ناسزا به هدیه تهرانی، یا آقای افخمیِ خاطرهخرابکن
گفته اید آقای فرهادی تقلب کرده و فیلمش را قایم کرده تا بعدا برای اسکار، درست و حسابی زورچپانش کند. بله، شاید. شاید هم نه. شاید شما هم متقلبید و «فرزند صبح» را قایم کرده اید چون زورچپان کردنی نیست. شاید، شاید هم نه. اصلا واقعا به کسی چه ربطی دارد؟
ایرانآرت: مانی باغبانی در خبرآنلاین نوشت:
سال دوم دبیرستان با دو نفر از دوستانم که هر دو قهرمان ریاضی بودند، از مدرسه در رفتیم. ما در رفتیم چون برای سوالِ «در بریم که چی کار کنیم» جواب داشتیم: بریم سینما آفریقا و فیلم «شوکران» را ببینیم. در سینما مردی کنارم نشسته بود و مدام به هدیه تهرانی فیلم، دشنام خیلی خیلی بد میداد. هدیه تهرانی فیلم، زن بدکارهای بود چون مرد بغلدستی ما نمیتوانست «انسان» تماشا کند. او ذهنیت خود را بر پرده فیلم شما سیال و روان کرده بود... اندکی بعد هم مطلع شدیم که پرستاران عزیز علیه شما و شوکران فریاد زده اند «که آی ما مثل این خانوم تهرانی فیلم شوکران نیستیم. (ما از اوناش نیستیم بابام جان)... مگر کسی گفت شما اینجوری هستید؟ این هم یک مدل از سیال و روان کردن است. تلفن همراه هم که آمده، سیال و روان کردن صدها برابر آسانتر شده. لم میدی روی مبل و گوشی به دست سیال و روان میکنی. اشکالی ندارد. واقعا نظر همه محترم است. محترم است، یعنی بابت مخالفت با نظر دیگری، لازم نیست وقت خودت و دیگری را نابود کنی. محترم است یعنی فقط محترم است ولی شاید اصالت کلام کاملا زیر سوال باشد. اصلا نظر دادن چه اهمیتی دارد؟ یا در ادامه معاشرت است یا ضد معاشرت. نظر دادن مال جهان سرگرمیهاست. در جهان سرگرمیها سیال و روانکردن اشکالی ندارد. اما در جهان رسمی و حرفهای، نظر من و شما نه اهمیت دارد و نه لزوما محترم است. یعنی نمیتوانیم همینجوری سیال و روان کنیم چون هدفی محترم و مهم وجود دارد و چون هدف وجود دارد، حساب و کتابی هم هست. حساب و کتاب یعنی پاداش و تاوان، دارد...
این مقدمه را گفتم تا بگویم آقای افخمی، من شما را دوست دارم. اصلا مجبورم، باید دوستتان داشته باشم. خاطره فیلم شوکران متاسفانه یا خوشبختانه برای من به هرحال مهم است، هرچه شما خرابترش کنید، فرقی نمیکند. برای من موضوع مهمی است. اصلا این خاطره برای من تبدیل به یک پوستر تبلیغاتی شده تا هرازگاهی به فرمانده تفکراتم (شادی) بفهمانم که با سینما اصلا شوخی نکند... چون سینما جدی است. خلاصه مجبورم. و چون مجبورم، نکاتی را به فرماندهان ذهن شما متذکر میشوم. (آقای افخمی من اصلا از فیلم فروشنده خوشم نیامده. حوصلهام سر رفت. خبرم نکرد. در ضمن از ابد و یک روز هم بیشتر از فیلم آقای فرهادی خوشم آمده و بنده هم معتقدم که نسل جوان، کارگردانان بهتری از نسل شما هستند. بله با شما موافقم).
آقای افخمی گفتهاید که آقای فرهادی درباره گورخواب ها نوشته تا حواس ها از «فروشنده» پرت شود. شاید آقای فرهادی خواسته اند طرح «گورخواب ها» را به جای اینکه در بانک فیلمنامه خانه سینما ثبت کنند، در حضور ملت ثبت کنند. شاید آقای فرهادی واقعا قلبش به درد آمده. مگر قلب شما درد نگرفت؟ شاید آقای فرهادی شرط بندی کرده اند که این حرف را بزنند. شاید به آقای فرهادی توصیه شده که برای بهتر شدن وضعیت جهانی اش، انساندوستی عمومی اش را به نمایش بگذارد. در مورد خود شما می گویند که از حسادت این حرفها را زده. از کجا بدانیم؟ ...شاید به یک دلیل دیگری، هر کسی، هرکاری را انجام می دهد.
