روایت علی نصیریان از ورودش به دنیای هنر/ از تمرین با رادیوی همسایه تا آواز خواندن در مجالس
علی نصیریان میگوید: گاهی از من درباره تئاتر پرسیده میشود و من بارها گفتهام که هیچ دستورالعملی برای تئاتر ندارم جز اینکه هنرمند نیازمند آزادی بیان و اندیشه است.
ایران آرت: علی نصیریان وقتی از سختیهای زندگی میگوید، بیجهت نیست که با همه وجودش درباره آن صحبت میکند. او در دورهای در تهران به دنیا آمد که تهران، شهری بود که هنوز به هیبت امروزین خودش در نیامده بود. هنوز خیابانها آسفالت نبود، مردم فقیر بودند، بیمارستان و درمانگاه کم بود و... . به همین دلیل است خودش که در منطقه شاهپور تهران به دنیا آمده، همه این سختیها را زندگی کرده و به همین دلیل است که میتواند در هنرآفرینیهای خودش، بهراحتی از این مردمی بگوید که زندگیهای پرفراز و فرودی را پشت سر گذاشتهاند.
همشهری نوشت با هم، سری به زندگی استاد بازیگری ایران میزنیم تا روایتهایی از زندگی و زمانهاش داشته باشیم؛ روایتهایی که در جاهای مختلف نقل کرده و ماندگار شده است؛ روایتهایی که بازآفرینی کردهایم تا در خلال آنها بیشتر با زندگی او آشنا شوید.
فقری که لمس کردم
من در سال1313 در میدان شاهپور به دنیا آمدم. آن روزها زندگی بیشتر مردم خیلی سخت میگذشت. یادم هست وقتی میخواستم به مدرسه بروم، حتی نان گیر نمیآمد. زندگیها واقعا تکاندهنده بود. اصلا آب لولهکشی وجود نداشت. حتی آبانبارها هم وضعیت بهداشتی جالبی نداشتند. یادم هست زمستانها آنقدر برف میبارید که نمیدانستیم چطور برف حیاط را خالی کنیم. آن روزها بیکاری، بیماری و فقر رایج بود (توضیح: آن روزها زمانه جنگ جهانی دوم و هجوم متفقین به ایران هم بود). من همه اینها را دیدهام و لمس کردهام. همینها بر نگاه هنری من اثر گذاشته و آن را شکل داده است.
علاقهای از کودکی
پدرم در عین حال که بسیار مذهبی بود، بسیار هم صاحب ذوق بود. در جایی که ما زندگی میکردیم، یعنی در حوالی میدان شاهپور سابق، قهوهخانههای زیادی وجود داشت. یک پای این قهوهخانهها هم که مراسم نقالی بود. البته در این منطقه کلی مراسم تعزیه و نمایشهای تخت حوضی و ... هم برگزار میشد که همه آنها برایم جالب بودند. یادم هست در ایام محرم که گروههای تعزیه زیادی به شاهپور سابق میآمدند، پدرم مرا برای تماشای این نمایشهای آیینی میبرد. همانجا بود که علاقه به بازیگری هم در من شکل گرفت و حس کردم باید این کار را انجام دهم.
دنبال نتیجه نیستم
اینکه در تئاتر و صحنه نمایش دنبال نتیجهای باشم، هیچ وقت در من نبوده است. شاید برای خیلیها سؤال باشد که پس دنبال چه چیزی بودهام؟ همیشه برایم چنین بوده که از بازی در تئاتر، حسی وصفناپذیر به دست میآوردم. همه تلاشم این بود که چنین حسی را مدام تجربه کنم و اصلا دنبال نتیجه خاصی نبودم. در دهه30 که تئاتر کار میکردیم، اصلا جای تمرینی وجود نداشت و بهواسطه حساسیتهای اجتماعی، خانمی در نمایشها و تمرینهای تئاتر حضور نمییافت. این را میخواهم بگویم که در تئاتر همیشه دستتنگی وجود داشته است. یعنی همین پارک شهر هم حتی ایجاد نشده بود، ولی ما در آن تمرینهای تئاترمان را انجام میدادیم.
