فرزانه طاهری: سلبریتی نیستم و کشته مرده ندارم/ با گلشیری روزهای سختی را گذراندیم
"در نمایشگاه کتاب من دو ساعت در غرفه بودم، فوقش ۱۰، ۲۰ نفر آمدند، ولی در غرفه دیگر برای مجری تلویزیونی یا بازیگری که کتاب نوشته یا ترجمه کرده بود، کلی آدم صف کشیده بود."
ایران آرت: فرزانه طاهری، مترجم آثار نویسندگان مشهوری همچون کافکا، ویرجینیا وولف، گراهام گرین، ریچارد رایت، پاتریشیا هایاسمیت، ریمون کارور، نیکولای گوگول و بسیاری نویسندگان دیگر بوده و بهعنوان یک مترجم دقیق و آگاه در ادبیات ایران شناخته میشود. او همسر سابق زندهیاد هوشنگ گلشیری است و پس از درگذشت گلشیری مدیریت بنیاد هوشنگ گلشیری را برعهده گرفت.
به گزارش ایرانآرت، این مترجم شناختهشده که چندی پیش گفته بود "من در تجربه 21 ساله زندگی مشترک با گلشیری هیچگاه در سایه نبودم؛ من همه وقت در زیر آفتاب او بودم"، در تازهترین گفتوگوی خود که با سهیلا عابدینی در مجله چلچراغ انجام شده، درباره زندگی با گلشیری و مقوله شهرت صحبت کرده است که بخشهایی از این گفتوگو را در ادامه میخوانید.
کار ترجمه کار دشواری به نظر میرسد، اینطوری است واقعا؟
به نظر من نهایت ندارد. چون به آن حد ایدهآل نمیشود واقعا رسید؛ یکجور تقرب جستن به آن ایدهآل است. هی میخواهیم نزدیکتر شویم به آن. من کتاب خودم هم چاپ میشود، معمولا نمیخوانم، چون کتاب را که باز میکنم، میگویم اینجا باید این را میگذاشتم، آنجا باید این کار را میکردم. با اینکه معمولا اشتباه مهلکی نداشتهام. اشتباه لپی ممکن است بوده باشد. سالهای اخیر که دیگر گمان نکنم اشتباهی مهلک داشتهام، ولی همیشه میشود کار را بهتر کرد.
آیا تابهحال شکست هم خوردید؟
در آن کارهایی که چاپ شده، نه. شکستی بوده به این صورت که دو صفحه ترجمه کردم و فکر کردم نه، بهتر دیدم رهاش کنم. حس کردم به آن حدی که میخواهم، به آن ترجمه خوب و پذیرفتنی نمیتوانم نزدیک شوم، رهاش کردم.
آن موقع که ترجمه را شروع کردید، چقدر زبان بلد بودید، الان چقدر میدانید؟
روزبهروز بیشتر میدانم. مدام دارم بیشتر یاد میگیرم، یک لحظه هم نمیتوانم بگویم که امروزم با دیروزم فرق ندارد.
چند زبان میدانید؟
انگلیسی، سر سوزنی فرانسه، سر سوزنی آلمانی. در ویرایش، گاهی ترجمه از هر زبانی که باشد، جاهایی که شک میکنم، متن اصلی را نگاه میکنم و میفهمم که یک اشکالی دارد، میروم بالاخره پیدا میکنم. حتی از ترکی استانبولی یک بار ایرادی پیدا کردم که مترجم پذیرفت.
