دود سیگار و بوی دیکتاتوری/نکته جالب مهدی سحابی از سیگار آزادی در تهران و ممنوعیت سیگار در پاریس
قضیۀ سیگار «آزادی » را یادت هست؟ اولهای انقلاب نمیدانم کدام شیرپاک خوردهای به فکر افتاد اسم سیگاری را که تازه میخواست وارد بازار بشود بگذارد آزادی ... ایران آرت، به مناسبت دهمین سال درگذشت مهدی سحابی، هنرمند و نویسنده صاحب نظر، مجموعه ای از یادداشت ها و مصاحبه های ایشان را منتشر خواهد کرد. این متن ها توسط خانواده محترم ایشان در اختیار ایران آرت قرار گرفته که همه شان پیشتر در رسانه ها منتشر شده است. جمعه ها باکس مطالب زنده یاد سحابی به روز خواهد شد.
ایران آرت: مهدی سحابی در مجله پیام امروز نوشت:
قضیۀ سیگار «آزادی » را یادت هست؟ اولهای انقلاب نمیدانم کدام شیرپاک خوردهای به فکر افتاد اسم سیگاری را که تازه میخواست وارد بازار بشود بگذارد «آزادی». این اسم داد خیلیها را درآورد که بخصوص در جو خاص آن روزها واکنششان طبیعی بود. میدانی که هر انقلابی با یک جریان ذهنی و حتی شاید بشود گفت عاطفی رمانتیک همراه است که مقدار و شدّتش نسبت مستقیمی با شور و گرما و تب وتاب خود انقلاب دارد. به طوریکه شاید یکی از درجههای اندازهگیری حالت و جوّ انقلابی همین جریان باشد.در روزهای اول انقلاب که این جریان کمابیش هنوزدر اوج خودش بود اسم سیگار «آزادی» برای خیلیها ناگوار و حتی تحریکآمیز بود. تصور این عده و همۀ مردم از آزادی چیز دیگری بود. گذشته از مفهوم مقدسی که در جو «رمانتیک» انقلاب به این کلمه داده میشد در عالم واقعیت هم امیدها و انتظارهایی به آزادی بسته شده بود که هیچ ربطی به سیگار و این چیزها نداشت و خلاصه شدنش در یک پاکت قرمز رنگ میتوانست مفهوم دلسردکنندهای به خودش بگیرد. یعنیکه خواسته نخواسته، با یک کمی حساسیت و زودرنجی، میشد در پاکت سیگاری با آن اسم این مفهوم تحریک آمیز را دید که:« این هم آزادیای که این قدر منتظرش بودید و سنگش را به سینه میزدید!» در کنار این تحریک روان شناختی البته این نکتۀ سادهتر وبدیهیتر هم مطرح بود که دادن اسم آزادی به محصولی که به نحوی نشانۀ وابستگی و اسارت است در بهترین حالتش نشانۀ غفلت و بیسلیقگی است. میشود مطمئن بود که واقعاً هم کسانی که این اسم را به آن سیگار دادند انگیزۀ بدی نداشتند و فقط ناشیگری و بدسلیقگی کرده بودند. و شاید به همین دلیل بود که مخالفت با آن سیگار از حد بحثهایی گذرا فراتر نرفت و کار به اقدامی مدنی، از نوع تحریم و ... نکشید.
