هنر معاصر، هنرمند معاصر، سعید فلاح فر
چه کسی هنرمند معاصر است هنر معاصر چیست؟/ تحلیل سعید فلاح فر
آیا امروزه اهالی مناطقی مثل کشورهای آفریقای مرکزی، مثلاً به اتکای اعداد و نام های داخل تقویم، با مردمان کشورهای شمال اروپا «هم عصر»ند؟
ایران آرت: سعید فلاح فر : بیایید درباره «هنر معاصر» Contemporary art صحبت کنیم. عبارتی که پیش از طرح موضوع بسیار ساده و مفهوم می آید ولی هر چه بیشتر در آن دقت کنیم، ابعاد گنگ و پیچیده اش بیشتر نمایان می شود.
اول این که واقعاً «معاصر» چیست و هر عصری چگونه از عصر دیگری متمایز می شود؟ بازه های زمانی یا تغییر رفتارها و روابط اجتماعی در تمایز هر عصر چه نقشی دارند؟ دیگر این که آیا اتصال دو واژه «هنر» و «معاصر» به لحاظ معنای ذاتی آن ها نوعی حشو و زائد نیست؟ چرا که هنر در تعاریف امروزین، فی النفسه باید تابعی از معاصر بودن باشد. مگر نه این که هر اثر هنری، حسب تعابیر و تعاریف؛ یا هنر معاصر است یا متعلق به تاریخ کلاسیک هنر؟ (کلاسیک به معنی موضوعی شناخته شده و دسته بندی شده.) مگر نه این که هنر خود میدان امور و آثار و ایده های تجربه نشده است؟ نسبت هنر معاصر و عبور از یک عصر هنری با پدیده هایی مثل؛ هنر سرگرمی یا تداخل حوزه های روشنفکری و فلسفی و... به هنر و خصوصاً نحوه ارزشگذاری هنر چیست؟
بگذارید شرح مسئله را از این پرسش آغاز کنیم که؛ آیا امروزه اهالی مناطقی مثل کشورهای آفریقای مرکزی، مثلاً به اتکای اعداد و نام های داخل تقویم، با مردمان کشورهای شمال اروپا «هم عصر»ند؟
آیا جامعه شناسان و هنرمندان کره شمالی را می توان با همتایان آمریکایی خود هم عصر دانست؟
اگر پخش همزمان شبکه های ماهواره ای و ساعت جهانی و بعضی نمادهای تکنولوژی را ملاک قرار دهیم، می شود ساده انگارانه به این سوالات پاسخ مثبت داد. اما اگر تجربه های زیستی و ذخایر ذهنی و بازخوردهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و... را ملاک قیاس قرار دهیم، در یافتن پاسخی قطعی، دچار شک و تعلل خواهیم شد. در واقع در اولین مواجهه خود با عبارت «معاصر» مجبور می شویم در قطعیت فرضیه ی کهن «زمان خطی» تردید کنیم.
«زمان» اگر در مفهوم «زمانه» درآمیزد، ناچار باید به انحصار «مفهوم سنتی و خطی زمان» پایان داده و به الگوهای هندسی متنوع تری فکر کنیم. شاید زمان برای همه جهان بشری یک خط مشترک نداشته باشد. شاید اصولاً خط زمان (مثل مسیر یک رودخانه که همیشه در حال حرکت است اما الزاماً در خط مستقیم و رو به جلو نیست) پیچ و تاب داشته باشد با چندین ایستگاه متقدم و متأخر. بدیهی است اگر زمان را در مورد امور ذهنی مثل فرهنگ و هنر و اندیشه و... به کار ببریم، این تنوع شکلی، باورپذیرتر خواهد شد.
بنابراین پذیرفتن این تعریف ساده و اولیه معروف که «هنر معاصر به آثاری اطلاق می شود که در یکصد ساله اخیر تولید شده است.» تعریفی غیرکاربردی و نارسا بوده و به شدت دور از مصداق ها و واقعیت موجود می نماید.
