گفتوگوی ایرانآرت با آرش پژوه درباره تصاویری که از فرودستان در ایران و آمریکا ثبت کرده است
اهالی منطقه منفی یک در تهران و سانفراسیسکو
دوربین من به سمتی از حقیقت چرخیده که برای دیگران واجد ارزش کمتری است... این را آرش پژوه به ایرانآرت میگوید
ایرانآرت، صابر محمدی: فقر، چهرهای جهانی دارد. مثل تخیل، مثل تنفس. دیروز با قصهنویسی حرف میزدم که معتقد بود بچهها همه جای دنیا برای خیالکردن، استانداردهای مشخصی دارند و اینکه محصول تخیل کودکی در سانفرانسیسکو با تخیل کودکی در تهران متفاوت است، صرفا به خاطر پیرامون متفاوتی است که این دو کودک درک و دریافت میکنند. پیش از اینکه خودم را به میدان مادر و خیابان سنجابی برسانم و در گالری شمیده داخل بروم و بایستم روبهروی عکسهای آرش پژوه، میدانستم که ایده محوری نمایشگاه او، همین است... اینکه فقر، سانفرانسیسکو و تهران ندارد. اینکه آمریکای مطلقا تر و تمیز و شیک و مجلسی، پروپاگاندای رسانهای ایالات متحده است و در همانجا هم که مهد دموکراسی و آرمانشهر مدرنیته است آسیب اجتماعی کم نیست. میدانستم که آرش اینطور فکر میکند و خب بدیهی هم بود وقتی پشت ویزور دوربیناش ایستاده نیز همین نگاه مسلط باشد و او قابهایی را ثبت کند که ما تصویری دیگرگون از آمریکا ببینیم. نام نمایشگاه «منطقه منفی یک» است. همانطور که از عنوانش برمیآید، عکسها میخواهند زیست خیابانی فقرا را به تصویر بکشند. دو جغرافیا مد نظر آرش پژوه بوده است؛ سانفراسیسکو در ایالات متحده و تهران در ایران. خب آقای عکاس سالها آنجا زندگی کرده، از کالج عکاسی واشنگتن دی سی در رشته عکاسی دیجیتال فارغ التحصیل شده و در دوره تخصصی عکاسی خیایانی آژانس عکس مگنوم زیر نظر مت بلک در سانفرانسیسکو شرکت کرده است. حضور آرش پژوه در آمریکا علاوه بر همکاری با رسانهها به عنوان عکاس خبری، به برپایی چند نمایشگاه نیز انجامید از جمله نمایشگاه گروهی عکاسی خیابانی در گالری WSP واشینگتن دیسی و نمایشگاه انفرادی عکس خیابانی در آکادمی عکاسی خیابانی سانفرانسیسکو و البته بعدها خودش هم چهار دوره کارگاه عکاسی خیابانی در همانجا برگزار کرده است. او آنجا حسابی بین سوژههایی که امروز به تهران آورده لولیده و فقر را قاتق نان آنها دیده است. از وقتی هم به ایران بازگشته، هم عکاس خبری بوده، هم عکاس تئاتر بوده و هم مستند اجتماعی را ادامه داده است. ادامهدادن این آخری باعث شده حالا عکسهای اهالی منطقه منفی یکِ سانفرانسیسکو را بگذارد کنار اهالی همان در تهران و نمایشگاه «منطقه منفی یک» را بر پا کند.
برویم در عکسهای این نمایشگاه سرکی بکشیم و پای حرفهای عکاسش بنشینیم ببینیم چه خبر است.
اینجا چه میبینیم؟
گالری بزرگی نیست؛ شاید از همین روست که اینجا فاصلهگذاری اجتماعی برای جلوگیری از ابتلا به ویروس کرونا دقیقتر اجرا میشود. ابتدا فکر میکنم جانماییها روی کف گالری برای این است که به ما بگوید از چه فاصلهای بهتر است نسبت به قاب عکس بایستیم؛ همین را میپرسم که وقتی قابها اینقدر کوچک هستند چرا چنین فاصله را برای تماشا پیشنهاد میدهید که آرش پژوه آگاهم میکند که کجای کاری برادر، این نقطهها را برای تعیین فاصله تماشاگران نمایشگاه کشیدهاند روی زمین.
هجده قاب عکس اینجا پیش روی ماست؛ سه ویژگی در همه آنها مشترک است: اول اینکه همهشان هماندازهاند... عکسها دهسانتیمتر در دهسانتیمتر و قابها بیست در بیست. دومی اینکه همهشان میخواهند به نکتهای واحد اشاره کنند که حالا میگویم چه نکتهای و سوم اینکه در همهشان قاب پنجره اتومبیل پیداست. عکاس همه عکسها را از پشت فرمان گرفته و حواشی پنجره ماشین را در قابها باقی گذاشته است. همین عنصرِ بهظاهر مزاحم البته به مستندگونی تصاویر بسیار کمک کرده و در عین حال سبب شده شما فاصلهای بین خودتان و عکاس احساس نکنید و مقابل هر عکس که قرار میگیرید گمان کنید خودتان هم میتوانستید در همین مسیر گالری که پا شدهاید آمدهاید میرداماد چنین عکسی گرفته باشید.
