وضعیت اضطراری/ آژیر تعطیلی کتابفروشیها بلند شد
احمد همایونی:قتی وارد بازارچه کتاب شدم چیزی که به سر و صورتم خورد گرمای دلنشینی بود که مرا در برگرفت و چیزی که چشمم میدید رنگارنگی کتابهایی بود که زیر نورهای مهتابی جلوه دیگری داشتند. بازارچه کتاب خلوتتر از آن بود که انتظارش را داشتم.
ایران آرت: میتوانم بگویم در فضای پاساژ، فقط من بودم و کتابفروشهایی که هر یک در مغازه خودشان روی صندلی نشسته بودند یا داشتند به ویزیتورها سفارشهایشان را میدادند.
حتما گذرتان به بازارچه کتاب افتاده است یا دستکم از جلوی آن عبور کردهاید؛ اول خیابان انقلاب است، روبهروی سینما بهمن. بنیانگذارش محمود کاشیچی بود که خودش سال 1393 درگذشت. سال 1355 به جای این بازارچهای که حالا هست یک سالن بیلیارد بود. کاشیچی آنجا را خرید و به بازارچه کتاب تبدیل کرد که سالها یکی از نمادها و پاتوقهای کتاب بود. خودش درباره این بازارچه گفته بود: «قصد داشتم برای بالا بردن سطح دانش مردم، مکانی را به وجود بیاورم که به تمام زبانهای دنیا کتاب عرضه کند. این بود که اقدام به تأسیس بازارچه کتاب کردم و مدتها در این بازارچه هفته کتاب برگزار میکردیم.» تا همین چند وقت پیش هنوز این سنت برقرار بود که یک روز در هفته در همین بازارچه هفته کتاب برگزار میشد و کتابهای کهنه با قیمت پایین فروخته میشدند. اما حالِ بازارچه کتاب دیگر مثل سابق خوب نیست؛ تعدادی از کتابفروشیهای آن محلی شده است برای فروش کتابهای آموزشی زبانهای مختلف. همینها هستند که گاهی مشتری را به داخل بازارچه میکشانند. غیر از اینها کمتر خبری از مشتریها و کتابخوانها هست.
آسمان آبی نوشت، در بازارچه کتاب میتوانید کتابفروشیهای ناشرانی مثل خجسته، اختران، ققنوس، فارابی، شرکت سهامی چاپ و انتشار کتاب و همچنین دفتر نشر فرهنگ اسلامی را ببینید؛ ناشرانی که مشتریهای خاص خود را دارند و در حوزههای خودشان معتبر هستند و کتابهای زیادی منتشر کردهاند. تا 6 ماه پیش در کتابفروشی خجسته دو کتابفروش بودند که هرکدام یک طرف میز بزرگی میایستادند. آنها سالها شغلشان کتابفروشی بود و هیچوقت هم سیستم کتابفروشیشان بارکدی نشد. وقتی اسم کتابی را به آنها میگفتید لحظهای مکث میکردند و کتاب را جلوی شما میگذاشتند یا با یک نه، شما را به کتابفروشیهای دیگر در بازارچه کتاب حواله میدادند، اما یکیدو روز مانده بود ماه تیر تمام شود که عکسی در شبکههای اجتماعی منتشر شد و خبر از تعطیلی کتابفروشی خجسته داد. در آن عکسی کرکرههای پایینکشیدهشده «خجسته» دیده میشد که پشت آنها قفسهها به زمین افتاده بودند و خبری از کتاب نبود. انتشارات خجسته کارش را رسما از سال 1364 شروع کرد و در 32 سال فعالیتش توانست دهها کتاب تألیفی در زمینههای تاریخ معاصر، اقتصاد، علوم ارتباطات، روانشناسی خانواده، داستان و رمان منتشر کند. خبر تعطیلی کتابفروشی خجسته در حالی منتشر شد که انتشارات خجسته در سالهای اخیر توانسته بود برخی کتابها را در زمینههای خاطره و زندگینامه و حتی مکانها و پاتوقها منتشر کند که بسیار قابلتوجه بودند.
از رضا یکرنگیان، مدیر انتشارات خجسته، علت تعطیلی آن کتابفروشی قدیمی را پرسیدیم که گفت: «کتابفروشی خجسته شریک ملکی دیگری هم داشت که به پول احتیاج داشت و ما به توافق رسیدیم آنجا را بفروشیم.» اما قرار است بخش انتشاراتی به کارش ادامه دهد. وقتی از او اوضاع فروش را پرسیدم پاسخ داد: «چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است.» در کتابفروشی خجسته کتابهایی بود که عمدتا مربوط به ادبیات و تاریخ و اندیشه و جامعهشناسی و اقتصاد و سیاست بودند. مخاطبان این رشتهها در دانشگاهها حالا دیگر به دهها هزار نفر میرسند. آنها که از این رشتهها فارغالتحصیل شدهاند تعدادشان قطعا بیش از 200 هزار نفر است. کتابفروشی خجسته این اواخر آنقدر خلوت بود که شما میتوانستید مدت زیادی آنجا بمانید و با خیالی آسوده با کتابفروشهایش صحبت کنید.
