کد خبر: 6196 A

شش نکته خواندنی پیشکسوت روزنامه‌نگاری درباره «ماجرای نیمروز» را در ایران‌آرت بخوانید

یادداشتی جامعه‌شناسانه درباره یک فیلم پرسروصدا/ ماجرای نیمه‌تمام نیمروز

یادداشتی جامعه‌شناسانه درباره یک فیلم پرسروصدا/ ماجرای نیمه‌تمام نیمروز

....برای بیننده‌ای که از نزدیک، تهرانِ سال 60 را دیده و تجربه کرده، شاید ماجرای نیمروز به اندازه کافی جذاب و هیجان‌آمیز نباشد ... ریتم فیلم با تم آن همخوانی ندارد...

ایران‌آرت، فرامرز قراباغی: «ماجرای نیمروز» فیلم نیست، دقیق‌تر بگویم: فیلم داستانی نیست؛ بازگویی رویداهای پرالتهاب سال 1360 است در قالبی که قاعدتا باید فیلم سینمایی باشد و نیست و با این حال گیرا ست و توجه بیننده را همراه با پرسش‌های پرشماری بر می‌انگیزد؛ به‌ویژه بینندگان جوانی که آن دوره را تجربه نکرده‌اند و می‌خواهند در باره آن سال‌های پرآشوب و اضطراب بیشتر ببینند و بدانند.

برای بیننده‌ای که از نزدیک، تهرانِ سال 60 را دیده و تجربه کرده، شاید ماجرای نیمروز به اندازه کافی جذاب و هیجان‌آمیز نباشد، کسی شاید، جایی و زمانی گفته بود که برخی واقعیت‌ها آن‌چنان پر از حادثه‌های شگفت‌آورند که برای باورپذیر‌کردن‌شان در سینما باید از شدت واقعیتشان کاست؛ و نمی‌دانم محمدحسین مهدویان کارگردان و یکی از فیلمنامه‌نویسان ماجرای نیمروز، با آگاهی از این نظریه دست به ساخت آن زده یا نه، اما اطمینان دارم که رویداهای سال 60 بیش از ماجرای نیمروز پرتنش و پرالتهاب بوده‌اند. در این باره و نیز درباره فیلم، به چند نکته اشاره می‌شود:

یک: ماجرای نیمروز داستان ندارد،  واگویی شماری از رویدادهای سال 60 است که به گونه‌ای شبه مستند بازسازی و بازنمایی شده‌اند.

دو: بیشتر نماها به گونه‌ای کادربندی شده‌اند که گویی هر نما بخشی از تصویر بزرگ‌تری است که کارگردان خواسته با انتخاب دیتیلی از تصویر اصلی، چیزی به مثابه فیلم ارائه کند. نماهای بسته و نیمه‌بسته در تقابل و تضاد با واقعیتی هستند که در پیش چشم ما (شاهدان عینی) در یک کادر لانگ‌شات و حتی  very big long shot  اتفاق می‌افتاد؛ شاید این محدویت در کادربندی مربوط به انتخاب لوکیشن‌ها باشد، اما به هر علت ما چیزی بیشتر، گسترده‌تر و گاه هولناک‌تر ، پرالتهاب‌تر و پرتنش‌تر از ماجرای نیمروز را به چشم خود دیدیم و تجربه کردیم.

سه: با این همه،  محمدحسین مهدویان کارگردان جوان سینما در انتقال حس و حال آن دوره تا حد زیادی موفق بوده، شاید به این علت که آن روزها و سال‌های پرالتهاب هنوز در ذهن ما مسن‌ترها حضوری سنگین و ملموس و محسوس دارد و برای نسل جوان امروز ناگفته‌های بسیار برای فرونشاندن عطش کنجکاوی‌هاشان.

