بازی رفت و برگشت سیاسی با چهار میلیون تماشاچی/ نکات جالب مهدی سحابی در مورد ارتباط دموکراسی و بیکاری
عجیب است که چقدر سیاستمدارها رفتارشان شبیه گویندههای تلویزیون شده. همان حرکات و اطوارها و حتی همان تکیه کلام ها.
ایران آرت: مهدی سحابی در مجله پیام امروز نوشت:
بحث بیکاری مطرح است، در یکی از این برنامههای گپ و گفتگو، که بخصوص در زمینهی سیاسی در همهی تلویزیونها، و بهخصوص تلویزیونهای غربی رایج است، چند نفری به نوبت، تحت ریاست بیچون و چرای مجری، حرف میزنند و گروهی تماشاچی هم دور تا دور، ساکت و بیحرکت، عیناً صورتهایی نقاشی شده روی دکور، نشستهاند و گوش میدهند.
آقایی که ظاهراً از نمایندههای سرشناس مجلس است باشور و حرارت بسیار، و البته با عدد و رقم، از مشکل که چه عرض کنم از فاجعهی بیکاری حرف میزند و از سیاستهای دولت فرانسه انتقاد میکند. مسأله واقعاً چیزی از فاجعه کم ندارد، شاید تنها فرقش با فاجعه این است که چون تداوم دارد همه به آن عادت کردهاند، در حالی که فاجعه یک دفعه اتفاق میافتد و به اصطلاح گذراست. فکرش را بکن: فاجعهای که ادامه داشته باشد دیگر فاجعه به نظر نمیرسد! این هم از آن حرفهاست. بگذریم. مسأله یا فاجعه، به هر حال آنچه مطرح است این است که در فرانسه چهار میلیون نفر بیکارند. اما برای اینکه عمق قضیه را بهتر بفهمی، باید به دو نکته توجه کنی. اول اینکه این چهار میلیون ( که مثل همه آمارها جای تقریب و کم و بیش، و بخصوص بیش دارند) به معنی واقعی بیکارند. بیکار بیکارند. یعنی که دستشان به هیچ کاری بند نیست. عرف جامعه و نظام اجتماعی و حساب و کتابهای مالیات و بیمه و مستمری و فلان و بهمان و ... به آدم بیکار امکان و اجازه نمیدهد که شبیه جامعهی خودمان خرید و فروش جزئی، خردهکاری، دورهگردی و ... بکند. مسافرکشی و خرید و فروش سیگار و در دکان دایی یا شوهرعمه ایستادن اصلاً در تصور نمیگنجد. پس آن چهار میلیون و خردهای به معنای واقعی بیکار بیکارند. نکته دوم اینکه، در جامعهای که در آن فقط فرد اصلیت دارد و نقش و ارتباط خانوادگیاش، اگر هم وجود داشته باشد، تقریباً به حساب نمیآید، و اعتبار این فرد کمابیش فقط در نقشی است که به عنوان شهروند و کارگر و کارمند فلان مؤسسه بازی میکند، اگر کاری نداشته باشی، عملاً کسی نیستی، رفته رفته به صورت انگل درمیآیی و اگر حالت انگلیات زیادی طول بکشد به حاشیهی جامعه انداخته میشوی و حتی بعید نیست که خانه و کاشانهات کنار پیادهرو بشود.
آقای نمایندهی پارلمان با شور و حرارت از این فاجعه حرف میزند، با همهی حالات و حرکات گویندههای تلویزیون. عجیب است که چقدر سیاستمدارها رفتارشان شبیه گویندههای تلویزیون شده. همان حرکات و اطوارها و حتی همان تکیه کلامها (کی از کی تقلید میکنه؟) و عجیب است که چقدر رفتارشان جلوی دوربین تلویزیون طبیعی است. از فرط همزیستی با تلویزیون انگار با تلویزیون یکی شدهاند.
