هست در سال ۸۷ جلسهای با مدیرکل وقت اداره کتاب داشتم و به صورت اتفاقی برگه درخواست مجوز و نظر ممیزها را دربارهی این کتابم دیدم، اثر را داستانی در دفاع از آرمانهای چریکهای فدایی خلق و همراهی با گروهک معاند با نظام دانسته بودند.
محمدرضا مرزوقی (نویسنده) درباره رمان «باید حرفای دیشبمو جدی میگرفتی!» که سرانجام پس از ۱۲ سال مجوز انتشار گرفته و به تعبیر شهلا لاهیجی (مدیر انتشارات روشنگران و مطالعات زنان) از حصر آزاد شده است، گفت: حالا که یکی یکی کتابها از حصر آزاد میشود، امیدواریم اتفاقی هم برای حصر واقعی بیفتد. رمان «باید حرفای دیشبمو جدی میگرفتی!» را سال ۸۳ (۱۳ سال پیش) نوشتهام ولی به مدت ۱۲ سال در انتظار مجوز مانده بود. این کتاب در دورانی که مجوز نمیگرفت؛ کاندیدای جایزه والس (جایزهای که در سال ۸۷ مخصوص کتابهایی برگزار شده بود که به هر دلیلی به سرنوشت این رمان دچار شده بودند) شده است.
مرزوقی در توضیح موضوع داستان نیز به ایلنا گفت: موضوع کتاب از یک اتفاق واقعی آمده. شروع داستان شاید کمی به ضربهی آغازین فیلم «خانه پدری» کیانوش عیاری شبیه باشد و همانقدر تکاندهنده، البته اصلا نمیخواهم این دو کتاب و فیلم را با هم قیاس کنم. این اتفاقی بود که در کودکی من و در یک صبح عید نوروز و در یکی از طایفههای عرب مهاجر شهر بوشهر رخ داد. متاسفانه هنوز هم کمابیش این رسم در بین اعراب جنوب کشور دیده میشود. معمولا در بین این طوایف هرگاه به اصطلاح به دختری مشکوک میشوند یا حرف و حدیثی پیرامون او شکل میگیرد (چیزی شبیه به فیلم عروس آتش) عشیره آن دختر؛ او را سر میبرد. منتها داستان اصلی «باید حرفای دیشبمو جدی میگرفتی» درباره یک زن و شوهر (آذر و علی) است که در حال سفر به آبادان برای تعطیلات نوروز هستند. از همان ابتدا خواننده متوجه میشود که رابطه میان این زوج تا حدودی سرد است و به نوعی عدم درک متقابل و تفاوت سلیقه و نگاه و تفکر با هم دارند. اما به قول آذر که در جایی از کتاب میگوید «عاشق شده بودم» رابطهی پرچالش آنها تازه شروع شده است.
این نویسنده ادامه میدهد: در میانه راه سفر در نخلستانی پیاده میشوند. آذر عدهای از اهالی روستا را با لباسهای محلی میبیند که دور جنازهی یک دختر خیلی جوان که سرش را بریده و روی سینهاش گذاشتهاند، حلقه زدهاند. آذر با دیدن این صحنه منقلب شده و راهی بیمارستان میشود. از اینجا به بعد داستان وارد زندگی خانوادگی آذر که در آبادان زندگی میکنند، میشود و متوجه میشویم که او هم گذشته و سابقهای دارد. مثلا برادرش بهنام در سالهای ۵۹ و ۶۰ درگیر فعالیتهای سیاسی بوده و سال ۶۱ به شکل مرموزی در آبادان کشته شده است. مادر آذر هم همیشه از عبارت ترور برای مرگ برادرش استفاده میکرده و میکند. همچنین با روبرو شدن آذر و دوستش سیمین بعد از ۲۰ سال در شهر آبادان متوجه میشویم که در گذشته احساسی بین آذر و برادر سیمین وجود داشته است. سینا برادر سیمین هم از فعالان سیاسی بوده که به خارج از کشور رفته و حالا در سال ۸۳ و بعد از این سالهای طولانی، خسته از جنگیدن برای آرمانهای واهی و ... در شرف بازگشت به ایران است.
