منوچهر معتبر از هنر و هشتادویکسالگی میگوید
سههزاربار خودم را طراحی کردهام
منوچهر معتبر و هنر کمنظیرش، سند شرافت چند نسل از هنرمندان ایرانی است؛ نقاش و طراح 81سالهای که هر بار به تماشای جهان نشسته، فصلی در هنر ما آغاز شده است. این خاصیت تماشای اصیل است.
ایرانآرت، صابر محمدی: منوچهر معتبر و هنر کمنظیرش، سند شرافت چند نسل از هنرمندان ایرانی است؛ نقاش و طراح 81سالهای که هر بار به تماشای جهان نشسته، فصلی در هنر ما آغاز شده است. این خاصیت تماشای اصیل است. او همواره ناظر بر پدیدهها بوده و هر بار با تاکید بر برخی از آنها مثل زنهای چادری، صندلیها، کلاغها و... سمت نگاه هنرهای تجسمی را متوجه نقطه نظر خود کرده است.
با این حال میگوید هیچگاه «سوژه» برای او مساله نبوده است؛ نقاشی که همیشه میگوید نمیتواند نقاشیهایش را توضیح دهد، اما دیگران بارها درباره او و آثارش گفته و نوشتهاند. عصر دیروز، اهالی هنرستان هنرهای زیبای تهران، گرد استاد جمع شدند تا از تلاشها و خدمات او در بیش از سه دهه آموزش طراحی و نقاشی قدردانی کنند. پیش از برگزاری این مراسم بزرگداشت، روزنامه جام جم با او به گفتوگو نشسته است.
شما شاید اولین طراحی بودید که از آتلیه بیرون آمدید و برای طراحی به خیابان رفتید. این ماجرا به بیش از نیمقرن پیش برمیگردد. چه شد که فکر کردید میشود این گفتمان غالب آتلیهای را در هنر طراحی متزلزل کرد؟
سوال بسیار خوبی پرسیدید. آنوقتها تنها بهروز گلزاری بود که این کار را میکرد؛ در ملأعام در خیایان میایستاد و طراحی میکرد. اما این ماجرا به فنومنی تبدیل شده بود. سپس من این روال را در پیش گرفتم. همیشه کاغذ دستم بود. هم در زمان دانشکده و هم پس از آن. اوضاع و احوال طراحی، واقعا شبیه الان نبود؛ آن روزها شاید تنها یکی دو نفر با من به عنوان جلودار راه میرفتند، اما حالا شاید بیش از 50 طراح قابل در کشور داریم. همگی هم موفق هستند. اما اینکه چرا از خانه بیرون آمدم؛ این بود که به دنبال طراحی بودم، به دنبال طراحی انسان هر کجا که باشد. دوست داشتم آدمها را طراحی کنم در کوچه و در بازار. محور کار من همیشه انسان بود. بیرون یا داخل آتلیه، قصدم طراحیکردن بود.
شما از آتلیهتان به جامعه آمدید، اما شاید همچنان مردمیشدن هنرهای تجسمی در حد آرزوهای شعارزده مانده است. چرا؟
فضای هنرهای تجسمی کوچک است؛ این را نه اینکه استعاری بگویم، بلکه حتی شما به آتلیههای چند وجبی و تابلوهای کوچک دقت کنید. این فضا همه جوره کوچک است و با موسیقی و سینما قابل مقایسه نیست. هر چند همیشه حرف خودش را زده است. اگر به تاریخ هنر نقاشی به معنای واقعی و آکادمیک کلمه به آن دقت کنیم، درمییابیم که سابقه نقاشی ما ششهفت دهه بیشتر نیست؛ از کمالالملک و شاگردانش تا ما. بنابراین فکر میکنم با این سابقه نهچندان طولانی، ما وضع خیلی خوبی هم داریم. از این روست که معتقدم هنرهای تجسمی همین الان هم هنری عمومیتیافته است. بخصوص تلاش هنرمندانی که به جامعه نظر داشتهاند، در این مسیر راهگشا بوده است. آثار هنرمندان در دورههای مختلف، واکنشهای اجتماعی برانگیخته است. از سوی دیگر اگر میخواهیم جامعه را بشناسیم، بهترین محل بررسی، همین هنرهاست.
همیشه منتقد سطح دانش هنرمندان و بویژه دانشجویان هنر بودهاید، حالا هم معتقدید وضع تغییری نکرده است؟
این حقیقت است که ما در این حوزه بیسوادیم؛ اوضاع فرق چندانی نکرده است. هنوز 500 سال از هنر اروپا عقبیم. ما حتی در مطالعه و درک تاریخ هنر خودمان هم غلفت میکنیم. اینها در حالی است که پس از انقلاب اسلامی که رنسانسی در هنر هم بود، سعی در جبران عقبماندگی داشتیم. کتابها بسیار به ما کمک کرده است. مثلا میتوان به تلاشهای زندهیاد عربعلی شروه، اشاره کرد که بسیار مفید بوده است. او خدمت بزرگی به مقوله آموزش هنر در ایران کرد. معتقدم هنر کنونی ایران، نسبت به قبل از انقلاب جایگاه بسیار بهتری به خود اختصاص داده است.