اما، با همه این حالت طبیعی و با همهی شوری که جناب نماینده از خودش نشان میدهد، و حتی برغم عمق فاجعهای که از آن حرف میزند، نمیدانم درش چه حالتی است که آدم مجاب نمیشود، آنطور که باید به آدم اثر نمیگذارد، به این میماند که دارد گفتههای کس دیگری را تکرار میکند و آنچه میگوید از خودش نیست. یا شاید هم به این میماند که در حال بحث دربارهی مسألهای است که غیر مستقیم از کسان دیگری دربارهاش چیزکی شنیده است. هر چه هست، حرفهایش آن تأثیری را که باید داشته باشد ندارد. ببینی چرا؟
سخنگوی بعدی خانمی است. یک وزیر سابق. او از یک جنبهی دیگر مسأله بیکاری حرف میزند، جنبهی تأمین اجتماعی و کمک هزینهی بیکاری و مجموعهی تسهیلاتی که دولت در اختیار بیکار و خانوادهاش میگذارد. چون این وسط یک چیزی از یادمان رفت. چهار میلیون و خردهای بیکار بیکار در جامعهای که اگر درش کار نداشته باشی از هیچ هم هیچتری. خوب، این چهار میلیون و خردهای چطور. زندگی میکنند، نان شبشان از کجا میرسد؟ (هیچ توجه کردی که چهار میلیون اول مقاله چهار میلیون و خردهای شد؟ ببین آهنگ رشد بیکاری چقدر سریع است!)
جواب: صندوق تأمین اجتماعی.
صندوق تأمین اجتماعی، گذشته از آنچه در زمینهی بازنشستگی و درمان و ... افراد شاغل و بازنشسته میکند و اینجا بحثش نیست، نقش مهم و بیاندازه برخی هم در کمک به فرد بیکار و موقتاً بیکار شده دارد. این نقش، که طرفداران اقتصاد آزاد از آن سخت انتقاد میکنند و آمریکایی اغلب به باد مسخره میگیرند، یک ویژگی بسیار جا افتادهی خیلی از جوامع اروپایی و بخصوص فرانسه است. سنت قدیمی تمرکز دولتی (که خودش به سنت تقریباً باستانی محوریت ارباب و پرنس و شاه در نظام فئودالی متکی است) همراه با میراث انواع ریز و درشت سوسیالیسم (که آن هم سابقهاش کم کَمَک به دویست سال میرسد) توجیه کننده نقشی است که صندوق تأمین اجتماعی در زمینهی بیکاری به عهده گرفته است و همانطور که گفتم سخت مورد انتقاد طرفداران اقتصاد آزاد، بخصوص از نوع آمریکایی است. به دلایل بسیاری که خیلیهایش وجه (باطناً یا ظاهراً) علمی دارد، اما از جمله به یک دلیل قاطع: این نقش صندوق اجتماعی بینهایت خرج دارد، خرج کمرشکن.
اگر مسأله بیکاری وجود نداشت، سهمی که هر کارگر و کارمند و هر کارفرمایی میداد، به اضافه انواع کمکهای دولت، کار صندوق اجتماعی را بدون مشکلی میگرداند. (چنان که سالهای سال، تا قبل از بالاگرفتن مشکل بیکاری گردانده بود.) اما با چهار میلیون و اندی آدم، که نه فقط سهمی به صندوق نمیپردازند. بلکه از آن برداشت هم میکنند، چکار میشود کرد؟ بخصوص که با افزایش دائمی تعداد بیکاران، با رکود فعلی و (تقریباً همیشگی) اقتصاد، با پیرشدن روز به روز نیروی کار و رشد منفی جمعیت، تفاوت درآمد و هزینه صندوق چنان زیاد میشود که عملاً بحث ورشکستگی پیش میآید، یعنی درآمد تقریباً هیچ، و هزینه کلان. و این همان جنبهای است که خانم وزیر سابق در برنامهی تلویزیونی مطرح میکند.
