مرجان شکری و آفاق نوینی از انتزاع ذهنی و خلاقیت بکر/ یادداشت احمد رضا دالوند
نقاشی های مرجان شکری نه تصاویری رئالیستی اند و نه اشکالی هندسی.
ایران آرت : همراهی نقاش های مرجان شکری و شعرهای کیومرث منشیزاده در نمایشگاهی سبب شد احمد رضا دالوند منتقد صاحب نامی که به تازگی دنیای فانی را وداع گفته پنج سال پیش در تهران امروز مطالب جالب توجهی زیر عنوان "از شعر تا انتزاع" درباره این آثار بنویسد.
عصر دیروز سیزدهم اردیبهشت، از تازه ترین آثار مرجان شکری در گالری چهار رونمایی شد، به همین مناسبت این یادداشت را بازنشر کرده ایم.
زنده یاد دالوند نوشته بود:
نقاشی های مرجان شکری نه تصاویری رئالیستی اند و نه اشکالی هندسی.
او در آثارش چیزی را بسط میدهد که در بهترین نمونه ها به نوعی آبستراکسیون (انتزاع ناب) نزدیک میشود. اگرچه در سایر تابلوهایش شاهد نوسانی ظریف میان انتزاع گرایی ناب و طبیعت گرایی شاعرانه هستیم، لذا اوج خلاقیت این نقاش در فضاهای دلچسب تجربه گونه اوست.
با این حال، هنوز هم شاید خیلی زود باشد که او را در زمره هنرمندان تجربه گرا به حساب آورد. اما با قاطعیت میتوان مرجان شکری را هنرمندی «نیمه انتزاعی» semi-Abstract دانست، چرا که شیوه نگرش او، هنوز نه کاملاً انتزاعی است و نه کاملاً واقع نمایانه، اما کفه به سمت انتزاع در آثارش نمایان تر است.
بی درنگ باید افزود که دلیل چنین امری در تفاوت میان «شیوه نگرش» و «شیوه نگارش» او در پردازش هنری است، اما فراموش نباید کرد که رسیدن به تعادل در این دو مقوله دشوار و دیریاب، نیازمند کوله باری از تجربه است که غالباً در سنین پختگی نصیب برخی از هنرمندان سختکوش میشود. اما مرجان شکری با همه جوانی در آستانه راهی است که با استمرار هدفمند در کار و سختکوشی خواهد توانست آفاق نوینی از انتزاع ذهنی و خلاقیت بکر را به روی خود بگشاید. شایستگی نقاشان «نیمهانتزاعی» در آن است که آثاری چندساحتی خلق میکنند.
مرجان شکری با ذهنیت یک هنرمند آبستره توانسته است «تاش»های آزادورها، لکه ها و سطوح کاملاً انتزاعی را بر سطوح وسیع بومهایش بنشاند، از سوی دیگر او توانسته با پشتیبانی جریان سیال ذهن ناخودآگاهش را با نسیمی از سوررئالیسم تقویت کند و غنا ببخشد.
در این فرآیند، مرجان شکری دست به عملی پادوکسیال میزند و عنصر اتفاق و تصادف را به کمند کنترل در میآورد. او به فی البداهگی مجال بروز میدهد. اما در همان لحظه آن را دهنه میزند و به انقیاد در می آورد ... و در این فرآیند دشوار و شگفت انگیز دست و ذهن خود را با بوی جادوی حیرت آور خلاقیت تصویری، آشناتر میسازد.
آنچه در این میان، خیلی در او مؤثر واقع نشده، اتفاقاً اشعار کیومرث منشی زاده است که در کنار هر تابلو قطعه ای از آنها را نصب کرده است. پرداختن به این موضوع نیز، نکات حائز اهمیتی را مطرح می سازد. اینکه در مصورسازی کلام مکتوب، اعم از نثر یا نظم چه موازینی را باید در نظر گرفت، مثلاً در این نمایشگاه، شعرهای یک شاعر علی ظاهر دستمایه کار یک نقاش واقع شده اند.
اما مرجان شکری اولین گام را به درستی برداشته است، او به ترجمه نعل به نعل کلمه به نقش پرداخته است و این نخستین اصل تصویرگری شعر است، به این دلیل که نقاش مجاز نیست به خواننده شعر جهت بدهد و با تصاویر خودش، امکان خیال پردازی را از خواننده شعر بگیرد. او، پس از خواندن شعر کیومرث منشی زاده، ابتدا به خیال پردازی خودش و سپس به خیال پردازی شاعر احترام گذاشته است و قطعاً به همین علت است که ما در تماشای آثار و قرائت اشعار دچار وقفه و دست اندازهای اجباری نمی شویم: هر دو را با جان می بینیم و حس می کنیم. مرجان شکری حتی به برداشت آزاد از شعر شاعر نیز رضایت نداده است. او در برخورد با شعر، همان کاری را کرده که در سازماندهی این تابلوها با نقاشی آشنا می شویم که در مرز سیال میان اکسپرسیونیسم انتزاع، سوررئالیسم، جریان آزاد ذهن، سطوح رها، برخی نقوش و علائم واقع نمایانه در حرکت است.