آمریکای آرش پژوه
یاد حرفهایش وقتی از آمریکا آمده بود میافتم که میگفت «شما از آنجا آرمانشهری برای خودتان ساختهاید در حالی که ماجرا آنطورها هم که شما فکر میکنید نیست». میپرسم آرش تو در عکسهایش هم همین حرفها را زدهای و حتی پا را فراتر گذاشتهای... از این نمیترسی که به سیاهنمایی علیه آمریکا متهم شوی؟
خب میدانم که با چنین اتهامی البته روبهرو هم بوده است. از این بحث میگذرم و میگویم خودش صحبت را آغاز کند: «نکتهای که همواره ذهنم را درگیر کرده، تصویرسازی هالیوودی از آمریکاست؛ نوعی سفیدنمایی بیرویه. اصلا این عکسها که از آنجا گرفتهام شاید واکنشی به همین رویه رسانهای آنها باشد. به نظرم رسالت عکاس این است که حقیقت را ثبت کند؛ دوربین من به سمتی از حقیقت چرخیده که برای دیگران واجد ارزش کمتری است. البته بین عکاسهای آمریکایی هم هستند که با این نگاه کمیاب سراغ ماجرا رفتهاند. مثلا متبلک که خودم پای درسش نشستهام، این تصویر از آمریکا را ثبت کرده است، اما برای مخاطب ایرانی این تصاویر غریب است. دوست داشتم کمی با تصویر ذهنی مخاطب ایرانی نسبت به آمریکا بازی کنم». خب، سلمنا... .
اعتراض سیاهان در آمریکا، نمایشگاه عکس در تهران
روبهروی یکی از عکسها میایستم که شهروند سیاهپوستی را در سانفرانسیسکو ثبت کرده و تصویر یک گرافیتی از یک سیاهپوست دیگر پشت سرش روی دیوار است. خب میدانم که عکس مربوط به اعتراض اخیر سیاهپوستها در آمریکا نیست و پیش از اینها ثبت شده، اما خب به این فکر میکنم که فرامتنِ همزمانیِ اعتراضِ سیاهها در آمریکا با برگزاری این نمایشگاه، قابل توجه است. خودش در این باره میگوید: «این اتفاقات اخیر، از منظری به نفع نمایشگاه من شده است. تا پیش از این اعتراضات، ما ایرانیها تصویر چندانی از این جمعیت پنهان ندیده بودیم. حالا تا حدودی توجهها به این قشر جلب شده است. از این نظر مخاطب عکسهای من شاید راحتتر ایده محوری را پذیرفت. حالا شاید راحتتر بشود پذیرفت که فقر در سانفرانسیسکو شبیه فقر است در تهران و در جاهای دیگر. امروز یکی از مخاطبها میگفت من تفاوت بین فریمهای ایران و آمریکا را در این نمایشگاه متوجه نمیشوم. این برای من ارزشمند است؛ اینکه تصویری ارائه بدهم تا آن مدینه فاضله کمی ترک بخورد».
سیاهها خلافکارند؟
یکی یکی از روبهروی عکسها میگذرم و درباره هر یک اشارهای میکنیم به فقر. در میدان جهاد تهران... در فلان خیابان سانفراسیسکو. سوالهایم کمی اقتصادی شده است حالا. میگوید خب من که اقتصاددان نیستم. اما خب پژوه آنجا زندگی و از مظاهر فقر عکاسی کرده و میتواند به ما بگوید چه ساختاری باعث شده که فقر، چهره مشترکی داشته باشد: «میدانید که میزان ثروت سیاهپوستان در آمریکا نسبت به سالهای ابتدایی منع قانون بردهداری تغییری نکرده! چرا؟ برای پاسخ به این چرا دو راه داریم؛ یا باید بگوییم سیاهها از نظر ژنتیکی همین مدلی هستند؛ بیاستعداد، دزد، خنگ و خلافکار! یا اگر مثل من این جواب را نمیتوانید بپذیرید باید به این فکر کنید که این سیستم به چه شکل، اقلیتی را اینچنین سالها و دههها در این وضع قرار داده است».
به آرش قول میدهم در این باره فکر کنم. از گالری شمیده بیرون میآیم و خودم را به دفتر ایرانآرت میرسانم؛ باید همین سطرها را که حالا میخوانید، بنویسم و برسانم روی خروجی سایت.