امّا چرا حرفهای این خانم هم حالت حرفهای آن نمایندهی مجلس را دارد؟ چرا احساس آدم این است که این حرفها را عیناً به همین صورت پیش از این، منتها از زبان کس دیگری، کس متفاوتی شنیده است؟ خانم، وزیر چه بود؟ وزیر کار، در کابینهی قبلی. امّا ... تازه مسأله روشن میشود: کابینهی قبلی مال قبل از انتخابات پیش هنگام پارسال بود، انتخاباتی که اکثریت پارلمان را از گلیستها و «دست راستی»ها گرفت و به سوسیالیستها داد. یعنی که خانم وزیر سابق، و همینطور آن آقای نماینده پارلمان، جزو اپوزیسیوناند، و دارند از موضع مخالف دولت فعلی حرف میزنند. پس بگو. اینکه حرفها مال کس دیگری جلوه میکند از همین است. امّا این کس دیگر یعنی چه، یعنی که نقش اپوزیسیون به این دو نمیآید و مختص گروه دیگری (بخوان سوسیالیست، چپی) است؟ نه. چنین برداشتی اصلاً مطرح نیست و با وضعیت سیاسی غربی، و تناوب تقریباً دائمی دولتها و اپوزیسیونهای چپ و راست و راست و چپ انطباق ندارد. آنچه مطرح است کلی است و دربارهی اپوزیسیونهای دیگر هم صدق میکند. حرفهای یک وزیر مثلاً دولت سابق سوسیالیست در جناح اپوزیسیون دولت دست راستی فعلی هم همین حالت مورد بحث را دارد.
در واقع، آن تناوب، یعنی رفت و آمد حزبها و گرایشهای متفاوت و گاه متضاد در صحنهی حکومت غربی، پدیدهای قدیمی است و تعویض نقش حزبها و گروههایی که گاهی حاکماند و گاهی دیگر مخالف دولت و نمایندهی اپوزیسیون میشوند، سابقهای طولانی دارد. این تناوب در دهههای بعد از جنگ دوم جهانی، با قوام گرفتن هرچه بیشتر دموکراسی پارلمانی، با حذف تدریجی جریانها و گرایشهای کوچکتر قومی، محلی، عقیدتی و با پیچیدهتر و پرخرجتر شدن «کار» سیاست، روز به روز مشخصتر شده را زود حس میکند در نتیجه با شنیدن گفتههای وزیر و وکیل فعلی هم دچار همان احساس میشود.
شاید ...
هرچه هست، برغم آن سابقه طولانی، این حالت ساختگی و بیتأثیری خاص لفاظی اپوزیسیون همچنان باقی است و گذشته از کم و بیشی میزان مهارت و سابقه و صداقت گوینده، شاید ریشه در این امر کلیتر داشته باشد که شنونده به بعضی چیزها هیچوقت عادت نمیکند، که اگر چنین باشد خودش غنیمت است.
امّا یک چیزی یادمان نرود، همهی این بحث دربارهی زبان جناح اصلی مخالف دولت یعنی به اصطلاح «اپوزیسیون بزرگ» است. یعنی مشخصاً دربارهی کسانی که تا همین چندی پیش در رأس امور بودهاند و به آنچه دولت فعلی میکند یا نمیکند اعتراض دارند و همهی مسأله همین است. چنانکه در مورد آن خانم وزیر سابق دیده شد (و همینطور دربارهی آن نمایندهی پارلمان، که بعداً یادم آمد. که در دولت قبلی پست مهم وزارت کشور را داشت) مسأله این است که این چهرهها با این همه شور و حرارت، این دموکراسیها را در خط کلیشان (با وجود حزبهای کوچکتر) به صورت نظامهای دو خبری درآورده است که در آنها، به دلیل قوام و ثبات اجتماعی و توازن نسبی سیاسی، حزبها و دستهبندیهای حاکم زود به زود جا به جا میشوند. جناح حاکم امروزی همان اپوزیسیون سه چهار سال پیش است و بعد از سه چهار سال دوباره به وضع قبلیاش برمیگردد و ...