یک طرف دیگر قضیه، درجای دیگر چندی پیش به مدتی طولانی آگهیهایی یک صفحهای در نشریات آمریکایی برای اعتراض به ممنوعیت سیگار کشیدن در مکانهای عمومی چاپ میشد. به عنوان نمونه، یکی از این آگهیها چند نفر را که ظاهراً کارمند بودند در بیرون از ساختمان ادارهشان در پیادهرو در حال کشیدن سیگار نشان میداد. شرح زیر عکس کمابیش به این مضمون بود:« به چه حقی یا به نام کدام مصلحت همگانی این افراد از آزادی سیگار کشیدن درمحل کار خود محروم شدهاند؟» زمانی بود که در مبارزه با عوارض دخانیات بتازگی کشیدن سیگار را در مکانهای عمومی، از جمله ادارت، ممنوع کرده بودند. در این مورد کسان دیگری از دیدگاهی کاملاً مغایر با دیدگاه مخالفان سیگار «آزادی» اعتراض میکردند. این کسان، که شاید بشود مجسم کرد که بیشترشان ادارهای سیگاری (یا بالعکس!) بودند هم به حقی که از آنها سلب میشد و هم به کسی یا نهادی که این حق را سلب میکرد اعتراض داشتند. دربارۀ این که آزادی سیگار کشیدن هم بالاخره یکی از آزادیهاست، و دربارۀ این که این آزادی تا کجا میتواند ادامه داشته باشد که به آزادی سیگار نکش لطمه نزند فعلاً بحث نمیکنیم.
به روی خودمان هم نمیآوریم که در اصل، باتوجه به مضار بدیهی دخانیات، کسی که در یک مکان عمومی سیگار میکشد خواه ناخواه به فضای تنفسی همگانی آسیب میزند ودر نتیجه ادعای برخورداریاش از سهمی مساوی با سهم سیگار نکش از فضای عمومی جای بحث دارد. فعلاً به اصل قضیه میپردازیم. هرچه بود در آن آگهیها بحثی دربارۀ آزادی از یک طرف، و حق سلب این آزادی به اسم مصلحت همگانی از طرف دیگر مطرح بود. یعنی، بحثی بود از مقولۀ حقوق مدنی، حتی بگو سیاسی. اشکالش فقط این بودکه باعث و بانی آگهیها ظاهراً کمپانیهای بزرگ تولید سیگار بودند. این نکتۀ کوچک(!) کار آن بحث مدنی را خراب میکرد. اگر منطق خشک وبی پروای سرمایه کلان در کار نبود، اگر در پس لعاب استدلال آزاداندیشانۀ مدنی زور وحشیانۀ این یا آن کمپانی بزرگ نبود البته میشد این بحث را مقبول دانست که چه کسی به چه حقی نمیگذارد آن کارمندها در ادارهشان سیگار بکشند. چون دوباره یادآوری کنم که ظاهراً آنچه مطرح بود، بیشتر از خود ممنوعیت سیگار کشیدن، نهادی بود که حق این ممنوع کردن را به نام مصالح عمومی و خودش میداد.
خوب، یک موضوع هست و دو اعتراض، یکی دربارۀ سیگار «آزادی» سابق، دیگری دربارۀ آگهیهای سرمایههای بزرگ آمریکایی. مورد اول، اعتراضیکه همه چیز حقانیتش را اثبات میکند، مورد دوم اعتراضی که شاید تا اندازهای حقانیت میداشت اگر منشاء و انگیزهاش مشکوک نبود.امّا در این روزها شاهد اعتراض سومی بودم که به نظرم از هر دوی اینها گویاتر است و میتواند در عین سادگی، و حتی غرابت برای ما، انگیزۀ تأملی جدی باشد، چه اشکالی دارد؟ عدهای سیگار دود میکنند، عدهای دود سیگار دیگران را تحمل میکنند ما هم دود را بهانه میکنیم.
