همسر هوشنگ گلشیری و خط قرمزها/ سانسور بدجوری به ادبیات داستانی لطمه میزند/ ذهنها به تدریج اخته می شود
کاش باشند نویسندگانی که برای چاپ ننویسد، برای در کشو گذاشتن بنویسند، مبادا ذهن خوگیر شود به این کمربند قرمزی که به دورش کشیدهاند.
ایران آرت : ندا آل طیب در اعتماد نوشت: سالها پیش همین که میدیدیم پشت جلد کتابی نوشته شود برنده جایزه هوشنگ گلشیری با خیالی آسوده و دلی راحت کتاب را میخریدیم و بعد از خواندن نیز به خود میبالیدیم که معیار درستی را انتخاب کردهایم اما دریغ که این جایزه بعد از ١٣ دوره برگزاری، به تعطیلی کشانده شد و برگزارکنندگان آن بهتر دیدند با همه شور و شوقی که این جایزه در میان نویسندگان جوان برانگیخته بود، آن را متوقف کنند.
دیگر عادت کردهایم به توقف هر جریانی که زمانی پویا و تاثیرگذار بوده است. اما این تنها دلیل گفتوگوی ما با فرزانه طاهری، مترجم، نویسنده و همسر زندهیاد هوشنگ گلشیری نبود. پرداختن به دلایل تعطیلی این جایزه البته که اهمیتی بسیار داشت اما در کنار آن به دیگر موضوعات هم پرداختیم. مسائلی مانند گرفت و گیرهایی که مترجمانی مانند طاهری برای انتشار ترجمههایشان با آن دست به گریبان هستند.
بانوی مترجم در این گفتوگو از موانع و دشواریهای برگزاری جایزه گلشیری گفت و هم از گرفتاریهای خودش برای انتشار و تجدید چاپ برخی از کتابهایش.
با جایزه گلشیری آغاز کردیم و به مشکلات امروز رسیدیم: «میشود دست بسته نویسنده را دید، میتوان ارتفاع نگرفتن خیال را دید، میتوان ذهن مهارشده در معبرهایی معین را دید و پاپسکشیدنها از خطهای قرمزی که دیگر خط نیستند و زیگزاگ میشوند یا مثل دایره دور نویسنده را گرفتهاند و میفشرندش.»
در وهله اول با توجه به مشکلاتی که برای برگزاری جایزه آقای گلشیری داشتید و ناچار به تعطیلی این جایزه شدید، آیا هیچ چشماندازی برای تداوم این جایزه در آینده دارید؟
فعلا که چشماندازی نمیبینم. متاسفانه.
به جز مشکلات مالی، بزرگترین موانعی که موجب تعطیلی این جایزه شد، چه عواملی بودند؟
مشکلات مالی هرگز مانع ادامه کار جایزه گلشیری نبود. جایزه گلشیری به گمانم به چنان اعتباری رسیده بود که وجه مادی البته ناچیز جایزهاش آنقدرها اهمیتی نداشت. بنابراین میشد ادامه داد. این آخریها سعی کردیم مبلغی هم که البته بسیار ناچیز بود به داوران تقدیم کنیم که البته برخیشان نمیپذیرفتند. نه. بحث مشکلات مادی کوچکترین بخش قضیه بود. بحث فشارهای بیرونی و مانعتراشیها هم اتفاقا جزو انگیزههای ما برای ادامه میشد، نه اینکه مایوسمان کند. وقتی دیگر اجازه ندادند در فضاهای عمومی مراسم جایزه را اجرا کنیم، در خانه برگزار میکردیم. نه اینکه تلاش نمیکردیم، میکردیم، اما از خیرش میگذشتیم که جایزهمان اهمیتش در مراسم پایانیاش نبود.