حتی یک کتاب هم نبود
در آن سالهایی که تئاتر را شروع کردیم، حتی یک کتاب هم درباره این هنر وجود نداشت که مرجع باشد. ما تنها به جامعه باربد میرفتیم تا تمرین کنیم. اساتید آنجا هم با تئاتر روز جهان آشنایی نداشتند و نظریههای تئاتر هم کمتر مطرح میشد. با وجود این تئاتر زنده ماند، چون افرادی توانمند آن را زنده نگه داشتند. این خیلی مهم است که شما بدانید هدفتان از بازیگری چیست. برای من که تئاتر یک امر مقدس است؛ یک آیین. برای من که صحنه نمایش مانند یک معبد و مسجد است؛ چنین تقدسی دارد. این هنر برایم محترم است و کار بازیگر را بسیار مهم و بزرگ میدانم.
تمرین با رادیوی همسایه
بد نیست بدانید که ما در دوره کودکی حتی رادیو هم نداشتیم. من با رادیویی که همسایهمان داشت، پیشپردهها را میشنیدم. متنهای آن را هم میتوانستم با قیمت یک ریال بخرم. همین میشد تمرین تئاتر من. تهصدایی هم داشتم و گاهی در مجلسهای مختلف آوازی هم میخواندم. آغاز تمرینهای تئاتری من چنین بود. من از همان ابتدا هم به شدت شیفته نقالی و نمایشهای آیینی بودم. از همه چیز زندگی برای نقشهایم الهام میگرفتم. بد نیست بدانید که با دیدن سخنرانیهای آقای فلسفی در مساجد و ماههای رمضان بود که سالها بعد، توانستم برای بازی در سریال سربداران الهام بگیرم.
نویسندهای شبیه زندگی من
من از همان نوجوانی با آثار صادق هدایت آشنا شدم. حتی به تأثیر از او نمایشنامههایی هم نوشتم. اما علت اصلی علاقه من به نوشتههای او، نزدیکی فضای آنها به زندگیام بود. من آثار هدایت را دوست داشتم، چرا که همان فضایی را ارائه میکرد که من در آن زندگی کرده بودم و خیلی برایم آشنا بود. همان فضای محله شاهپور، بازارچه قوامالدوله، بازارچه معیر که مدرسهام آنجا بود، چهارراه گمرک که منزل خالهام بود و... . درواقع حس میکردم حرفهای او، حرفهای من بود و زبانش هم زبان من؛ و به همین دلیل شیفته او و آثارش شدم.
رد زندگی در نمایشنامههای من
من سعی کردهام در همه جنبههای مختلف نمایشی فعالیت داشته باشم. به همین دلیل وارد نگارش در حوزه فولکلوریک هم شدهام. بخشی از این بر میگردد به تجربه دوران کودکیام که این دست نمایشها را میدیدم. در کل توجه به زندگی در نمایشنامههایم اهمیت زیادی دارد. همه این نمایشنامهها را هم سعی کردهام از تجربه شخصیام و چیزهایی که دیده و آزمودهام بنویسم. خوشحالم که جز صداقت، راهنمایی برای نگارش آنها نداشتهام. در نمایشنامههایم، توجه به واقعیت و فرهنگ ایرانی بسیار اهمیت دارد و به آن عقیده بسیاری داشتهام. من حتی سعی کردهام نمایشنامههای آیینی و سنتی را هم کاملا ایرانیزه کنم.
صداقت، سبک من است
گاهی از من درباره تئاتر پرسیده میشود و من بارها گفتهام که هیچ دستورالعملی برای تئاتر ندارم جز اینکه هنرمند نیازمند آزادی بیان و اندیشه است. به نظرم ریاکاری و تصنع جایی در این میانه ندارد. گاهی روزنامهنگاران با من تماس میگیرند تا صحبتی کنم؛ خاصه در مناسبتهای نزدیک به سال جدید و... .
من مستأصل میمانم که چه بگویم. چون از یک طرف میبینم حال مردم خوب نیست، از طرف دیگر نمیتوانم به عنوان یک هنرمند حرفهایی بزنم که برای مردم باورپذیر نباشد؛ چون سبک کاری و زندگی من چنین نبوده. صداقت داشتن در زندگی شخصی و هنری من همیشه جزو اولویتهای اول بوده است.