علم در پستو هم تولید می شود اما اندیشه به گفتگو و جامعه نیاز دارد/ یادداشتی از سعید فلاح فر
مبانی «علم» می تواند در خلوت پستو هم تولید و ثبت شود ولی «تفکر» امری مطلقاً فردی و منزوی نیست.
ایران آرت: سعید فلا ح فر : شبیه حکایت مرغ و تخم مرغ است. آیا این نخبگان هستند که سطح خواست و درک و فهم عوام را ارتقاء می دهند؟
به رابطه میان زبان گفتگوی عوام و زبان رسمی مکتوب فکر می کردم که کدام مقدم است. به نظرم آمد در یک معادله واقعی، طبیعی و تاریخی؛ این زبان زنده گفتار بوده که سرانجام به عنوان پایه و معیار در زبان مکتوب ثبت و ضبط شده است.
احتمالاً عکس آن، چنان که امروزه رایج است (اگر خارج از اقبال همگانی باشد) نوعی تصنع کتابخانه ای محسوب شده و عملاً بدعت های فردی، بدون تائید و مصرف جمعی، از بطن زبان زنده و جاری خارج می شود.
آیا «زبان» همان ترکیب و ساختار مورد پسند خواص و ادباست یا آن چیزی است که عوام به کار می برند؟ آیا می تواند دو مفهوم مجزا و دو خاستگاه مستقل و موازی داشته باشد؟ چقدر این امر نسبی و تا کدام محدوده مطلق است؟
«زبان» حاصل معنای «جمعیت» است. از دل جماعت سربرآورده و جز در جماعت، مفهوم ناقص و میرایی از آب درمیاید که البته این رابطه، چنانچه تجربه شده، به زبان ختم نمی شود.
***
مبانی «علم» می تواند در خلوت پستو هم تولید و ثبت شود ولی «تفکر» امری مطلقاً فردی و منزوی نیست.
«اندیشه» ماحصل تفکر است که تنها می تواند در تداوم و پویایی جمع منسجم (به معنای جامعه) شکل بگیرد.
هر فرد توان محدودی برای پیشی گرفتن از سطح عقلانی جامعه مرجع دارد و عملاً تعقل او نمی تواند به تنهایی یا به طور فردی، تبدیل به اندیشه شود. اندیشه تعمیم عقلانیت است. پس در فردیت عقلایی، محکوم به سکون و مرگ می شود و به تبع آن مفهوم تفکر، ابتر می ماند. از جمله فلسفه؛ بی ادراک و مکالمه و مفاهمه جمعی نمی تواند در خلوت یا حتی گده های کوچک منزوی، ببالد یا به قدر نیاز، زاد و ولد کند. به عبارتی؛ اندیشه حاصل جمع جبری تعمقات منفرد نیست.
مثل آداب معاشرت و شعور و تعهدات اجتماعی که اگر محدود به قائل تنها باشد، بی معنا و غیرعملی است و واعض آن را بی اعتبار می کند. مثل جرقه و شعله ای که در میان سنگ و کلوخ خاموش می شود اما در میان هیزم خشک، دم به دم زبانه می کشد.
***
«هنر» و «ادبیات» غایت این جنس از اندیشه است. هنر و ادبیات نمی تواند تنها به اتکا نبوغ نویسنده و هنرمند و در خلاء اجتماعی، پویا و خلاقه باشد یا دوام داشته باشد. ادبیات و خصوصاً هنر «به مثابه عامل و کالبد اندیشه»، نمی تواند چندان از جامعه ای که با آن گفتگو می کند، فروتر یا فراتر باشد. این جامعه البته شامل دایره ای بزرگتر از معنای خاص و محدود به «مخاطب» است. اگر چه بخش هایی از صناعت می تواند در خلوت و انزوا و دور از چشم هم، به رشد مستقل و سیر تکاملی خود ادامه دهد.