برخی از دوستان معتقدند افت کیفی آثار ادبیات داستانی هم در تعطیلی این جایزه دخیل بودند و برگزارکنندگان بهتر دیدند نام آقای گلشیری را خرج آثار کم کیفیت نکنند. شما در این باره چه عقیدهای دارید؟
بله، مشکلی که مانع اصلی راه ما بود و در واقع مهمترین بود همین ممیزی شدید ادبیات داستانی و تاثیرش بر فرآیند خلق بود. اینکه تعداد آثاری که بتوانند رقابتی درخور فراهم بیاورند آن قدر نبود که ادامه جایزه را توجیه کند. متاسفم که این را میگویم. سانسور بدجوری دارد به ادبیات داستانی معاصر ما لطمه میزند و ذهنها را به نحو ظریف و نامحسوسی به تدریج اخته میکند و بال و پر تخیل را میچیند. این را میشود در بسیاری از آثار دید، میشود دست بسته نویسنده را دید، میتوان ارتفاع نگرفتن خیال را دید، میتوان ذهن مهارشده در معبرهایی معین را دید و پاپسکشیدنها از خطهای قرمزی که دیگر خط نیستند و زیگزاگ میشوند یا مثل دایره دور نویسنده را گرفتهاند و میفشرندش. بنای ما جایزه دادن به آثار چاپشده بود، با محصول سروکار داشتیم، چون کلا تاریخ ادبیات هم همین است، نه اینکه بگویند نویسنده چه تواناییهایی داشته و در چه شرایطی میزیسته و باید اگر الکنیهایی میبینیم به شرایطش ببخشاییم. تاریخ ادبیات بیرحمتر از این حرفهاست. کاش باشند نویسندگانی یا لابد هستند که در کنار کارهایی که میخواهند به چاپ بسپارند ذهن را تمرین هم میدهند که انگار برای چاپ ننویسد، برای در کشو گذاشتن بنویسند، مبادا ذهن خوگیر شود به این کمربند قرمزی که به دورش کشیدهاند. ادامه دادن جایزه به یک معنا تایید این فضای بسته هم میشد.
ظاهرا به ناگزیر جوایز ادبی از نگاههای سیاسی در امان نبودهاند. به طوری که در بسیاری از موارد، برگزارکنندگان حتی از اجاره مکانی برای برگزاری جایزه خود بیبهره ماندهاند. به اعتقاد شما چه عواملی سبب شده نگاههای سیاسی به جوایز ادبی، ضربه بزنند؟ به بیان دیگر چرا ادبیات را به سیاست گره زدهاند؟
لابد حق دارند، اینطوری ما هم به خود میبالیم که عجب اهمیتی دارد داستان و رمان و به تبع آنها جایزههای مستقل، بهراستی مستقل. پس میآییم برایشان پرونده میسازیم، وصلشان میکنیم به صد جا. انگار نه انگار که مکانهای عمومی از مالیات بنده و شما ساخته شده و موظف است در خدمت باشد، ملک خود فرضشان میکنند و میدهند به این یکی و به آن یکی نمیدهند. هر سال باید کفش آهنین میپوشیدیم و از این سالن به آن فرهنگسرا به آن سینما و فلان موسسه میرفتیم و درخواست کتبی میدادیم. اصلا انگار میخواهیم چهها کنیم، رنگ از رخسار برخیشان میپرید. یکیشان گفت مدیریت این یک جا را نمیتوانید به ما ببینید؟ یک جا دیدم راست میگفته، چون یکی را از مدیریت سالنی برکنار کردند. روز بعد از اجرای مراسم جایزه گلشیری. خودمان هم حیران میماندیم که قضیه به این روشنی، این واکنشها چرا؟ نام گلشیری را میدانم چه حساسیتهایی برمیانگیزد،مگر نمیدانیم سالهاست بسیاری از آثارش رنگ چاپ ندیده؟ بگذریم که بخواهند عدهای امروز همین دیروز را تحریف کنند، همانها که گلشیری «قبیله» میخواندشان، اما ما که یادمان نرفته چهها کرد برای آزادی عقیده و بیان، و چرا هنوز نامش اگر بر جایزهای هم باشد انگار حال بعضی را دگرگون میکند. و این سو هم چون آن سو خیال خام میپرورانند که میتوانند از بلندای نام و یاد و آنچه کرد بکاهند که زهی خیال باطل!