خوب، در این صورت، چرا حرفهای آن آقا و آن خانم در برنامهی گفتگوی تلویزیونی آنچنان که باید جدی جلوه نمیکند و تأثیر نمیگذارد؟ دلایلش زیاد است. شاید ایندو ناشیاند، شاید تازه به اپوزیسیون رسیدهاند و لازم است مدتی کار کنند تا دوباره در نقش تازه جا بیفتند، شاید مسأله بیکاری چنان حدّتی به خودش گرفته که تعبیرها و اصطلاحها و هیجانهای اپوزیسیون چند سال پیش برایش کافی نیست. شاید، بالاتر از همه، اصولاً حرف همه سیاستمدارها این طوری شده است. چون این مسأله مدتهای مدیدی بدون چارهجویی باقی مانده و همه فقط دربارهاش حرف زدهاند. یعنی که شاید شنونده، از بس حرف و حرف شنیده، دیگر در این باره حساس شده و خلاء پشت کلمات دربارهی امری حرف میزنند که تا همین چند ماه پیش ادارهاش در دست خودشان بوده است. کما اینکه مسأله بیکاری در فرانسه مال دیروز و پریروز نیست و روندی دستکم بیست، سی ساله را پشت سر گذاشته است. مسأله این است که آن خانم و آقا، دربارهی مسألهای که چندین سال تحت ادارهی حزب و جناحشان، و چند سالی در حوزهی صلاحیت و فعالیت شخص خودشان بوده، چنان حرف میزنند که انگار دولت فعلی از سی، چهل سال پیش مسئول منحصربفرد آن بوده است و خود آن خانم و آقا برای اولین بار تازه به آن برخوردهاند، و حالت ساختگی لحنشان از همین است.
این حالت ساختگی، برای شنوندهی معمولی، ریاکاری، دروغ و دستکم بیانصافی را تداعی میکند. اگر شنونده کمی حافظه داشته باشد، و خانم و آقای مورد بحث را در زمان وزارت و ریاست خودشان به یاد بیاورد، نه فقط متوجه نکتهی اصلی، یعنی مسئولیت خود افراد در وجود یا تداوم مسأله (مثلاً بیکاری) میشود، بلکه در موضعگیری فعلی این کسان، و بخصوص در لحن پرشور و قاطع و اعتراضآمیزشان، حتماً نشانهای از بیانصافی میبیند و در حالی که در توجیه کار سیاست در یک نظام دو حزبی نمونه میشود برای آنچه دورویی یا حتی دروغ جلوه میکند محملی پیدا کرد، این بیانصافی نسبت به حریف سیاسی، چندان محملی ندارد و سیاستمدارهای کهنهکار معمولاً در چنین مواردی سعی میکنند به فراموشی تظاهر کنند. هم دربارهی آنچه خودشان پیشترها کردهاند و هم دربارهی آنچه حریفشان فعلاً میکند. یعنی همان کاری که خودشان، روزی که دیگر در اپوزیسیون نباشند و دوباره به قدرت رسیده باشند، دوباره میکنند.
دورویی، دروغ، بیانصافی و ... دارم به شک میافتم. اگر نخواسته باشم خودم هم بیانصافی کنم باید بگویم که شاید همهی این تعبیرها نابجاست و هیچکدام ربطی به «کار» سیاست ندارد. دورویی، بیانصافی، دروغ و ... اینها همه تعبیرهایی اخلاقی است، بیانگر قضاوتهایی انتزاعی براساس ضوابطی معنوی و عمدتاً نسبی است. در حالی که کار سیاست ظاهراً از ضابطههای دیگری پیروی میکند. ضابطههایی که اگر هم معنوی باشد الزاماً از همان مقولهی معنویتی نیست که راستگویی و انصاف و یکرنگی را تعریف میکند، و در حالی که حتماً و حتماً نسبی است و چوب خط اندازهگیری نسبیتاش مقیاس دیگری دارد.