او افزود: اتفاقی که آذر در بدو ورود به آبادان میبیند و دیدار دوباره با سیمین باعث میشود تا او نگاهی دوباره به زندگی خود بیندازد، احساس میکند که خودش هم به نوعی قربانی جرایانات و حوادثی چون جنگ و بگیرو ببندها و بعد هم ازدواجی شده که چندان به آن راضی نیست. آذر فکر میکند مثل دختر ابتدای داستان سر او را هم بریدهاند ولی با پنبه. چراکه همسرش مردی تقریبا عصبی با تعصبات عجیب و غریب است که آذر زمانی بهخاطر او از حرفهی روزنامهنگاری دست کشیده و فعالیتهای هنریاش را هم کنار گذاشته است.
به گفته این نویسنده؛ رمان «باید حرفای دیشبمو جدی میگرفتی!» درونمایهای اجتماعی دارد و درباره عشقی قدیمی است که بعد از سالها دوباره در حال جوانه زدن است. در کنار این عشق البته بهنوعی به تعصب کور عشیرهای و سنتی و همسانی آن با تعصبی مدرن و شهری پرداخته شده که زن داستان در نهایت و بدون تن دادن به عشق و احساسی تازه راه خودش را پیدا میکند و بهسمتی میرود که شاید بتواند دوباره خودش را پیدا کند.
خالق رمان «پسین شوم» سپس درباره چگونگی انتخاب نام «باید حرفای دیشبمو جدی میگرفتی!» نیز اظهار داشت: ابتدا نام «در ساعت پنج صبح» را برای کتاب انتخاب کرده بودم، براساس شعر معروف «در ساعت پنج عصر» لورکا شاعر اسپانیایی که احمد شاملو هم آن را ترجمه کرده است، بعد نام «نگهدار، پیاده میروم» را درنظر داشتیم و نهایتا نام «باید حرفای دیشبمو جدی میگرفتی!» برای داستان نهایی شد و رمان با این عنوان مجوز انتشار گرفت. نامی که بسیار مورد تایید ناشر، شهلا لاهیجی، قرار گرفت. واقعیت این تغییر نامها هم این است که هر بار با عنوان جدیدی کتاب را برای دریافت مجوز ارسال میکردیم شاید که قرعه خوششانسی نصیب داستان شود و مجال انتشار پیدا کند. به هر حال میدانید که در دوره وزارت ارشاد آقای احمدینژاد چه وضعیتی بر اداره کتاب و روال صدور مجوزها حاکم بود.
مرزوقی در پاسخ به این سوال که در این ۱۲ سال و مخصوصا در وزارت ارشاد دولت قبل، چه ایراداتی به داستان میگرفتند نیز گفت: حقیقت اینکه روی داستان «باید حرفای دیشبمو جدی میگرفتی!» در دوره احمدینژاد اصلاحیهای ندیدیم و اثر را کلا غیرقابل چاپ عنوان کردند. خاطرم هست یک بار در سال ۸۷ جلسهای با مدیرکل وقت اداره کتاب داشتم و به صورت اتفاقی برگه درخواست مجوز و نظر ممیزها را دربارهی این کتابم دیدم، اثر را داستانی در دفاع از آرمانهای چریکهای فدایی خلق و همراهی با گروهک معاند با نظام دانسته بودند. همچنین برانگیختن عشایر و طوایف عرب هم دلیل دیگری عنوان شده بود که دریافت مجوز کتاب را به تاخیر انداخته و غیرممکن کرده بود. در حالی که موضوع اختلافات و سنتهای غلط طوایفی در خوزستان و جنوب متاسفانه با وجود تمامی پیگیریهای مدنی و درخواست برای توقف آن؛ هنوز گاهی دیده میشود. البته دیگر نمایش سر بریدن نداریم ولی خب به یکباره عنوان میکنند فلان دختر در ۱۶ سالگی سکته کرد و از دنیا رفت. مرگهایی که مثل مرگ بهنام مشکوک بهنظر میرسند.
این نویسنده در پاسخ به سوال دیگری مبنی بر اینکه آیا مجوز «باید حرفای دیشبمو جدی میگرفتی!» که سرانجام پس از ۱۲ سال صادر شده با اصلاحیهها و حذفیات متعدد بوده است، نیز بیان کرد: با پیگیریهای خانم لاهیجی مجوز چاپ داستان دریافت شده و واقعا هم اصلاحیهها محدود بوده است. به قول خانم لاهیجی این اصلاحیههای محدود فقط برای این بوده که اداره کتاب بگوید به هرحال نظارتی صورت گرفته است. اما روایت داستان تغییر جدی نداشته است. زمان انتشار هم احتمالا اواخر تیر یا نهایتا نیمه مرداد ماه باشد.