چهار: ناسازی و ناهمگونی تم با ریتم فیلم از سکانس افتتاحیه تا سکانس پایانی، آزاردهنده است. تم ماجرای نیمروز در ذات تاریخی‌اش به قدری تند و شتابزده هست که لازم باشد وقتی فیلمسازی تصمیم به ساخت فیلمی در باره آن سال تند و تیز می‌گیرد، بر این موضوع مهم تاکید کند که ریتم فیلم هم باید مانند تم آن تند و با ضرباهنگی سریع باشد.

تکرار کنم: ریتم فیلم با تم آن همخوانی ندارد. منظور دقیق من از تم، بازسازی رویدادهای تند و حاد و پرشتاب سال 60 است که در قالب فیلمنامه درآمده ولی ریتم ماجرای نیمروز همپای تم آن سرعت و شتاب ندارد. بازی‌گرفتن از بازیگران نیز در غیاب ریتم و ضرباهنگ تند و پرشتاب صورت گرفته است؛ به صراحت بگویم که وقایع سال 60 را انگار با fast motion تجربه می‌کردیم اما ماجرای نیمروز آن را با  slow motion دوباره نشان می‌دهد. بازیگران نیز گویا با نرمی و ملایمت در حرکت‌ها و صداهاشان به عمد قصد دارند به گونه‌ای زمختی‌زدایی از شخصیت‌ها و رویداد‌های سال 60 کنند.

پنج: توزیع پیرنگ یا به عبارتی دیگر: رنگ‌مایه فیلم، همچنان سیاه و سفید است،  طیف گسترده‌ی خاکستری در ماجرای نیمروز به نفع دوگانهی سیاه و سفید تا حد زیادی کنار گذاشته شده است گرچه در برخی سکانس‌ها ردپایی کم‌رنگ از طیف خاکستری را می‌بینیم. فیلم در پی علت‌جویی و واکاوی آسیب‌شناسانه نیست؛ انگار درست همانند سال 60 فرصت برای واکاوی ژرف‌تر به اندازه کافی وجود نداشته، فیلم تنها رویدادها را در سطح نشان می‌دهد، گرچه ماجرای نیمروز فیلمی سطحی نیست و قصد سطحی نشان‌دادن هم ندارد.

شش: نمی‌شود ماجرای نیمروز را دید و از کنار بازی درخشان هادی حجازی‌فر در نقش کمال به‌سادگی گذشت، نقشی که به نظرم توجه و همدلی بیشینه‌ی بینندگان را به خود جلب می‌کند. لیندا کیانی گرچه کوشیده است که نقشش را آن‌چنان  که می‌باید ایفا کند، اما به نظر من هم بازی او و هم بازی مهرداد صدیقیان، احمد مهرانفر و دیگران در سایه بازی باورپذیر و عالی حجازی‌فر کم‌رنگ شده گرچه آن‌ها کوشش خودشان برای ایفای اثر گذار نقش هایشان را کرده‌اند.

و می‌ماند این نکته که: ماجرای نیمروز نیمه‌تمام است چون بخشی از تاریخ ماست و تاریخ پایان‌پذیر نیست. از متن این مردم، شماری  آگاهانه یا بر اساس تاثیر حال و هوای توفانی آن روزها و سالها جذب سازمان مجاهدین خلق شدند و شدند مثلا مجاهد خلق، اما در پس گذشت سال‌ها، حالا شده اند پناهجویان در جست‌وجوی کشور پناهجوپذیر . کوتاه کنم: رجوی مجاهد خلق از ملت تحویل گرفت و پناهجو تحویل بیگانه داد؛ این درست بود و هست؟ کسی این ماجرای نیمه‌تمام را باید به تمامی روایت کند.

 

-------------------------------------------------------------------------------------------------

ماجای نیمروز

*فرامرز قراباغی، استاد جامعه‌شناسی و پیشکسوت روزنامه‌نگاری است.

 

 

لیندا کیانی فیلم ماجرای نیمروز محمدحسین مهدویان هادی حجازی فر فرامرز قراباغی
ارسال نظر

آخرین اخبار

پربیننده ترین