رضا یکرنگیان نیز در طبقه بالایی همان کتابفروشی به رتق و فتق امور نشرش میپرداخت. وقتی از او پرسیدم چرا دهها هزار دانشجو و فارغالتحصیل رشتههای ادبیات و تاریخ و اندیشه و جامعهشناسی و اقتصاد و سیاست به کتابفروشیها نمیروند و کتابی نمیخرند جواب داد: «بیشتر آنها احساس نیاز نمیکنند و اگر هم احساس نیاز کنند وضع اقتصادی خوبی ندارند که بتوانند کتاب بخرند. کتاب را خیلی راحت حذف میکنند.»
کنار کتابفروشی خجسته میتوانید کتابفروشی اختران را ببینید که شمایل و اوضاعی مثل کتابفروشی همسایهاش دارد. آنجا همهچیز به خلوتی یک کتابخانه متروکه است. آنچه میشنوید صدای بوق ماشینهایی است که از خیابان باریک اردیبهشت عبور میکنند یا صدای مسافرکشهایی که در طلب مسافر فریاد میزنند. کسی به اختران و کتابهای چیدهشده در قفسههای آن توجه ندارد. در اختران چند کتابفروش کنار هم کار میکنند. وقتی از کتابفروش کهنهکار اختران میپرسم که آیا وضعیت شما هم خراب است با لبخند تلخی میگوید: «خرابتر از آن است که فکر کنید. تیراژ کتاب به 200 نسخه و 500 نسخه رسیده و اصلا در تمام این سالها اوضاع به این خرابی نبوده. فکر میکردیم با تغییر وضعیت در وزارت ارشاد اوضاع بهتر شود که نشد.»
در اختران شما میتوانید کتابهایی با موضوعات ادبیات، هنر، تاریخ، اندیشه، سیاست، اقتصاد و جامعه پیدا کنید. در اختران شما میتوانید تعداد زیادی از مجلههای روز را پیدا کنید که کنار در ورودی روی قفسهها گذاشته شدهاند. اما در اختران چیزی که شما کم پیدا میکنید مشتری است، در مقایسه با آن سالهای خوب. کتابفروش اختران میگوید همهچیز فعلا در رکود است و همان رکودی که ساختمانسازها و ماشینفروشها و دیگران از آن صحبت میکنند حالا مدتهاست سراغ ما هم آمده. بسازبفروشها داد و بیداد راه میاندازند و تلویزیون را که روشن میکنید برنامههای زیادی را میبینید درباره اینکه سود بسازبفروشها کم شده است، ولی کسی نیست که به فریاد فرهنگ این مملکت برسد.
یک ساعتی میشود که در بازارچه کتاب ماندهام و حرفهای کتابفروشان باتجربه آنجا را گوش کردهام که با افسوس از روزگاری صحبت میکنند که روزگار خوبی برای کتاب و کتابفروشیها نیست. در بازارچه کتاب شما میتوانید کتابفروشی ققنوس را هم ببینید. در ویترینش تازههای کتاب کنار هم چیده شده و صفحهای رنگارنگ درست کردهاند. قفسهها تا بالا پر از کتاب هستند؛ قفسههایی که جاکتابی آثاری هستند با تیراژ 500 یا 700 نسخه. امیر حسینزادگان، مدیر انتشارات ققنوس، دو ماه پیش بود که گفت: «فروش کتابهای فارسی بسیار کم شده و شمارگان به ۳۰۰ و ۴۰۰ نسخه رسیده است. بیش از این تعداد هم اگر منتشر کنیم کتابها در انبار باقی میماند.» او گفته بود اوضاع کتابفروشیها خرابتر از آن است که مسئولان فکر میکنند.
اگر از بازارچه کتاب با آن سابقه 40ساله بیرون بیایید نباید توقع نداشته باشید که با اوضاع بهتری روبهرو شوید. تمام راسته مقابل دانشگاه با رخوت و رکود دست و پنجه نرم میکند. کتابفروشیهایی مثل آگاه و خوارزمی و طهوری و روزبهان و مروارید همه با درصدهای متفاوتی ناراضیاند. کتابفروشیهایی مثل توس و نیلوفر که در خیابانهای فرعی روبهروی دانشگاه قرار دارند غالبا مشتریهای ثابتی دارند، ولی همینها هم از غیبت درازمدت آن مشتریها صحبت میکنند.
