کد خبر: 12657 A

محمد صالح علا از نای نای تا خفه شو عزیزم: یکسره دستم توی تشت است/ اهل ناهار نیستم، من اهل شبم، خودم هم از نان‌آوران شبم

محمد صالح علا از نای نای تا خفه شو عزیزم: یکسره دستم توی تشت است/ اهل ناهار نیستم، من اهل شبم، خودم هم از نان‌آوران شبم

این گفتگوی کوتاه با آقای "بینندگان جان" را بخوانید، سر کیف تان می آورد

ایران آرت : محمد صالح‌علا، بازیگر، کارگردان، نویسنده و مجری گفتگوی جذابی با رضا آشفته در روزنامه شرق داشته که حتما با خواندنش سر کیف می آیید:

  جناب صالح‌علا قصدمان احوال‌پرسی است و می‌خواهیم بدانیم این روزها چه می‌کنید؟

 از احوال‌پرسی‌تان ممنونم، کار مهم و مؤثری نمی‌کنم، همچنان سال‌هاست در مسیر نوشتن رمان«نای ‌نای» هستم...

  اما شما همواره چه در اجرای تئاتر و چه در انتشار کتاب‌هایتان یک هنرمند آوانگارد بوده‌اید و باعث شگفتی مخاطبانتان شده‌اید، در رمان هم از این روحیه برخوردار هستید؟

نمی‌دانم، این تشخیص خواننده محترممان است.

  خب، بیشتر می‌خواهیم درباره اثر جدیدتان برای خوانند‌گان «شرق» بگویید، حتما آنها هم کنجکاو هستند بیشتر بدانند.

رمان «نای نای» درون‌مایه‌ ای عاشقانه دارد، دلدادگی عاشق‌هایی است که در اجتماع ما دیده نمی‌شوند، جهان درونشان، پنهان مانده، این رمان شاید از نظر شکلی امروزی باشد، اما درون‌مایه آن در تاریخ رفت‌وآمد دارد.

  با توجه به اینکه شما فعالیت‌های هنری‌تان را در کارگاه نمایش پیش از انقلاب آغاز کردید، فکر می‌کنم پس از انقلاب گسستی بین شما و تئاتر افتاده باشد؟

نه، گسستی بین ما (من و تئاتر) نبوده، من همچنان پر از تئاترم، فقط نتوانسته‌ام کار کنم، یکی از نشانه‌ها، نمایش‌نامه‌هایی است که در این سال‌ها نوشته‌ام، وقتی نتوان اجرا کرد، می‌چرخم به سمت نوشتن، چندی پیش نمایش‌نامه «خفه شو عزیزم» منتشر شد.

  بنابراین متن‌هایتان را منتشر می‌کنید؟

بله.

  اما چرا اجرا نشده است؟

 چند سال پیش دعوت شدم نمایشی اجرا کنم، من هم اجرای یک نمایش مستند را پیشنهاد کردم، همه کارها به‌خوبی پیش می‌رفت، تا اینکه سر جای اجرا و انتخاب (تماشاگر) بینمان زاویه باز شد، زیرا به‌ نظر من در نمایش بازیگرها را می‌توان انتخاب کرد، نه تماشاگر را و همین جلوی اجرای آن نمایش مستند را گرفت.

  در واقع شیوه‌ای را در تئاتر تجربه کردید که خود شما و دیگران هم پیگیری نکردند و خودتان هم به‌لحاظ اجرا از تئاتر دور شدید؟

بله، آن وقت، جوانی، دل خوش، و سر پرشور بود، شاید من اشتباه می‌کردم، در آن زمان آن شکل و محتوا، زودهنگام بود، دو سال پیش یکی از دوست‌های هنرمندم، آقای خضرایی، خبر و عکس تئاتری را برایم فرستادند که نشان می‌داد نمایش (زیر چادر اکسیژن) را که ما سال‌ها پیش در کارگاه نمایش و در شیراز اجرا کردیم، آنها پس از چند دهه در اروپا اجرا می‌کنند،

  حالا خودتان تمایل ندارید پس از سال‌ها یک بار دیگر همان تجربه‌ها را دنبال کنید؟

نه، نمی‌دانم، یعنی هم می‌دانم هم نمی‌دانم، شاید پاسخم، عنوان آخرین کتابی است که از من منتشر شده: «حیف، حوصله‌ام پیر شده»، الان بیشتر مکتوبم.

  تئاتر هم می‌بینید تا آنجایی که مطلع هستم.

بله، ولی نه مثل گذشته هر روز، گاهی روزی دو تئاتر، حالا دیگر هر چند ماهی، سالی، باری.

  آیا در این رفت‌وآمدهای کم تئاتر خوبی هم دیده‌اید؟

بله، سه سال پیش‌نمایش «اتللو»، کار آقای آرش کمانگیر را دیدم، کار ایشان مماس با اندیشگی انسان معاصر بود، زیرا این نمایشنامه همچنان کار می‌کند، هنوز این خلق سیاه، مالیخولیای بیرحمی از بالا به پایبن و بالعکس جریان دارد،

  اسمش «پاپا اتللو» بود یا کار دیگری بود؟

هیچ‌کدام نبود، من اشتباه کردم، اتللو نبود، هملت بود.

  جزء آن کارهایی است که دوست دارید؟

بله، اجرایش در سال ٢٠١٤ ترسایی با زمان نویسنده شکسپیر در دوران الیزابت تفاوت‌های ماهوی ندارد.

  علت کم دیدن شما چیست؟

یکسره دستم توی تشت است، هر روز کار دارم، آن هم کاری زمان‌بر.

  برنامه‌های رادیو و تلویزیونتان؟

بله، هر دو.

