خانمی با یک خروار آرایش، مژه مصنوعی و رژگونه در حد اعلا و کرمپودر نیم سانتی در یک سریال/ یادداشت خانم بازیگر
... مهم این است که مچ خانم محترم یک وقت خدای نکرده بیرون نباشد. حالا حتی اگر قرار باشد با ساقدستهایی تورتوری (که در هیچ جای دنیا یافت نمیشود، جز در موطن ما) این مچ پوشیده شود. به خدا اینها را از خودم درنمیآورم...
ایران آرت : لیلی فرهادپور ، بازیگری که در زمره روزنامه نگاران فرهنگ و هنر نیز هست در یادداشتی با تیتر " اشکال در مسلمانی مااست"، در شرق نوشت : یک آن تصور کنید! صورت یک خانمی را تصور کنید با یک خروار آرایش (ازجمله خط چشم و خط لب و ریمل و مژه مصنوعی و رژگونه در حد اعلا و البته کرمپودر در حدی که اگر انگشت به صورتش بزنی، نیم سانتی فرو میرود و البته احتمال اینکه پروتز لب و گونه و عملکردن بینی را هم از صورت خود گذرانده باشد، بسیار است) بله! حالا بر سر این خانم یک هدبند مشکی بگذارید که همه موهایش را مثلا بپوشاند و بعد یک شال حریر قرمز یا سرخابی یا حتی طلایی سرش کنید که قشنگ تداعی خرمن گیسوان را داشته باشد. بعد یک تونیک و دامن مخمل مشکی تنش کنید و اشارپ بلند سرخابیتری هم رویش بپوشانید؛ البته اشارپی که به اندازه مطلوب گشاد باشد و با هر قدم،
تلألوی این سرخابیت لباسش در چشم تو بزند. حالا قرار است ببینید که این خانم مثلا دارد در بیمارستان به دنبال اتاق شوهر تصادفی رو به مرگش میگردد! در این وضعیتی که متصور شدید، حالا شما فکر میکنید اینجا کجا باید باشد؟ بله درست حدس زدید، جزیرهای که تلویزیون ما در سریالهایش میسازد و بهعنوان نمایی از جامعه ایرانی به ما ارائه میدهد.
البته باید متذکر شوم که در این سریالها چیزی که مهم نیست، بهاصطلاح راکوردهای صحنه است. اینکه کیف در پلان اول دستِ چپ خانم باشد و در پلان دیگر دستِ راست؛ البته اصلا مهم نیست. مهم این است که مچ خانم محترم یک وقت خدای نکرده بیرون نباشد. حالا حتی اگر قرار باشد با ساقدستهایی تورتوری (که در هیچ جای دنیا یافت نمیشود، جز در موطن ما) این مچ پوشیده شود. به خدا اینها را از خودم درنمیآورم. حتما خودتان از تلویزیون دیدهاید؛ اما من پشت صحنه دیدهام. خب بهعنوان گردشگر فرهنگی، سالی چند نقش کوچک در سریالهای تلویزیونی به ما میخورد (عین بار کامیون!) و شاهد این صحنهها از نزدیک هستم و هنوز نفهمیدهام که چند تار مو یا نیمسانتی مچ دست بیشتر جلب توجه میکند یا وقتی بازیگری از تختخواب بلند میشود (حالا بگذریم با حجاب کسی به تختخواب نمیرود!) آنهم با هدبند با آن شال قرمز رویش و البته لباس سهتکه روی هم و مهمتر از همه یک خروار آرایش صورت و مژه مصنوعی! آقایانشان هم همین هستند. آنها هم با یک خروار ژل به موهایشان و احتمالا لباس رسمی از خواب بیدار میشوند. مگر آنکه نقششان روستایی باشد یا پایینشهری. باور کنید خیلی ساده میتوان نتیجه گرفت که چرا سریالهای تلویزیون شکست میخورند. برای آنکه آدمهایشان باورکردنی نیستند؛ برای اینکه این آدمها شبیه هیچکس نیستند. هیچ همذاتپنداری با این موجودات نمیتوان کرد.
اما داستان به همینجا ختم نمیشود. چندی پیش در یک فیلم سینمایی نقشی داشتم (البته مثل همیشه کوتاه) گویا منشی صحنه و کارگردان قبل از این کارِ تلویزیونی کرده بودند. نقش مادر داغداری را داشتم که پسرش جوانمرگ شده بود. وای از این خانم منشی صحنه که مشکلش فقط چهار تا تار موی سفید من بود که هنگام عزاداری از لای شالم میزد بیرون! اعتراض کردم که بابا مگر این فیلم سینمایی نیست؟ گفتند چرا! گفتم سینما که مثل تلویزیون نیست. آدمها در سینمای ما حداقل به آدمهای سرزمینمان شبیهترند تا مریخیهای تلویزیونی و... اما تهیهکننده من را کاملا توجیه کرد! فیلم داستانش کمی عشقی و خارج از عرف بود. تهیهکننده با لحنی حقبهجانب گفت: «اگر داستان فیلم درباره موارد دیگر بود، اصلا این موارد مشکلی نداشت؛ ولی حالا ممکن است گیر بدهند». راست میگفت. مگر در فیلم «امکان مینا» کمال تبریزی زن و شوهر را کنار هم نخواباند یا در «ننه گیلانه» رخشان بنیاعتماد معتمدآریا را ...حالا قانع شدید؟
دیدهاید در آگهیهای تبلیغاتی برخی کشورهای عربی هرچه عطر و شامپو و گل و گلاب است، متعلق به زنان بیحجاب است و هرچه رختشستن و ظرفشستن و بشور و بساب برای خانمهای باحجاب! همواره در تحلیل محتوای این آگهیهای تبلیغاتی میتوان تحقیری را که بر زنان باحجاب میرود، بهوضوح دید. حالا حکایت همین فیلمهای ماست. بگذارید در فیلمها زنان شبیه زنان جامعه باشند. باحجاب، چادری، با مقنعه ... درست عین جامعه خودمان. واقعا چه اشکالی دارد؟ به خدا اینجوری دچار پدیده آزاده نامداری هم نمیشویم.