در سالهای آغازین، این جایزه به نوعی متر و معیار برای ارزش ادبی برگزیدگان تبدیل شده بود. آیا میتوان گفت استمرار در برگزاری چنین جوایزی میتواند باعث ایجاد شور و نشاط در میان نویسندگان جوان شود و بر رشد ادبیات داستانی تاثیر بگذارد؟
جایزهای که معتبر باشد و اعتبارش را از داورانش و نحوه داوریاش و سلامتش از همه بابت بگیرد، از یک ریال یک ریال هزینههایش تا وارد نکردن هیچ اصل و معیاری جز اصل و معیار ادبی، قطعا حاصل کارش پیشنهادی موثق به خوانندگان خواهد بود که گاه شاید بحق به «ریویو»های روزنامهها و مجلات اعتماد کافی ندارند و سرگردان میمانند. پیشنهاد داوران هر سال است و نه حکم ازلی ابدی و نسبی است، برآیند نظر عدهای است از میان تعدادی اثر. این را بارها به زبان و به تاکید میگفتیم و از صمیم قلب به آن باور داشتیم. این از وجه خوانندگان. در مورد نویسندگان هم از بسیاری شنیدهام که چه اندازه شور و شوق در برخی از نویسندگان جوان برمیانگیخته که البته مایه شادی است و قوت قلب. اما شاید من ذهنی یا تصوری آرمانیتر دارم، چون نوشتن را خلقی قائمبهخود میدانم، جوششی از درون، اضطراری که باید بدان پاسخ داد. شاید تصوری رمانتیک باشد، اما همیشه از خشم برخی از نویسندگان از برنده نشدن حیرتزده میشدم. میدانم بسیاری از نویسندگان همانگونه که گفتم مینویسند، فارغ از اینکه حالا جایزهای ببرند یا نبرند، به کار بعدی میاندیشند.
با توجه به تعطیلی جایزه، بنیاد گلشیری چه وضعیتی دارد؟
بنیاد گلشیری که آرزویمان بود نهاد شود و نشد، هست، در حد خانوادگی. متمرکزتر شدهایم بر آنچه به گلشیری مربوط میشود. با تلاشهای باربد گلشیری پروژه انتقال دستنوشتههای گلشیری به دانشگاه استنفورد هنوز ادامه دارد. اسکن دستنوشتهها ادامه دارد تا به تدریج بر سایت دانشگاه استنفورد و سایت بنیاد گلشیری در دسترس قرار گیرد. اثری هم هست که به همت باربد در حال تکمیل است، گفتوگویی که پیاده شده و مراحل آخر قبل از تحویل به ناشر را میگذراند. در این فاصله دو کار نیز به ارشاد فرستادیم. یکی «حدیث مرده بر دار کردن آن سوار که خواهد آمد» که بعد از رفع اشکالات چاپ اول نسخه منقح آن مجوز گرفت و بعد از ۳۸ سال چاپ شد و یکی هم «در ولایت هوا» که ارشاد آنقدر میخواست از آن حذف کند که فعلا از خیرش گذشتیم. در غیاب گلشیری هرگونه دستبردن در آثار او غیراخلاقی است، چه ارشاد بکند و چه ما.
خانم طاهری اجازه بدهید کمی هم درباره فعالیتهای خودتان صحبت کنیم.
در این روزها ترجمهای دارم که مراحل چاپ را میگذراند به نام «سیلویا بیچ و نسل سرگشته» که ماجرای موسس کتابفروشی و کتابخانه امانی «شکسپیر و شرکا» در پاریس است و دهههای ٢٠ و ٣٠ میلادی در پاریس که بستر رشد و بالیدن ادبیات مدرنیستی بود و نویسندگانی که از امریکا و انگلستان جلای وطن کرده بودند. همان که نخستین ناشر «اولیس» جویس هم بود. بخشیش از نگاه همینگوی پیشتر با «جشن بیکران» به فارسیزبانان معرفی شده است. ترجمه دیگری هم در دست دارم که فعلا از گفتن نامش معذورم. کار دشواری است و سه سال و اندی است که دارم با آن کلنجار میروم.
برخی از دوستان عنوان میکنند برای تجدید چاپ آثاری که پیشتر با مجوز وزارت ارشاد منتشر کردهاند، دچار مشکل شدهاند و به آنان مجوز تجدیدچاب داده نمیشود. شما هم با این مشکل روبهرو بودهاید؟یا در وزارت ارشاد کتابی دارید که در انتظار صدور مجوز باشد؟
بله، چندین ماه است «اصلاحیه»ای بر ترجمهای که سال ١٣٨٠ منتشر شده بود و با تجدیدنظر برای مجوز تجدیدچاپ به ارشاد داده شد دریافت کردهام. از دیدنش چنان خشمگین شدم که فشار خونم بالا رفت. دیدم برای حفظالصحه بهتر است حتی یک بار دیگر نگاهش نکنم. انداختهاماش گوشهای تا وقتی دیگر شاید بتوانم نگاهی به آن بیندازم ببینم میشود کاریاش کرد یا باید از خیرش بگذرم. «راستی، آخرین بار پدرت را کی دیدی؟» یکی از کارهای محبوب من است و یکی از ترجمههای من که شاید بیش از هر کار دیگری برایم وجه شخصی دارد و از جانم برایش مایه گذاشتم. سال ٨٠ چاپ شد و بعد از سیزده، چهارده سال از ناشرش پس گرفتم و به انتشارات «نیلوفر» دادم. یعنی داریم عقبگرد میکنیم. همان کتاب است، من ویرایشاش کردم اما مطلبی به آن اضافه نشده که ناگهان دچار این همه ایراد بشود، یا به قول دوستان «مورد».