کتابفروش جوانی در کتابفروشی توس هست که سرشار از انرژی است و از آن کتابفروشهای صبور و پرحوصله است. مدیر توس، محسن باقرزاده، سه سال پیش درگذشت. کتابفروش جوان میگوید مشتریهای توس اغلب دانشگاهی بودهاند و وقتی اینجا میآمدند رقم قابلتوجهی خرید میکردند، اما حالا مدتهاست که تعداد اینها هم کم و غیبتشان طولانی شده. به اعتقاد او تعداد کتابها خیلی زیاد شده، ولی تعداد مخاطبانشان چندین برابر کمتر شده است.
در راسته روبهروی دانشگاه، هیچ کتابفروشیای را نمیتوانید پیدا کنید که از اوضاع راضی باشد. کتابفروش میانسالی که سالهاست در کتابفروشی خوارزمی کار میکند با طنز گزندهای میگوید تعداد کتابفروشان در کتابفروشی ما فعلا از تعداد مشتریها بیشتر شده است. تعداد مشتریهای ما به قدری کم شده که اغلب آنها را دیگر به قیافه میشناسیم.
او میگوید: «الان چیزی که جلوی دانشگاه خوب فروش میرود پایاننامه و پروپوزال است. کسی سراغ کتاب نمیآید. توی همین راسته چند سال پیش که میآمدید اصلا اغذیهفروشی نبود. حالا اگر نگاه کنید میبینید که روز به روز تعدادشان دارد بیشتر میشود. پاساژ میسازند و مغازههایش را برای تایپ پایاننامه و پایاننامهنویسی و پروپوزالنویسی اجاره میدهند.»
راسته کتابفروشیهای روبهروی دانشگاه تهران از سالهای قبل از انقلاب شکل گرفت. نخستین کتابفروشی در آنجا کتابفروشی چِهر بود که هنوز هم هست. احتمالا سال 1340. از منوچهر حسنزاده، مدیر انتشارات مروارید، که از نخستین ناشرانی بوده که روبهروی دانشگاه تهران دفتر نشر باز کرده است، از سابقه حضور کتابفروشیها در آن منطقه میپرسم. او میگوید سال 1340 زمانی که دفتر انتشارات مروارید را در ساختمانی مقابل دانشگاه تهران راهاندازی کردند تنها کتابفروشی چِهر در آن منطقه فعالیت میکرد و خبری از نشر و کتاب در آنجا نبود. او میگوید: «آن موقع جلوی دانشگاه کتابفروشی نبود و خبری هم نبود. قبل از ما فقط یک کتابفروشی چِهر بود که کتابهای پزشکی چاپ میکرد و میفروخت. در این فاصله شروع به ساختن زمین نبش خیابان دانشگاه کردند. مهندسان مربوطه گهگاه برای رفع خستگی و چای خوردن و سرویس پیش ما میآمدند. بعدا آنها از ما خواستند یک مغازه از ساختمانشان را بخریم که گفتیم پول نداریم. گفتند اشکالی ندارد و با رفاقت و مدارا با ما کنار آمدند و فروشگاه فعلی مروارید را در حقیقت هدیه کردند.»
در تهران غیر از کتابفروشیهای راسته انقلاب که به نظر میرسد در سالهای آینده باید شاهد تغییر چهره آنها باشیم، کتابفروشیهای دیگری هم هستند که پراکندهاند و تراکم انقلاب را ندارند. راسته کتابفروشیهای انقلاب حالا به مکانی تبدیل شده که در آن غلبه با کتابهای آموزشی و کمکدرسی است، اما نباید فراموش کرد که اغذیهفروشیها و حتی فروشگاههای لباسهای پزشکی و دانشجویی نیز در این سالها بر تعدادشان افزودهاند. بعد از خیابان انقلاب مهمترین اسمی که در تهران به گوش شما میخورد خیابان کریمخان است. تعداد کتابفروشیهای خیابان کریمخان اصلا قابلمقایسه با کتابفروشیهای خیابان انقلاب نیست. در کریمخان تعداد کتابفروشیها هرچند محدود است، ولی نگاه آنها به کتاب، ویترینشان و نوع عرضه کتاب کاملا متفاوت است. در کریمخان کتابفروشیها سعی میکنند تجارت و فرهنگ را با هم دربیامیزند. کسانی که در کتابفروشیهای انقلاب حالا پیر شدهاند روزگاری وارد این حرفه شدند که عاشق آن بودند، اما در کتابفروشیهای کریمخان کتابفروشهایی را میبینید که فقط نگاه عاشقانه به این حرفه ندارند؛ آنها نگاه تجاری هم دارند. برای همین در کتابفروشیهای کریمخان شما کنار کتاب محصولاتی را میبینید که قرار است موجب بقای کتابفروشی شوند. در این مکانها انواع لوازمالتحریر و لوازم فانتزی و زینتی را میبینید که جای بزرگ و خاصی از فروشگاهها را به خود اختصاص دادهاند.