چند سالی است که درفرانسه تبلیغ سیگار را ممنوع کردهاند. درحالی که کسی دربارۀ درستی نیت بانیان قانون ممنوعیت تبلیغ سیگار شکی ندارد بحث دربارۀ خود این قانون و تأثیر و پیامدهایش از دیدگاههای مختلف همچنان مطرح است. از طرفی بحث صاحبان سرمایه و همه کسانی است که از بازار عظیم تبلیغ مستقیم سیگار محروم شدهاند، بازاری که همه چیز از صفحات نشریات تا انواع لباس و فرآوردههای مصرفی تا همۀ مسابقات ورزشی و البته رادیو و تلویزیون و سینما را به خدمت آگهیهایی می گرفت که هزینه سرسام آورشان را البته سیگاری بخت برگشته مستقیماً پرداخت میکرد چون میدانی که قسمت عمده قیمت یک پاکت سیگار را آگهی به خودش اختصاص میدهد. از طرف دیگر به نظر خیلی از مصرفکنندهها ممنوعیت آگهی در مجموع نتیجهای جز این نداشت که تبلیغ مستقیم و صریح را به تبلیغ غیرمستقیم تبدیل کند و در نتیجه فقط بازار ریاکاری ودودوزه بازی را داغ کرده است. الآن دیگر کسی برای تبلیغ فلان سیگار اسم و عکس پاکتش را جار نمیزند بلکه تبلیغ جنس دیگری( بلوز، کفش، ماشین ...) را میکند که مارک و اسم و رسمش بی چون و چرا یادآور آن سیگار است. شاید به تعبیری بشود گفت که عائله تبلیغاتی فرد سیگاری به قول خودمان بچه هم کرده: حالا نه فقط هزینۀ تبلیغ سیگارش به عهدۀ اوست، بلکه تبلیغ بلوز و کفش و ماشین و ... هم سربارش شده است. درحالی که همه اینها برای این بوده که او سیگار نکشد یا کمتر بکشد.
اما واقعۀ سادهای که انگیزۀ این تأملات شد: یک انجمن مبارزه با دخانیات هفتۀ پیش با سروصدای نسبتاً زیاد از دولت خواست که حق گرفتن عوارض سالانۀ اتومبیلها و دادن برچسب مربوطه را از سیگارفروشها بگیرد. توضیح این که: 1- بموجب تبصرهای از آن قانون کذایی، تبلیغ سیگار و فقط در داخل دکانهای سیگار فروشی در کنار خیلی کارهایی که پست ما دارد رفته رفته میکند و پول کلانی هم بابتش میگیرد، کار دریافت عوارض سالانه ماشین را هم به عهده دارند. اعتراض آن انجمن مهربانتر از مادر به این است که دارندۀ خودرو وقتی که برای دادن عوارض ماشینش به دکان سیگار فروشی میرود چشمش به آگهیها و پاکتهای سیگار میافتد و ... (بقیهاش را آدم جرات نمیکند بگوید. بس که خطرناک است ...)
خوب. اینجا به نظر من بحث جدی میشود. از همچو اعتراضی بوی وسوسهها و گرایشهایی میآید که خوب میشناسیم و مبنایش غلط و مشکوک است. هرچقدر هم که انگیزۀ این اعتراض درست و سالم باشد خودش فی نفسه قسمی است که نمیتواند دم خروس گرایش به آقای بالاسری و قیومت و... را پنهان کند. در یک کلمه، از این اعتراض بوی دیکتاتوری میآید. انجمن مربوطه خواسته نخواسته درحال تمرین دیکتاتوری است.
فرق این اعتراض با آنچه در آگهیهای آمریکایی مطرح میشد چیست؟ یک فرق اساسی که مربوط میشود به برداشت هرکدامشان از این که از چه چیز یا چه کسی دفاع میکنند. بحث فقط بر سر اسم و رسم دفاع کننده و شیوۀ کارش نیست. آن آگهیها کار کسی بود که با صراحت و کمابیش مستقیم از منافع خودش دفاع میکرد. البته ظاهر قضیه دفاع از حق کارمند سیگاری، یا به عبارت بهتر اعتراض علیه ممنوعیت سیگار کشیدن در اداره بود. ولی منطق این دفاع ( مستقل از این که ما دربارۀ عمل سیگار کشیدن و دربارۀ کمپانیهای عظیم آمریکایی چه نظر اخلاقی، سیاسی ... داشته باشیم) دست کم از این نظر درست بود که آگهی دهنده از منافعی دفاع میکرد که در چارچوب نظام قانونی و اخلاقی موجود مشروع و حقانی بود. اما از این مهمتر این که آدمهایی که در آن آگهیها از حقشان دفاع میشد آدمهایی عاقل، مختار، بالغ دانسته می شدند و دفاع از آنها صرفاً به صورت کمک برای احقاق حقی (هم برای آنها وهم برای کل نظام مدنی جامعه) ارائه می شد. یعنی که، حتی در صورت بی اعتمادی مطلق به نیّت آگهی دهنده، باز این حق را میشد به او داد که همۀ طرفهای ذینفع را به یک اندازه عاقل و مسئول تلقی میکرد و به همین دلیل میتوانست بحثی را که در غیر این صورت کاملاً غیر منطقی و زورگویانه جلوه میکرد با جرأت پیش بکشد.