  با نقد چطورید، مطالعه می‌فرمایید، نقد تئاتر یا سینما؟

شوربختانه، کار نقد منتقدان دشوارتر شده، درحالی‌که همه پذیرفته‌ایم، بدون نقد، عیاری نداریم، ما همیشه منتقدان بادانش و پاک‌دلی داشته‌ایم، اما نقدها دیگر مثل گذشته تبدیل به رویداد فرهنگی و هنری یا تبدیل به حادثه نمی‌شوند، در آن سال‌ها چالش بین منتقد و اثر هنری، هنرمند بود، در این سال‌ها بیشتر چالش‌ها بین منتقد و منتقد است، بین نقد و نقد.

  اما خودتان در آن برنامه (دو قدم مانده به صبح) خیلی چندجانبه به مسائل فرهنگی و هنری با نگاه منتقدانه می‌پرداختید؟

آن برنامه کارش نقد نبود، زمینه‌ بررسی آثار زیباشناختی و ادبی را فراهم می‌کرد، آن‌هم با حضور هنرمندها، اهالی فرهنگ و کارشناس‌های کاربلد.

  فکر می‌کنم نبود خیلی از چیزها در رادیو و تلویزیون، خودش یک اتفاق مهم بود که متأسفانه دیگر هم تکرار نشد.

بله، شاید، ضمنا از قضاوت شما ممنونم.

  با توجه به اینکه خیلی از آدم‌ها همانند شمس لنگرودی به آن برنامه آمدند، خودش می‌توانست زمینه آشتی فرهنگی را فراهم کند که ادامه نیافت؟

بله، بله، شما درست می‌فرمایید، بله، هم، کاش و هم، آه.

  فکر می‌کنم این شیوه برنامه‌سازی از بسیاری از نقدها می‌توانست مؤثرتر باشد، چون حالت کاربردی بیشتری داشت؟

بله، من هم احتمال می‌دهم که هر چیز خوبی حتی خودش هم می‌داند خوب است.

  خیلی عکس‌العمل‌های خوبی داشتند، تا آنجایی که من در جریان هستم، آیا در برنامه جدیدتان هم همان نگاه هست یا سمت‌و‌سوی دیگری گرفته است؟

نه، این برنامه متفاوت است، برنامه دیگری است. شما بهتر از من می‌دانید که تلویزیون پدیده پیچیده‌ای‌است، تلویزیون همه آنچه نمایش می‌دهد و ما می‌بینیم نیست، با هر رویداد، اتفاق داخلی و خارجی، قیمتش بالا و پایین می‌رود، بورس هم پدیده شگفت روزگار ماست. شنیده‌ام، بورس کسانی را به خاک سیاه و کسانی را در عرش نشانده است، مقصود اینکه دائما در موقعیت‌های ویژه‌ای است، تولید آثار هم تابعی از همان موقعیت‌هاست، ما در روزگار و هم جهان پیچیده‌ای به‌سر می‌بریم،

  بهترین معلم زندگی‌تان؟

من که بی‌شمار آموزگار داشته و دارم؛ بهترین و مؤثرترین‌شان خود مردم و هم‌وطنانم بوده‌اند، از خانواده‌ام بسیار آموخته‌ام، تئاتر آموزگارم بوده؛ از ارسطو، بوطیقای او، تا شکسپیر، چخوف، بیضایی، ساعدی، نعلبندیان و... .

  من فکر می‌کنم، شما جزء معدود کسانی  هستید که از روحیه قدردانی بسیاری برخوردارید و به نیکی از این‌همه آموخته یاد می‌کنید؟

شما با من مهربانید، از هرچه می‌گویم، شما خوب‌ترین معنی‌اش را برداشت می‌کنید، ممنونم.

  آیا آرزویی یا مهم‌ترین آرزویی را دارید که هنوز برآورده نشده یا به دنبالش هستید؟

 بله، بزرگ‌ترین آرزویم، این ‌است که هم باران بیاید و هم هوا برای نفس‌کشیدن باشد، بعد از اینها آرزو دارم آسمان آبی شود، آبی باشد، خودم می‌دانم اینها آرزوهای بزرگی است که من دارم، کاری نمی‌توان کرد، من همیشه پرتوقع بوده‌ام.

  حالا دست یافتنی هم هست، این آلودگی هوا همه را دارد بیچاره می‌کند؟

نه، چون من هواشناس نیستم، اما خودم را می‌شناسم، می‌دانم، همیشه آرزوهای محال داشته‌ام.

  می‌خواهیم بدانیم جالب ترین اتفاق زندگی‌تان چیست؟

همه اتفاق‌های زندگی‌ام جالب بوده‌اند؛ هربار درختی را دیده‌ام، با هر که آشنا شده‌ام، هر کتابی که خوانده‌ام، هر فیلمی را که دیده‌ام، هر روز که از خواب بیدار شده‌ام و معنی هرچه را فهمیده‌ام، برایم اتفاق جالب و بدون شرحی بوده است.

  دوست دارید با کدام‌یک از افراد سرشناس در خلوتی بنشینید و ناهار بخورید و گپ بزنید؟

 من مادرزادی در خلوت‌بودن با دوست را دوست دارم، ولی اهل ناهار نیستم، من اهل شبم، خودم هم از نان‌آوران شبم.

  خب حالا شام؟

دوست دارم یک شب با همه هم‌وطنانم خلوت کنم، با هم دور یک سفره بنشینیم، همه با هم شام ‌بخوریم، زیرا در فرهنگ ما، مهم این ‌است که کسی سر بی‌شام بر زمین نگذارد، هم‌وطنی اگر بی‌ناهار باشد، سر بی‌ناهار بر زمین بگذارد، انگار زیاد اهمیتی ندارد.

 

محمد صالح علا
ارسال نظر

آخرین اخبار

پربیننده ترین