کتابفروشیهای کریمخان تنها مکانی برای فروش کتاب نیستند؛ در آنجا میتوانید روی صندلیهایی کوچک بنشینید یا بین کتابها قدم بزنید یا حتی در گوشهای از این کتابفروشیها یک فنجان قهوه بخورید. اینجا همهچیز با انقلاب متفاوت است؛ حتی قفسههایی که در کتابفروشیهای کریمخان است با قفسههای کتابفروشیهای انقلاب تفاوت دارند. اینجا همهچیز از چوب است. ویترین معنای دیگری دارد در کریمخان. اینجا ویترین یک ابزار سرزنده است که هر هفته تغییر میکند و تازهها را به شکلی متفاوت نمایش میدهد. اما آیا این تفاوت باعث شده است اقبال به کتابفروشیهای کریمخان بیشتر شود؟ متأسفانه پاسخ چندان دلگرمکننده نیست؛ هرچند نسبت به انقلاب امیدوارکننده است.کتابفروشیهای کریمخان هرچند پاتوقهایی برای جوانهاست، ولی آنچه عجیب است تعداد مشتریهای واقعی است. نیمساعتی را در کتابفروشی ثالث گذراندم که کلکسیونی از همهچیز را در خود جا داده است. کسانی که به ثالث میآمدند غالبا برای استفاده از کافهاش یا خرید زینتآلات و لوازم فانتزی مراجعه میکردند. کتابها در ثالث جای بزرگی را گرفتهاند، ولی نسبت به کافه یا بخش زینتآلات و فانتزی مشتریان اندکی دارند. ثالث خودش انتشارات دارد و سالانه دهها کتاب در زمینههای ادبیات، اندیشه، سیاست و تاریخ منتشر میکند، اما ثالث هم مانند ناشران راسته انقلاب از کم بودن کتابخوانها متأسف است. کتابفروش جوانی که لابهلای کتابها و قفسههای چوبی ثالث میچرخد میگوید: «بیشتر کتابی پرفروش میشود که آن را یک چهره شناختهشده نوشته باشد.» او به انبوه کتابهایی که در قفسههای روشن ثالث چیده شدهاند اشاره میکند و میگوید فروش هزار نسخه از یک کتاب در این شرایط تقریبا یک رؤیاست. کتابهایی داریم که یک سال از انتشارشان گذشته و فقط صد نسخه از آنها فروش رفته است.
در همین خیابان کریمخان کتابفروشیهایی بودند که خواستند تنها کتابفروش باقی بمانند و نتوانستند؛ آنها بسته شدند. آنچه این کتابفروشیها را در معرض تعطیلی قرار داده تنها مسئله اقتصادی است. اغلب آنها چنان دچار تنگناهای مالی شدند که تنها راه را در تعطیلی دیدند. طبق آمار خانه کتاب، تیراژ متوسط کتابهای ادبی ـ خصوصا داستانها و رمانها ـ در اول دهه 80 بیش از سههزار نسخه بوده است، اما این تیراژ اکنون به 700 نسخه برای رمانها و داستانها رسیده است که دوره فروش آن در کتابفروشیها گاهی به یک سال نیز کشیده میشود. اما آیا برای این وضعیت بحرانی که حالا دیگر رنگ قرمز به خود گرفته و کتابفروشان هر هفته مأیوستر از هفته قبل میشوند راهی هست؟ آیا میشود کتابفروشیها را نجات داد؟ روزگاری بود که سالنهای سینما یکی پس از دیگری در گوشه و کنار شهر درشان را میبستند و میرفتند؛ حالا به نظر میرسد همین وضعیت برای کتابفروشیها دارد تکرار میشود. یک ایده متفاوت هست که میگوید دیگر کتابفروشیهای کوچک جواب نمیدهد و کتابفروشیها باید بزرگ باشند. شهر کتابها در مدتی 10ساله گسترش پیدا کردند و در جاهای مختلف تهران و برخی از شهرستانها شکل گرفتند، اما واقعیت این است که حال شهر کتابها نیز نزار است. شهر کتابها فعلا خودشان را با فروش لوازمالتحریر، زینتآلات و وسایل بازی و تزئینی سر پا نگه داشتهاند. اگر اینها را از شهر کتابها بگیرید چه تضمینی وجود دارد که فروپاشیده نشوند. آبراهام لینکلن، شانزدهمین رئیسجمهوری آمریکا، گفته است: «بدون حکومت میشود زندگی کرد، ولی بدون کتاب و مطبوعات نمیشود.»