نمیدانم، شک دارم، میگویم که نکند آن خانم و آن آقا در اصل دارند همان کاری را میکنند که نظام دموکراتیک از آنها میخواهد. یعنی که با صرفنظر از بیش و کمهای فردی و با چشمپوشی از اندک دروغ وبیانصافی و ریایی که به هرحال، متأسفانه، در همهی صحنه هر جامعهای مثل اکسیژن در هوا موجود است، آندو دارند بدرستی نقشی را بازی میکنند که جامعه به عهدهشان گذاشته است. میگویم نکند که معنای دمکراسی در یک نظام عمدتاً دوحزبی همین باشد: یک عدهای کارها را به دست بگیرند و بچرخانند و عدهی دیگری از آنها انتقاد کنند. بعد که آن عدهی اول خوب از عهده برنیامدند، یا عدهی دوم برنامههای بهتری برای ادارهی امور پیشنهاد کردند، انتخاباتی بشود و این عده جای عدهی اول را بگیرند و اولیها از آنها انتقاد کنند. و این تناوب همینطور ادامه داشته باشد، یعنی هیچکس همهی مدت حاکم نباشد و هر کسی این امکان را داشته باشد که گاه به گاهی حرف اپوزیسیون را بزند.
میگویم که نکند اصولاً این دوگانگی نقش، که دورویی یا حتی دروغگویی جلوه میکند، عنصر ذاتی مبارزه سیاسی دموکراتیک باشد و ربطی به صفتهای ریا و بیانصافی و ... نداشته باشد. یعنی که نقش اصلی، یا حتی تنها نقش اپوزیسیون، این است که از کارگروه حاکم خرده بگیرد و بنابراین، چگونگی لحنش، هیجان اعتراضش، حتی بیانصافی و فراموش کاریاش، همه در ذات نقشی است که ایفا میکند. کما اینکه بعداً، زمانی که خودش حاکم شد، گروه حاکم فعلی که اپوزیسیون شده، دقیقاً همان خردهها را با همان لحن از خود او خواهد گرفت.
ممکن است بگویی که همهی این حرفها درست، امّا این نقش، و بازیگرانش، به هرحال با چیزی همراهاند که در مقولهی اخلاقیات اسمش ریاکاری است. و بفرض اینکه کار سیاست از مقولهی دیگری باشد، به هرحال اخلاقیات خودش را دارد که به نوبهی خودش، نمیتواند از اصول اخلاقی متعالی که در نهایت بر کل شؤون بشر حاکم است (یا باید باشد) پیروی نکند.
ممکن است بگویی که، گذشته از همهی این حرفهای قشنگ انتزاعی، درحالی که این بازی متناوب و ظاهراً ذاتی دموکراسی جریان داشته و کسانی به نوبت حاکم بودهاند و بعد اپوزیسیون شدهاند و بعد دوباره کارها را به دست گرفتهاند، تعداد بیکاریهای جامعه از ده، بیست، سی هزار به چهار میلیون و خردهای رسیده. مسؤول این فاجعه (که ظاهراً دیگر فاجعه نیست) کیست؟ آنهایی که کارها را میچرخاندهاند یا آنهایی که انتقاد میکردهاند؟ امّا مگر نه اینکه نقشها به تناوب عوض میشده؟
ایرادهایی است که حرف بر نمیدارد، وضعیتی است که دستکم چهار میلیون و خردهای شاهد دست اول دارد، و در حالی که خیلیها ممکن است این ادعا را مطرح کنند یا بپذیرند که آنچه گفته شد ربطی به اخلاقیات ندارد، خوشبختانه (یا بدبختانه) هیچکس جرأت نمیکند بگوید که مسأله یا فاجعهی بیکاری ربطی به سیاست ندارد و به اقتصاد مربوط میشود. در گرماگرم این رفت و آمد متناوب، که بالاخره نفهمیدم به اخلاق ربطی دارد یا نه، هنوز هیچکس این پررویی را به خرج نداده که بگوید نقشش فقط سیاسی است، یعنی قرار بر این است که مدتی در جناح حاکم باشد و مدتی از جناح حاکم انتقاد کند، و مسأله بیکاری از مقوله اقتصاد است و دربارهاش باید با کارفرما و سرمایهدار و اقتصاددان بحث کرد. نه، هنوز کسی این پررویی را به خرج نداده. اگر روزی به خرج داد، کارش ربطی به اخلاقیات دارد یا نه؟!
میبینی در بحث باز است ...