چیدمان سیر تطور جنبش های هنری را اگر به ترتیب تاریخ احراز هویت و یا به ترتیب تاریخ بروز جهانی ـ که در همه موارد ممکن است منطبق بر هم نباشند ـ ردیف نماییم، شاید به پیچ و خم هایی در مسیر تاریخ هنر برخورد کنیم که گاهی موازی هم هستند یا گاهی در بازگشت ها و چرخش هایی از کنار هم، حتی از روی هم عبور می کنند. مسیری که گاهی منطبق بر مسیر مستقیم و ساده ای که تقویم ها نشان می دهند، نیست. عجیب نیست که هنرمند در قسمتی از تاریخ تقویم ایستاده باشد اما در اندیشه یا در برداشت ذهنی خود از هنر، متعلق به نقطه ای دیگر از این مسیر باشد. ساده ترین مثال برای این دوگانگی هنرمندی است که در قرن بیستم، همچنان پایبند و وفادار به مضمامین و اصول زیبائی شناسی قرن هفدهم آثاری را ارائه می کند. داستان دوره های همگانی «بازگشت» هم در این میان حکایت قابل تأملی است.
اگر چنین طرحی از شبکه زمان و خلق هنری را تصور کنیم به این معنی است که هر هنرمندی اگر درست در تقاطع شاخص زمانی تقویم و مسیر تاریخی هنر به خلق اثر هنری پرداخته، در زمانه خودش هنرمند معاصر بوده و اثرش به عنوان هنر معاصر دسته بندی می شود.
.به عنوان مثال وقتی شرایط اجتماعی، سیاسی، فکری، فنی و... دست در دست هم هویتی به نام «نقاشی امپرسیونیسم» را شکل می دهند و هم زمان امکان عرضه این آثار مهیا می شود، نقاشان همدوره ای که از این شیوه برای بیان دغدغه های روزانه و روزمره خود استفاده می کنند، در آن دوره محدود، هنرمند معاصر زمانه خود خواهند بود و آثارشان، آثار هنری معاصر. معاصریتی که با تغییر شرایط، جایش را بلافاصله به فضای تازه متولد بعدی واگذار می کند. همانطور که در مورد عنوان خاص «هنر معاصر» رخ داده است. در نتیجه معیار عددی یکصد سال به هیچ وجه در این گروه بندی دخالتی نخواهد داشت. از این منظر مفهوم «هنر معاصر» یک تعریف سیال است که مدام گذشته اش را نفی می کند، نو می شود و برای ورود به جهان تازه، از قالب شناخته شده قبلی، بیرون می آید.
در این طرز تلقی، امروزه «هنر مدرن» هم ـ که داغ ترین و افراطی ترین داعیه های روزآمدی را وارد جهان هنر کرد ـ دیگر آن مفهوم گریز از گذشته خود و ضدیت با مفهوم تاریخی «کهنه» را از دست داده و به مجموعه سلسله های کلاسیک تاریخ هنر پیوسته است. در نتیجه تکلیف سایر شیوه ها هم مشخص بوده و اختصاصاً نمی توانند مدعی مهمی در کسب عنوان «معاصر» باشند. از این رو «معاصریت» مفهومی در ماهوی زمان، زمانه، چرایی و چیستی هنر است و نه در چگونگی هنر.
از طرفی اگر به عبارت «هنر معاصر» در بین مکتوبات و نظریات بعضی منتقدین هنری چند ساله گذشته بپردازیم، گاهی به مشخصاتی (مثل شاخصه هایی در فرم، محتوا، ابزار و رسانه های واسط، نقش مولف، ارزشگذاری، شیوه عرضه، فضا، نهادهای هنری، مکان هنری و...) در معرفی و تمایز هنر معاصر ـ به عنوان یک جنبش هنری معین ـ بر می خوریم که تلاش دارد هنر معاصر را به عنوان یک سبک خاص، از ماحصل جنبش های هنری پیشین و کلاسیک مجزا نماید. عمدتاً این گروه ها، هنر معاصر را حاصل یک عبور سبکی یا تلاشی برای گسترش هنر پست مدرن و هنر نوگرا معرفی می کنند. باز هم نوعی توسل به تعریف فیزیکی زمان و الگوی خطی زمان که با پایان شیوه های تاریخی، نوبت به شیوه ای متفاوت رسیده که به طور مستقل به آن «هنر معاصر» اطلاق می شود. معنایی که می تواند سیالیت تعریف پیشین برای هویت «هنر معاصر» را مخدوش کند. گاهی هم این تلاش ها از طریق بررسی و معرفی مصداق هایی انجام شده که عملاً نتیجه متفاوتی به دست نداده است.
سوال مهم دیگری در این موضوع وجود دارد؛ اگر هر اثر هنری معاصر چند سال زودتر عرضه می شد، احتمالاً با چه بازخوردهایی از طرف مخاطبان و منتقدان و... رو به رو می شد؟