گفته اید آقای فرهادی تقلب کرده و فیلمش را قایم کرده تا بعدا برای اسکار، درست و حسابی زورچپانش کند. بله، شاید. شاید هم نه. شاید شما هم متقلبید و «فرزند صبح» را قایم کرده اید چون زورچپان کردنی نیست. شاید، شاید هم نه. اصلا واقعا به کسی چه ربطی دارد؟ (می دانم اینها را می دانید اما نمی دانم چرا خاطره خوب من را خراب می کنید؟)
آقای افخمی، تیم انتخاب فیلم برای اسکار، مسئولیت دارد تا فیلمی که شانس اسکار گرفتن دارد را به اسکار معرفی کند. نه فیلمی که فکر میکند باید اسکار بگیرد. بله به نظر من و شما خیلی فیلمها باید اسکار بگیرند و خیلی فیلمها نباید بگیرند. ولی نظر من و شما در این تیم مسئول، حرفهای و رسمی اهمیتی ندارد. حتی محترم هم نیست. چون در جهانی حرفه ای و رسمی هستیم و در نه جهان سرگرمیها. در این جهان رسمی، فقط هدف اهمیت و احترام دارد و نه چیز دیگر. در نتیجه کسی سیال و روان نمی کند. شاید چون می داند، که کار بدی است. شاید چون از عواقبش میترسد. شاید چون میداند جلوی عدهای بیاعتبار میشود... شاید هم هیچکدام. دلیلش چه اهمیتی دارد؟ آنچه می تواند اسکار بگیرد، با آنچه «باید» اسکار بگیرد فرق دارد. (می دانم می دانید اما چرا خاطره خراب می کنید؟)
آقای افخمی، در ادامه به ما جوجههای دیروز و نیمچههای امروز توصیه کردهاید تا بدانیم و آگاه باشیم که همه داستانها گفته شده و طرح داستانی تازه و بدیع وجود ندارد. همین گورخوابها طرح داستانی تازه و بدیع نیست؟ قبلا گفته شده؟ تا زمانی که انسان شانس امتحان روشهای جدید بقا را دارد، دهان سینما باز است و داستانش را می گوید. چه گور خواب باشد، چه فضانورد. اینکه ممیزی در ایران چرا دوست دارد «انسان» کمتری روی پرده سینماها باشد، من نمی دانم. حتی نمی دانم درست است یا نه. اما نمی فهمم شما چرا ممیزی را امری بدیهی می دانید. وقتی می گویید داستان تمام شده، یعنی ممیزی را بدیهی می دانید. خود ممیزی هنوز دقیقا نمی داند «کاناپه» آقای عیاری را کجای خانه بگذارد بعد شما کلیت آنچه معلوم نیست را بدیهی می دانید؟ چرا؟ سورپرایز دیگر نداریم؟ آقای افخمی، هفت شما همه ما را به اندازه کافی سورپرایز کرده، باور ندارید نظر سنجی کنید...
شما واقعا خاطره خرابکن خوبی هستید. پشت فرمون این «هفت» هم حرفه ای تر خاطره خراب می کنید. از ترس مقایسه شدن با جوجههای سینما، پشت دوربین نمیروید؟ اما من نشانی از ترس جلوی دوربین هفت نمیبینم. اصلا میدانید نظر این جوجه موجهها درباره هفت شما چیست؟ برنامه هفت شما، بدترین برنامه هفت است. باور ندارید جوجهها را به صف کنید و بپرسید. الکی نگویید میترسید. اقای افخمی، کسی که پشت فرمان هفت مینشیند، نماینده تاریخ، مردم و سینماست و البته برنامه هفت درباره هرچه باشد، بی شک درباره خود «شما» هم هست. این را تاویل مدرن ثابت کرده، نظر من نیست. چرا از مرجعیت تاریخی خود در فرهنگ عامه ایرانی-تهرانی، مسئولانه مراقبت نمیکنید؟ یادتان می آید مسعود فراستی درباره مسعود کیمیایی چه گفت؟ بگذریم... امیدوارم در جشنواره سی و پنجم، شما و هفتتان بدرخشید و دیگر پاتوق رسمی «سیال و روان کنندگان» نباشید.
(نمی دانم می دانید یا نه...)
ارادت.