نکاتی درباره کارنامه شاعر «شعر دیگر»، 10 روز پس از درگذشتش
ما و ورطه هوشنگ آزادیور

او حالا جایی در دوردست ایستاده و به ریش من و شما میخندد؛ به اینکه مدام به ما یادآوری کرد که در شعر، در سینما و در تئاتر از کدام دریچه باید به ذات هنر نگاه کنیم و نکردیم...
ایرانآرت، صابر محمدی: مرثیهسرایی بس است؛ یادآوری فرازهایی خیرهکننده از «پنج آواز برای ذوالجناح» و جستوجوی قرابتهای شگفتانگیز بین آن ساحت دیگرگون با زیست و مرگ شاعرش هم کافی است. راستش را بخواهید او حالا جایی در دوردست ایستاده و به ریش من و شما میخندد؛ به اینکه مدام به ما یادآوری کرد که در شعر، در سینما و در تئاتر از کدام دریچه باید به ذات هنر نگاه کنیم و نکردیم. به اینکه مدام گفت کار شعر، نامگذاری است و ما هیچ سر نچرخاندیم به تماشای ذات این حیرت. حالا دیگر کار از کار گذشته است؛ البته برای او و نه برای ما. ما که عادت داریم از سر بزنگاههای مرگ، به زندگی روی بیاوریم، حالا هوشنگ آزادیور بهترین فرصت را در اختیارمان گذاشته. از ورطه بیرون پریده تا ما آن داخل را خوب بتوانیم تماشا کنیم؛ عجب میراثی... چه کارنامهای از خود برای ما به جا گذاشته. فقط کافی است حوصله کنیم. برای عمری آموختن مان کافی است. از هر پاگرد این رودخانه آب برداریم، هیچ کم نمیآید؛ شما بگو در شعر، شما بگو در تئاتر، شما بگو در ایرانشناسی، شما بگو در فلسفه هنر، شما بگو در سینما و در بنمایههای نظری فرهنگ. هوشنگ آزادیور در همه بیش از این نیم قرنی که پای نوشتن و ساختن گذاشت، این کارنامه را آنقدر گشادهدستانه پربار کرد که شاید بیش از همین نیم قرن وقت لازم باشد برای مطالعهاش. شاید گمان میکنید این حرفها بهرههای فراوانی از اغراق بردهاند؛ خودتان بروید و موارد این کارنامه را بالا و پایین کنید. از دو کتاب شعر با نامهای «پنج آواز برای ذوالجناح» و «هر قلبی که میتپد عاشق نیست، شاید فقط پمپ خون باشد» با نوعی از زیباییشناسی حیرتانگیز که مبتنی بر خشونت، قطع، حذف و نیز اجراهای سینمایی و زبانی داینامیک است گرفته تا پژوهشها و ترجمههای تئاتری و سینماییاش که مهمترینشان همان تاریخ دو جلدی سینما و تاریخ سه جلدی تئاتر است، همه و همه آنقدر جزئیات آموختنی و پیشنهاددهنده در خود دارند که باید به قرائتشان نشست.
این جزئیات را حتی میتوان در حساسیتهای یک مترجم و مؤلف در شیوه آمادهسازی کتابها نیز دید؛ «پنج آواز...» را باز کنید تا مهمترین نمونههای درنغلتیدن شعری تغزلی به دامان سانتیمانتالیسم و درخشانترین شمایل خشونتی ملیح و زیبا را در پهنه شعر معاصر فارسی پیش رویتان ببینید. تاریخ تئاتر و سینما را پیش رویتان باز و حیرت کنید که خودش صفحهآرایی و مدیریت اتوماسیون داخلی کتابها را این چنین همساز با محتوایی تاریخی کنترل کرده است. فیلم مستند «مهاجرین جنگ»اش را که نخستین لحظههای آغازین جنگ ایران و عراق را به عریانی تمام به تصویر کشیده تماشا کنید و در تیتراژ به نام هوشنگ آزادیور برسید نه فقط بهعنوان کارگردان بلکه بهعنوان کسی که سه، چهار نسخه موسیقی کلاسیک را چنان تلفیق کرده که شبیه زوزههای بمبهایی باشد که بر سر مردم فرو میریزند. و اینها همه که گفتم، فقط و فقط دو سه نمونه از بارها و بارها فرصت حیرتی است که میتوانید با سرک کشیدن در این کارنامه دشت کنید. بشتابید دوستان؛ وقت تنگ است، شاید خودمان هم همین روزها رفتیم پیشش و از نزدیک دیدیمش که آنجا ایستاده و با صدای منحصربه فردش میخواند: «فریب از عرض رشد میکند/ فریب در ناخن مینشیند/ و مرد را از ورطه میپراند».
[این یادداشت، چهارشنبه، نوزدهم اردیبهشت هزاروسیصدونودوهفت، در روزنامه «ایران» منتشر شده است]
[عکس، مربوط به روزهای فیلمبرداری مستند پرتره هوشنگ آزادیور در منزل اوست؛ شهریورماه هزاروسیصدونودوپنج. کارگردان این مستند، علیرضا سردشتی است؛ اثری که این روزها در حال تدوین است. عکاس عکس هم، نگار حسینخانی است]































