کد خبر: 1146 A

قامت تکیده آن داستان‌نویس بالابلند

قامت تکیده آن داستان‌نویس بالابلند

کاظم رضا، رویای شهرت نداشت و اگر داشت، دیگران را در این مسیر، محق‌تر می‌دانست شاید، که داستان‌های خودش چاپ نشدند و کمتر خواننده‌ای، کلمات او را شناخت؛ کلمات معجزی که سطور را به رقصی آهنگین وامی‌دارند و پیش از آنکه، فقط حروف را در جوار هم چیده باشند و نظیف و به قاعده، دستور نگارش به کار بندند، شاعری می‌کنند و «تصاویر» را از پنهان ذهن نویسنده‌اش بیرون می‌کشند.

ایران‌آرت، مریم سالخورد: کاظم رضا یک هدایتگر بود؛ کسی که فوجی از نویسندگان را شناساند و آثارشان را در برابر دید گذاشت. چند ماهی ا‌ست که داستان بلندش، «هما» در کتابفروشی‌هاست و پیکرش در اعماق خاک‌آلود آرامگاهی خاموش... کمتر کسی چون او، اینچنین فروتنانه و بی‌نیاز، عمرش را پیشکش ادبیات می‌کند که او کرد. کاظم رضا، رویای شهرت نداشت و اگر داشت، دیگران را در این مسیر، محق‌تر می‌دانست شاید، که داستان‌های خودش چاپ نشدند و کمتر خواننده‌ای، کلمات او را شناخت؛ کلمات معجزی که سطور را به رقصی آهنگین وامی‌دارند و پیش از آنکه، فقط حروف را در جوار هم چیده باشند و نظیف و به قاعده، دستور نگارش به کار بندند، شاعری می‌کنند و «تصاویر» را از پنهان ذهن نویسنده‌اش بیرون می‌کشند. کاظم رضا، نمی‌نویسد، بل نقاشی می‌کند، با تاش‌های قلم قدرتمندی که خست ندارد و به گشاده‌دستی رنگ می‌پاشد بر صفحات و لکه‌های رنگ، کلمات اویند. با این همه، نوشته‌اند که «هما» تنها داستان بلند منتشرشده‌ کاظم رضا که به یاری نشر «رشدیه» به طبع رسید، ضدقصه است و به بازی با فرم می‌ماند. آنچنان از دوران شکوه داستان‌نویسی فارسی گذشته است و گذشته‌ایم و آنقدر نابلدان در این عرصه قلم ساییده‌اند بر کاغذ، که حال، داستان کاظم رضا، مهجور و غریب می‌نماید و ترکیبات و وصف‌ها و سجع نثر او، پیش از آنکه غنای قلم او سنجیده شود، به فرم‌گرایی الصاق می‌شود. باری در این ایام، بازار کتاب حال خوشی ندارد. نشرهای کاسبکار فراوانی دکان زده‌اند و کتاب‌هایی را روانه دست خواننده می‌کنند که روند معیوبی را دامن زده است؛ روندی که هم مجروح کردن ادبیات است و هم نویسندگان، نه این روزها «ناشر»ی قدر و سنجش دارد و نه نوشتن. آثار کسانی در کتابفروشی‌ها خودنمایی می‌کند و یک به یک جلسات رونمایی‌شان برگزار می‌شود، که نویسندگانشان به شهادت عینی، حتی نمی‌دانند صادق هدایت کیست یا در کتب متعدد‌ چاپ‌شده‌شان، نقص‌های عیان انشایی و املایی به‌شدت یافت می‌شود؛ قصه گفتن را با داستان‌نویسی اشتباه می‌گیرند و یک‌باره، بی‌پشتوانه‌ خواندن و خواندن و خواندن، دست به قلم می‌برند و کاغذها را آلوده می‌کنند. بدین‌ترتیب، متونی به غایت بدوی و افلیج تحویل می‌دهند که انتشارش به تنهایی، خیانت به ذهن خواننده است، اگر خواننده‌ای داشته باشد. به همین خاطر، انبار کتابفروشی‌ها، مملو از کتاب‌هایی‌ است بی‌خواننده که به تدریج، در اتاق‌های خانه‌ نویسنده‌اش تلنبار می‌شوند و سر آخر پیشکش‌ می‌شود به خویشاوندان دور یا نزدیک! اینگونه است که نشرها، بنگاه‌های اقتصادی سودآوری شده‌اند و نویسندگان، جوان‌های مدعی تنگ‌نظر و آنچه که در این میان، قربانی خون‌آلود این مناسبات پوسیده است، خود ادبیات است؛ ادبیاتی که زمانی کاظم رضا، با درآمد شخصی‌اش، «الواح» آن را چاپ می‌کرد و با پیکر تکیده و لاغرش، کوچه‌ها و خیابان‌ها را می‌رفت تا مولفان را راضی به چاپ آثارشان کند؛ با همان کم‌رویی و متانت و وقار و سواد بی‌ادعایش، با همان سکوت و ابایش از دیده شدن، با علاقه‌اش به گردآوری داستان‌هایی یکه که هنوز بسیاری‌شان در اتاق‌های خانه‌اش خاک می‌خورند، با شوق و امیدش به نوشتن و ارجی که برای مخاطبان زبان فارسی قائل بود و با عشق راستین‌اش به ادبیات... او، زنده‌یاد است.

 

 

کاظم رضا قصه هما کتاب هما مجله لوح
ارسال نظر

آخرین اخبار

پربیننده ترین