ازدواج و بچهدار شدن روی کار تاثیر میگذارد، شما چه کار کردید؟
پوستم کنده شد. اوضاع هیچچیز خوب نبود، دهه ۶۰ بود. دخترم سال 60 به دنیا آمده و پسرم سال 61. خودمان مستاجر بودیم. هر دومان بیکار بودیم، خیلی سخت بود، برای همین الان اگر جوانها نق بزنند، میگویم کمی به خودتان سختی بدهید. درست است که حق هر آدمی در زندگی است که لااقل درآمد مکفی داشته باشد. حسرت من هم این بود که نمیتوانستم برای بچههایم وقت بگذارم، گاهی احساس گناه میکنم. داستانهای عجیب و غریبی داشتیم آن دوره… بچه دائم مطالبه میکند از شما، توجه میخواهد. برای همین من یاد گرفتم که در ساعتهای عجیب و غریب کار کنم. زمانی کارم اصلا شب بود، با اینکه صبحش هم باید ساعت یک ربع به هشت سرکار میبودم. من با 3400 تومان حقوق در سال 62 شروع کردم، 3350 تومانش را باید اجاره میدادیم. سال 70 که از آنجا آمدم بیرون، حقوقم هفت هزار تومان بود که داشتیم این خانه را میخریدیم. حقوق نسبتا پایینی بود آن زمان. گلشیری هم که کار نداشت. نمیدانم چطوری زندگی میکردیم.
وقتی جوان بودید و ترجمه را تازه شروع کرده بودید، از انتقادها نمیترسیدید؟
از مچگیری بیشتر میترسیدم. یادم است کتاب "مردی دیگر" که مصاحبه بود با گراهام گرین، این هم از آن کتابهاست که کشته شد و مرد… من تفنگ نمیدانم چه را نوشته بودم فلان، سپانلو در یک جمعی خیلی جدی گفت این چیه برداشتی نوشتی؟ این تفنگ حسن موسی است مثلا… من هم جوان بودم و بیاعتمادبهنفس… با خودم گفتم در تمام این کتاب این را دیدی و به یک جوان این را میگویی بیانصاف. جلو همه او را خیط میکنی…، ولی هیچوقت دیگر نشده، معمولا چیزهایی راجع به خود کتاب میگویند و آخرش هم که مثلا ترجمه روان است و فلانی مترجم خوبی است و… نقد به معنای واقعی انگشتشمار بوده است. ولی از این میترسم که گاف داده باشم. خشم نمیگیرم اگر کسی گافم را بگوید، جلوی بقیه نگوید. (میخندد)
میدانید چقدر شهرت دارید؟
شهرت به ما نمیگویند. به سلبریتیها و… میگویند. در یک قشر نازکی از کتابخوانها میدانم مشهور هستم.
برای شهرتتان چه کار کردید؟
احساس مسئولیت داشتم. آن قشر نازک را به این دلیل گفتم که من این زحمت را برای آنها میکشم، برای اینکه قدر میشناسند و تفاوت قائلاند بین ترجمه من و کسی که اینقدر وقت نمیگذارد، یا به مخاطبش احترام نمیگذارد، یا احساس مسئولیت نمیکند. خیلی وقتها مصاحبه یا مطرح شدن به این صورت برایم مهم نبوده. یک بار یک کتابفروشی به من زنگ زد که این کتابفروشی دارد بسته میشود، برای احیای اینجا میخواهیم شما یک روز بیایید اینجا که ما بگوییم شما میآیید، دیگران هم بیایند کتاب بخرند. گفتم من که آدم نمیکِشانم، شما بازیگری فوتبالیستی کسی بیاورید. گفتند ما کار فرهنگی میکنیم. گفتم چرا فکر میکنید کار فرهنگی کار مقدسی است، مثل اینها که فکر میکنند کار فرهنگی میکنند دولت باید بهشان رانت بدهد، خب نکنند. گفتم بعد هم این کار اشکالی ندارد، برای اینکه کتابفروشی سرپا بماند آنها را بیاورید در فرهنگ. واقعیت این است که میدانم اگر من بیایم بنشینم، چهار نفر هم نمیآیند. خب من آنطوری کشته مرده که ندارم. در نمایشگاه کتاب من دو ساعت در غرفه بودم، فوقش ۱۰، ۲۰ نفر آمدند، ولی در غرفه دیگر برای مجری تلویزیونی یا بازیگری که کتاب نوشته یا ترجمه کرده بود، کلی آدم صف کشیده بود. از نظر من هرکسی هرکاری که دلش بخواهد، آزاد است بکند، کیفیت کارش مهم است. حالا فروش کارش بالاست، باشد. برای من تقدیر یک آدمهای خاصی که برایم مهماند، مهم است. آنها بفهمند من چه کار کردهام، کافی است.