افشاگری شاعر آوانگارد دهه 40 / فروغ مرا گذاشت کنار نیما و شاملو و دیگران / تمام نویسندگان در 47 سالگی مردند
شاعر و نویسنده برجسته ایرانی گفت: جالب است بدانید که تمام نویسندگان در 47 سالگی مردند. هدایت، آل احمد، بهرام صادقی، ساعدی و ... ساعدی هم خودزنی کرد.
ایران آرت: احمدرضا احمدی را شاعر و نویسنده کودکان و نوجوانان می شناختیم با آثاری که عناوینی لطیف چون «من سفیدی اسب را گریستم» روی جلد خود داشت. بزرگ تر که شدیم او را این گونه یافتیم؛ شاعری که با زبانی ساده و تصویری لطیف فضایی معصومانه می آفریند. اگرچه با نخستین دفترهای شعرش «روزنامه شیشه ای» شاعر آوانگارد دهه چهل و پنجاه شناخته می شد. این شاعر با سایر محمدی در سالنامه ایران گفتگویی انجام داده که در ادامه می خوانید.
**در مورد شعر که می گویید به تکرار رسیده ام، من هیچ دفاعی ندارم. شاید درست باشد. واقعیت این است که هر هنرمندی در تمام طول عمر خودش را تکرار می کند. به آثار شاعران قدیمی ما هم که نگاه کنید می بینید همه رباعیات خیام، یک رباعی است و یک حرف را تکرار می کند. شاید منتقدان هم راست می گویند که به تکرار رسیده ام.
** بیماری هایی دارم که معلوم نیست فردا از رختخواب بلند شوم. آن چیزی هم که وادارم کرده این قدر کار کنم، خود این بیماری ها بود. یعنی یک دفعه فهمیدم زندگی جدی تر از این حرف هاست. دو سه سیلی حسابی از روزگار خوردم. در جریان جراحی چشم به دلیل غفلت پزشک دردسرها کشیدم که نزدیک بود کور شوم. در جوانی دچار سکته شدم و ... در مجموع از عمر و زندگی ام راضی ام. با تمام این بیماری ها و گرفتاری ها کار کرده ام و همچنان کار می کنم.
** هم سن و سال های من آن زمان تحویلم نگرفتند هیچ، قدیمی ها هم فحش می دادند. استقبالی که در این سال ها از کتاب های شعرم شده، از طرف جوان ها بود، به دلیل این که آنها دنبال چیزی می گشتند که نو باشد، متفاوت باشد. البته از آن طرف هم کار آدم سخت می شود. همین که منتقدان و اهل قلم پشت سرم می گویند کارهای احمدرضا تکراری است، شاید هم راست بگویند.
** کتاب من که چاپ شد، نخستین کتابتم به اسم «طرح» بود. دوستی داشتم به اسم امیر حامدی که در امیریه همسایه فروغ بودند. یک شب من و مهرداد صمدی رفتیم خانه فروغ، یک آپارتمان گرفته بود در امین الدوله در خیابان بهار و کتاب را برایش بردیم. بعد که «روزنامه شیشه ای» چاپ شد آن را هم به او دادم. در همان ایام فروغ جسارت کرده و مجموعه «از نیما تا بعد» را برای انتشارات مروارید تدارک دید. فروغ در این کتاب مرا گذاشت کنار نیما و شاملو و دیگران. بعد از مرگ فروغ در این کتاب اسامی دیگری گذاشتند که قبلا آن آدم ها نبودند. البته این هم خیلی باعث کینه و حسادت شد و فروغ اهل این حرف ها نبود. با بلندنظری به مسائل نگاه می کرد.
** آدم تنگ نظری نبود. عقده نداشت، حقارت های دیگران را نداشت. کتاب که در آمد و ... جالب است برای شما بگویم کسی که خیلی مرا تشویق می کرد بروم سربازی فروغ بود. می گفت از این محیط روشنفکری دور شو.
** جالب است بدانید که تمام نویسندگان در 47 سالگی مردند. هدایت، آل احمد، بهرام صادقی، ساعدی و ... ساعدی هم خودزنی کرد. من خوشبختانه اصلا استعداد این کارها را نداشتم.
** ارتباط من با سپهری خیلی زیاد بود، من مثل بچه اش بودم و نگرانم بود. نخستین نمایشگاه نقاشی را که در تالار فرهنگ گذاشته بود، من و عباس حامد رفتیم دیدارش و کتاب هایش را به من داد و ... به نیویورک که رفتم هفته دوم سپهری مرا پیدا کرد که بعد رفتیم خانه منوچهر یکتایی و در آنجا زندگی می کردیم. بعد در زمان مرگ سپهری من نبودم یعنی در واقع خودم خانه نشین شده بودم، سرم تو زندگی خودم بود، آن روزها را من ندیدم.
** بعد از انقلاب مردم تازه سهراب را شناختند. سهراب کار خودش را کرده بود. او هم در دوره خودش فحش خورد. قبولش نداشتند. بعد از انقلاب نسل بعد از سهراب آمدند به سراغ آثارش. هم نسلان سهراب هیچ کدام قبولش نداشتند و مسخره اش می کردند.
** بیشترین رفقای من در بین نقاشان بودند. یعنی بهمن محصص، سهراب سپهری و ... دلیلش را هم نمی دانم. البته در بین شعرا هم رفقای زیادی دارم و داشتم. من با هیچ کدام شان بد نبودم. همیشه هم احترام آنها را داشتم. شما دیدید که من هم با شاملو رفیق بودم، هم با نادرپور، که این دو با هم دشمن بودند. هم با سهراب سپهری رفیق بودم و هم با رویایی که دو مسیر جداگانه را در شعر دنبال می کردند. با همه شاعران نسل قبل رابطه خوبی داشتم. علتش هم این است که خودخواهی و منم منم نداشتم. من در بین هم سن و سال های خودم دیدم که راجع به فروغ چقدر توهین آمیز رفتار می کردند.