امّا انجمن فرانسوی مورد بحث درست از نقطۀ مقابل این موضوع حرکت میکند ودر نتیجه، درحالی که نیتش صد درصد پاک است عملش درجا مشکوک و زورگویانه جلوه میکند. به این دلیل ساده که در عمق، شاید ناخواسته، داعیه دفاع از کسانی را داردکه به نظرش نابالغ، بری از عقل، و مطلقاً فاقد ارادهاند. تاحدی که حتی دیدن چند آگهی کوچک و چند پاکت سیگار برایشان خطرناک است. بوی گرایش دیکتاتوری که میگفتم یعنی همین. چون در همین اعتراض ساده یک جمعیت مبارزه با سیگار دوتا از مشخصترین ویژگیهای ذهنیت دیکتاتوری آشکار است: اول این که فرد صلاح خودش را نمیداند و به عنوان موجود ناقص العقل احتیاج به قیم دارد. دوم این که صلاح فرد را برخلاف میل خودش هم که شده باید به او تحمیل کرد.
جنبۀ هشدار انگیزی که در موضعگیری این انجمن هست گاه به گاه حتی دربارۀ خود قانون منع تبلیغ دخانیات هم مطرح میشود. کسانی ازدیدگاههای فلسفی و اجتماعی مستقل از ملاحظات مالی یا حرفهای یا طبی و بهداشتی، چنین گرایشی به قیومت و آقا بالاسری را در موضع گیریهای مشابه می بیند و درنتیجه دربارۀ درستی خود آن قانون هم بحث دارند. یعنی که، به تعبیری، خطری که چنین قانونی و چنان موضع گیریهایی برای آزادی و تمامیت شخصیت فرد( و به تبعش اجتماع) دارد مهمتر از خطری است که مصرف سیگار برای سلامت افراد و جامعه دارد. (البته اگر اثبات شده باشدکه جلوگیری از تبلیغات، مصرف سیگار را به نحو قابل ملاحظهای پایین میآورد، که در خود این هنوز جای بحث هست).