از مجموعههای مختلف شما از «زنان چادری» تا باردار و بعدها کلاغ و... شما همیشه ناظر بر پدیدههای اطرافتان بودهاید. نسبتی را که بین انتزاع و عینیتگرایی دنبال کردهاید، چگونه میتوان صورتبندی کرد؟
همیشه میگویم هر کسی میخواهد به خلق آثار انتزاعی روی بیاورد، باید از سنتهای خودش عبور کند. این عبور البته باید همراه با شناخت ریشهها و سنتها باشد. نوآوری باید در دل سنت رخ بدهد. نمیتوان از سنت فرار کرد. ما اگر از سنتها جدا بشویم در خلأ رها میشویم. مثل اینکه اثری از موندریان را داریم میبینیم. بیان انتزاعی باید با آکادمیک و سواد بصری فوقالعادهای همراه باشد.
هر بار به پدیدهای توجه کردید و تبدیل به موتیفی در آثارتان شد، موجی ایجاد کردید. شما هنرمندی بودهاید که همواره با جامعه، با دانشجو و هنرمند در ارتباط بودهاید. این جریانسازی را میتوان به موقعیتسنجی آگاهانه شما نسبت داد؟
فکر میکنم که این توجهها پیش میآید. ما در جامعه زندگی میکنیم و رخدادهای آن روی ما تاثیر دارد. حالا این تاثیر روی من به عنوان بیانی تصویری اثر میگذارد و رخ مینماید. حالا صندلی، کلاغ یا هر ابزاری که پیرامون من است، اینها وسیلهای برای این بیان است. باقی دیگر دست من نیست. اتفاق میافتاد اگر موجی راه میافتاد. زیاد به من میگویند تو چرا همه چیز را ول کردهای و رفتهای سراغ اشیای دوروبرت. اما توضیح اینها کار من نیست. من اگر میتوانستم در این باره حرف بزنم نقاشی نمیکردم. من بیش از 2000 یا 3000 بار پرتره خودم را کشیدهام، اما هیچیک آنی نشد که دوست میداشتم. تعداد کمی از آثاری را که از چهره خودم طراحی کردهام، تائید میکنم. ژرژ براک میگوید، ارزشمندترین فراز هر هنری، آن چیزی است که ما قادر به توضیحش نیستیم. به همین سبب است که من به زبان تصویر سخن میگویم.
این روزها برای تماشای آثار دیگران به گالریها میروید؟
بله، اخیرا برای تماشای آثار داوود امدادیان به گالری هور رفتم و نمایشگاه «پیکره و پیکرهنمایی» را هم در نگارخانه تازهتاسیس فرمانفرما دیدم؛ کارها همه خوب است، مجموعهای از آثار خوب چند دهه گذشته.
منتقدی با اشاره به شعری از فروغ فرخزاد، درباره شما نوشته بود که برای منوچهر معتبر یک پنجره کافی است. شما بارها از این پنجره به بیرون خیره شدهاید و گاهی هم در خودتان تعمق کردهاید. حالا و در 81 سالگی، بیشتر چه چیزهایی شما را به تماشا جلب میکند؟
هر چه پیش بیاید. مردم دربارهاش صحبت و نقد میکنند و من طراحی میکنم. اینکه چه چیز را میبینم بسته به شرایط پیرامونم است. آدمها هم شرایطی را که اثر من در آن شکل گرفته، درک میکنند.
روایت معتبر از چند شیرازی
منوچهر معتبر، نیمه دوم دهه 30 شمسی را در دانشکده ادبیات دانشگاه شیراز گذرانده و دل به زبان و ادبیات انگلیسی سپرده؛ در شهری که غزل فارسی به خاطر همنشینی با سعدی و حافظ و خواجو، حتی در باغها و کوچه پسکوچههایش نیز طنینی مسلط داشته است، او سر از سرزمین هرز تی.اس.الیوت درآورده و با شعرهای شکسپیر، نارنجستانهای شیراز را نفس کشیده است. از او درباره همشهریهایش میپرسیم، از سیمین دانشور، از ابراهیم گلستان، از دیگران: «با برادر سیمین دانشور، بیشتر دوست بودم. به دانشکده ما رفت وآمد داشت اما چندان ارتباطی با هم نداشتیم. او را بیش از اینکه در دانشگاه ببینم در مهمانیها به همراه برادرش میدیدم. اما بعدها که به تهران آمدیم بیشتر با هم آشنا شدیم. به هر حال همشهری بودیم. در دانشکده ما دکتر صورتگر هم به عنوان استاد حضور داشت و برای ما هم تدریس میکرد. با ابراهیم گلستان دوست نبودیم. اما خب با دخترش لیلی گلستان، سابقه دوستی دیرینه دارم. پسر گلستان هم همینطور. زندهیاد کاوه، فیلمی هم درباره من ساخت. چند باری آمد و با من مصاحبه کرد.»