آیا اگر اثری از شما موفق به دریافت مجوز انتشار نشود، هیچ توضیحی به صورت شفاهی یا کتبی به شما میدهند که به چه دلیل از صدور مجوز خودداری کردهاند؟
اگر بالکل «غیرمجاز» اعلام نشود، به ناشر برگهای میدهند جدولطور که نوشته شده فلان صفحه فلان جا «حذف» شود یا تغییر کند. گاه از فلانجای فلان صفحه تا فلان جای بهمان صفحه «حذف» شود. البته پیشرفت است به نسبت زمانی که تکهکاغذپارهای میدادند که نه سربرگ داشت و نه هیچ سندیتی (که البته حق داشتند لابد، چون سانسور غیرقانونی است، پشتوانه سانسور تمام این سالها مصوبه بوده است نه قانون) . اما خوب، شکل عوض شده. جاهایی کمی درک بیشتر شده و جاهایی کمتر. سرنوشت حاصل زحمات ما گاه به دست کسی میافتد که اصلا با جهان کتاب مورد بررسی بیگانه است یا مثلا در مورد خاص من با ادبیات و آن وقت قضیه فقط میشود جستوجوی «مورد» و این «موارد» چون از «متن زمینه» خارج میشوند و شکل بولتنسازی به خود میگیرند دیگر انگار صاحب اثر را خلع سلاح میکنند. گاه هم کسی که میخواند اهل است و با نگاهی تخصصی میبیند. همین است که گاه کتابی با ترجمه یکی اجازه میگیرد و همان کتاب با ترجمه دیگری اجازه نمیگیرد. یکی را این بررس خوانده و یکی را آن بررس. البته نگاه خوشبینانه این است، امیدوارم عوامل دیگر در این «تبعیض» در سانسور نقشی نداشته باشد که اینطوری باید فاتحه انتشاراتیهای سالم و مستقل و کلا فرهنگ را خواند که همین حالایش هم با هزار و یک مشکل تقلا میکنند برای ادامه حیات.
البته این را هم بگویم که هیچوقت، هرگز، درست نمیدانم بگوییم چرا به فلان کتاب مجوز دادید که فلان و بهمان «مورد»ش از کتاب بنده «مورددار»تر است. نتیجهاش ممکن است بشود جمع کردن فلان و بهمان کتاب نه دادن مجوز به کتاب بنده. حالا از این کتابهای همارز (یا همعرض؟) بگذریم، در آثاری از ردهای دیگر، چنانکه در تئاترهای تختهحوضی یا «کمدی»های سخیف که این روزها به خصوص در «مال»ها که شدهاند بلای این شهر و محلاتش بسیار دیده میشود، کتابهای اتفاقا چنددههزار تیراژی، همینطور «خط قرمز» پشت «خط قرمز» درنوردیده میشود که تسامح دوستان بررس در موردشان ستودنی است، عرصهای برای تاختوتازشان باز است که آن گوشهموشههایش هم فضای بسیار تنگی برای نفس کشیدن ادبیات جدی، همچنان که تئاتر جدی، اختصاص یافته است. همه این سالها همین بوده. مثلا ناشران خودی میتوانند هر چه خواستند درباره قوه باه منتشر کنند، اما غیرخودیها حتی به استعاره هم نمیتوانند بگویند. قرار است انگار که کمر ادبیات جدی دست بالا دوهزار تیراژی و تئاتر جدی- مقصودم امیدوارم روشن باشد و شبهه نخبهگرایی یا خدای ناکرده تحقیر هیچ آفریدهای در آن نباشد- بشکند، انگار قرار است بگذاریم فقط ابتذال هوایی بخورد و شلنگتختهای بیندازد. به قول گلشیری ارشاد مجبور است بررسهایش را هربهچندی عوض کند، چون آنها هم میخوانند، مجبورند که بخوانند و در نهایت ادبیات و اندیشه سلیقه آنها را هم تغییر میدهد. در هر حال سانسور سانسور است، چه نظاممند باشد، چه سلیقهای.