آنچه در موضع گیری و اقدام آن انجمن مبارزه با دخانیات توی ذوق میزند دقیقاً این برداشت حق به جانب، برداشت دیکتاتور مآبانه از رسالت دفاع از افرادی است که خودشان بکلی بیدفاع و ناتوان قلمداد میشوند. این قدر اغراق در ماهیت و مقدار یک خطر(خطر رفتن به دکان سیگار فروش ودیدن آگهیهای دخانیات) در عمق، هیچ توجیهی غیر از این گرایش جبارانۀ اعتقاد به ناتوانی افراد، و اعتقاد به رسالت بیچون و چرای خودی در دفاع از آنها ندارد. اعتقادی که به نوبۀ خودش زمینۀ خصلت دوم می شود: این که باید صلاح افراد را برغم میل خودشان هم که شده به آنها تحمیل کرد. کاری که دقیقاً آن انجمن میکند. نتیجۀ استدلال انجمن، دستکم بطور نظری، این است که یا باید حق هر کار دیگری غیر از فروش سیگار را از دکان سیگار فروشی بگیری، یا باید کسی را دم در دکان بگذاری که نگذارد آدمها وارد شوند و چشمشان به تبلیغات و پاکتهای سیگار بیفتد، یا این که قانون موجود را عوض کنی و قانون دیگری وضع کنی که همۀ این کارها را با هم بکند. با توجه به این که سیگار فروش خیلی خدمات دیگر غیر از دریافت عوارض سالانۀ اتومبیل را هم به عهده دارد و با توجه به این که وضع قانون تازهای در این باره تداوم و تشدید برداشت فعلی(یعنی ناتوانی فرد واحتیاجش به مدافع و قیم) است، جنبۀ تحمیلی اقدام خیرخواهانۀ انجمن، با همۀ پیامدهایش، روشن میشود. حالا اگر یک لحظه به همۀ دردسرها و پیچیدگیها و هزینههایی فکر کنی که اجرای خواست انجمن به دنبال میآورد، و مجسم کنی که مقابله با خطر(!) روُیت چند آگهی و چند پاکت سیگار به چه قیمت کلانی تمام میشود، تازه متوجه خصلت سومی میشوی که آن هم از ویژگیهای اساسی خودکامگی است: یعنی صرف هزینههای کلان و کوششهای گاهی طاقت فرسا برای رسیدن به هدفهایی که در عمل چیزی جز ظاهرسازی نیست. اینجاست که به خصلت چهارمی میرسی که کم از بقیه نیست و آن خود ظاهرسازی است: لزوم حفظ ظاهر نه به عنوان یکی از جنبههای بسیار فرعی کارکرد هر ساختار جمعی و نظام اجتماعی، بلکه به عنوان یکی از مهترین، اغلب مهمترین و گاهی حتی تنها کارکرد ساختار.
دیدی از اسم یک پاکت سیگار به کجا رسیدیم. نه فکرکنی که زیادی مته به خشخاش میگذارم، یا فقط من مته به خشخاش میگذارم، اتفاقاً پریروزها دیدم که در سرمقالۀ نشریۀ معتبری در اعتراض به امپریالیسم فرهنگی امریکا در اروپا، از دیگاه دیگر درست به همین چیزها اشاره شده بود. نویسنده در اعتراض به هجوم سریالهایامریکایی بهتلویزیونهای اروپا، و گرایش آشکار و بدون رو دربایستیآمریکاییها به تحمیل الگوهای فرهنگی خودشان، به نکتۀ جالبی دربارۀ «قهرمان»هایی اشاره میکرد که در داستان پردازی هالیوودی با قلدری و خشونتی که می شناسیم با تبهکاری مبارزه میکنند و مثلا ارزشهای اخلاقی(صرفاً آمریکایی) را رواج میدهند. میگفت این «قهرمان»های گردن کلفت نه سیگاری میکشند، نه هیچوقت میبینی که چیزی بخورند یا بنوشند و با دیدنشان آدم جرأت نمیکند، یک غذای چربی و چیلی بخورد و پکی به سیگاری بزند.
سرمقاله با یک جملۀ سخت هشدار آمیز «نوعی تازه از تروریسم درحال پاگرفتن است» و با چند جملۀ ظاهراً شوخی آمیز امّا بسیار گویا به پایان میرسید:
«درست است که در هر کاری اعتدال لازم است و آزادی هیچ کس نباید به آزادی دیگری لطمه بزند. امّا ما خودمان عقل داریم و مسؤولیت خودمان را می شناسیم. این قدر به جای ما تصمیم نگیرید. بگذارید هرکسی اختیار زندگی و (تا اندازهای) اختیار مردن خودش را داشته باشد! شما را به خدا ما را از نظام اخلاقی آمریکایی معاف کنید!»
جداً هم سیگار چیز بدی است. امّا از آن بدتر آقا بالاسر است.