از طرفی، در مواجهه با شعرهای کیومرث منشیزاده نیز با نقاشی آشنا میشویم که در ناخودآگاهش نگران تخیل مخاطب نیز هست. او دست به کاری نزده که مبادا برداشت آزادانه مخاطب از شعر مخدوش شود. یعنی مرجان شکری به قدرت القا در شعر و ظرفیت پذیرش خواننده که روح و ذهناش را به کلام شاعر می سپارد، ورود نکرده، یا به عبارت دیگر، ارزشهای شعری را به نفع نقاشیهای خود مصادره نکرده است. اگر کلمه «سیب» با سه حرف «س»، ی» و «ب» نوشته میشود، اما در یک نقاشی با تمام حجم، رنگ، بافت و سرزندگی یک سیب «دیده» میشود: شعر، سیب را القا و نقاشی آن را نشان میدهد. او توانسته است کار را به نحوی سر و سامان دهد که ارزش القا شعر با ارزش نمایشی نقاشی با هم در ستیز قرار نگیرند. با این توصیف، ما میتوانیم شعرهای زیبای کیومرث منشی زاده را قرائت کنیم، با او به تخیل و تصور درآییم و از ترکیبات بدیع کلام او لذت ببریم؛ بی آنکه آثار مرجان شکری به چنین فرآیندی لطمه وارد سازند.
با اینکه، منشی زاده شعرهایش را در ساخت کلام عرضه داشته و شکری نیز آثارش را در ساخت تصویر ارائه کرده است، اما مرجان شکری در این میان، مترجم ما و شعر منشی زاده نیست. او حتی دنباله رو شعر شاعر نیست.
به نظر میرسد که ذهنش را از کلام شاعر باور ساخته، اما هنگام کار جانش از رنگ و نقش لبریز بوده است، نه از کلام شاعر!
بسیار دیده شده است که رفتار پاندولی میان دو نظام ارتباطی متفاوت: «کلمه» و «نقش» منجر به هنری التقاطی میشود که دیگر نه نشانی از «نقش» در آن باقی میماند و نه ردی از کلام ... اما در این آثار، نوعی فراست و ریزبینی در کار شده است که میتوان حدس زد به عدم دخالت شاعر در کار نقاش و نیز عدم وابستگی نقاش به شعر شاعر مربوط میشود.
ناگفته پیداست که ابتدا به ساکن شعری بوده و پس از آن نقاش دست به کار شده است. با این همه در این نمایشگاه شعر مقدم بر نقاشی نیست، نقاشی هم حامل مستقیم معانی نهفته در کلام شاعر نیست. اینگونه است که بیننده میتواند تابلوها را ببیند و شعرها را نخواند و اگر تابلو را دید و شعر را در کنار تابلو خواند؛ به دلخواه خود، نقبی میان آنچه میبیند و آنچه میخواند بزند.
اما نمیتوان منکر شد که اگر شعرها در جوار تابلوها به دیوار نصب نمیشدند؛ یعنی هیچ شعری در کنار هیچ تابلویی قرار نداشت و تابلوها هیچ نامی و نسبتی با شعر نداشتند؛ ابهام بیشتری برمی انگیختند ...
مثلاً در گوشه ای از سالن به این نکته که نقاش به شیوهای ذهنی و غیرمستقیم خود را وامدار شاعر میداند و امانت دارانه شعر او را مبدأ خلاقیت خود معرفی میکرد. «آرت سنتر» شعر کیومرث منشی زاده را بر دیوار گالری خود و در جوار تابلوهای یک نقاش نصب کرده است و این تجربه را که غالباً شعر را در لابه لای صفحات کتاب میخوانیم به نصب روی دیوار تسری داده است.
برای خود من خیلی جالب بود که شعری را تایپ شده بر دیوار بخوانم و این آزادی حیرت آور را داشته باشم که با خود بگویم: این شعر خیلی جذابتر از این تابلوست یا بالعکس ... در این تجربه جالب، گاهی شعر چیزی را به ذهن میریخت که تابلو قادر به انتقال آن نبود ... و این نه به معنای برقراری نوعی رابطه دموکراتیک میان ذهن مخاطب، شعر منشی زاده و نقاشیهای مرجان شکری است.
در چنین ارتباط بدیعی، هرگاه احساس مشترکی حاصل شود، خود را در یک موقعیت فرهنگی بی سابقه احساس میکنی: کلمه، ذهن و نقاشی ... نوعی همجواری شگفتی آور که به دلیل آن را نه در تئاتر، نه در سینما و نه در هیچیک از اشکال هنری ندیده ایم.
به ویژه آنکه اینجا سرزمین شعر است. با این حال نمیتوان منکر شد که هرگاه به طور مثال، شاهنامه بایسنقری را در نظر میآوریم، به رغم شعر سترگ آن، تاخت اسبان زیبایی در چشم ما پدیدار میشود که با قلم نقاشان چیره دست ایرانی بر صفحه ثبت شده اند.
کما اینکه در سراسر تاریخ نگارگری ایرانی، میتوان تصاویری را به خاطر آورد که برای مصورسازی یک متن ادبی خلق شده اند. اما اگر هر صفحه از این نگارگریها را از متنی که به خاطر آن مصور شده اند جدا کنیم، بی تردید میتوان آن نقش را مستقل از متن و به طور قائم به ذات مشاهده کرد. در غیر این صورت، دنیای امروز شاهد جریان باشکوه نگارگری ایرانی نمی بود.
مرجان شکری دلبستگی اش به نقاشی ناب را فدای شیفتگی اش به شعر دلکش کیومرث منشی زاده نکرده است. به همین سبب، تماشای دو نظام ارتباطی کاملاً متفاوت و غور در ساحت بیانی دو نوع طرز بیان، فرصت بدیعی بود که با همت «آرت سنتر» برای اهل هنر و ادب فراهم شد.