جمع کردن هنرمندان در یک ساختمان اشتباه است / فکر میکردیم بعد از انقلاب همه چیز طاغوتی است و باید دور ریخته شود / روایت ایرج اسکندری از سالها نقاشی و مدیریت هنری
ایرج اسکندری، هنرمند و مدیر هنری ایرانی گفت که جمع کردن هنرمندان در یک ساختمان اشتباه است و باید غیرمستقیم از آنها حمایت کرد.
ایران آرت: مریم درویش- ایرج اسکندری سال ۱۳۳۵ در کاشمر متولد شد. او فارغالتحصیل رشته نقاشی از هنرکده هنرهای تزئینی و دارای دکترای پژوهش هنر از دانشگاه هنر است. اسکندری سالها به تدریس در دانشگاه پرداخته و به عنوان عضو هیأت علمی و رئیس دانشکده هنرهای تجسمی دانشگاه هنر و سرپرست گروه تجسمی دانشکده الزهرا فعالیت داشته است. این هنرمند در نمایشگاههای انفرادی و گروهی بسیاری شرکت کرده است. آنچه میخوانید چکیده گفتوگوی هنرآنلاین با این هنرمند است.
* کشیدن نقاشی در کودکی اصلاً ملاکی برای نقاش شدن و علاقهمند بودن به نقاشی نیست. معمولاً کودک تا زمانی که الفبای نوشتن و خواندن را یاد نگرفته است، سعی میکند حرفهای خودش را با کشیدن نقاشی بزند. در حقیقت تصویر، یک زبان برای کودک است. بنابراین تعداد بسیار زیادی از کودکان پس از یادگیری الفبای فارسی دیگر نقاشی کشیدن را ادامه نمیدهد اما عده کمی دوباره این کار را انجام میدهند.
* دانشکده هنرهای تزئینی تا پیش از سال 53 فقط 70 ورودی میگرفت. از بین 70 نفر دانشجوی پذیرفته شده، معمولاً 50 دانشجو رشته معماری را انتخاب میکردند و 20 نفر دیگر در سایر رشتهها پراکنده میشدند. پیش از دوره ما تقریباً در هر دوره فقط 3-4 نفر متقاضی رشته نقاشی بودند اما در دوره ما حدود 12 نفر نقاشی را انتخاب کردند و مدیر گروه ما مرحوم حسین کاظمی خوشحالی خودش را از این موضوع ابراز میکرد و برایش سؤال بود که در این دوره چه اتفاقی افتاده که این تعداد دانشجو به سراغ نقاشی آمدهاند.
* وقتی وارد دانشکده میشویم، قاعده بر این است که ابتدا طراحی از طبیعت را آموزش ببینیم. من در زمینه عینیتگرایی و طبیعتسازی خیلی خوب بودم و دلم میخواست در میان بچههایی که از هنرستان آمده بودند و با شگردهای مختلف آشنایی داشتند، خودنمایی کنم. یادم است که دیوارهای دانشکده از دست من در امان نبودند و روی هر دیواری که میدیدم شروع به نقاشی کشیدن میکردم.
* طرح درس دانشکده هنرهای تزئینی مبتنی بر این بود که هنرمندان روی موتیفهای تزئینی و ایرانی کار کنند. در واقع کاری که نقاشان سقاخانه کردند، اوج فعالیت و بازدهی طرح درس دانشکده هنرهای تزئینی بود. ضمن اینکه خاستگاه نقاشی سقاخانه نیز در دانشکده هنرهای تزئینی بود و این تفکر در آنجا پایهریزی شده بود. زندهیاد حسین کاظمی بر روی تزئینی کار کردن خیلی اصرار داشت و از ما میخواست که با استفاده از المانهای سنتی و ایرانی یک ترکیببندی مدرن و ایرانی ارائه بدهیم. برخی از اساتید موافق هنر فیگوراتیو بودند ولی یک عده هم مخالف بودند و میگفتند دانشجوها نباید به سمت کارهای رئالیستی و فیگوراتیو بروند بلکه باید کارهای تزئینی انجام بدهند.
* یادم است که آقای حسین کاظمی به من میگفت کار تو نقاشی دانشکده هنرهای تزئینی نیست بلکه نقاشی دانشگاه تهران است، اما من میگفتم مگر میکلآنژ برای کلیسای سیستین کار تزئینی انجام نداده است؟ افرادی مثل رافائل هم در خدمت تزئین ساختمانها بودند. ما آن موقع منظور آقای کاظمی را نمیفهمیدیم. در حقیقت هنر تزئینی همان هنر ایرانی استلیزه شده است. ما در هنر ایرانی میبینیم که طبیعت ساده شده است. بنابراین ما دانشجویان نمیتوانستیم با این مقوله به سادگی ارتباط برقرار کنیم و به همین خاطر به سراغ آثار فیگوراتیو رفتیم. فکر میکنم آن موقع ما نتوانستیم از تعالیم اساتید خودمان استفاده کنیم. البته کار همه اساتید ما فیگوراتیو بود و فقط آقای کاظمی کمی به سمت انتزاع گرایش داشت. پیش از دوره ما نهضت سقاخانه شکل گرفته بود که افرادی نظیر منصور قندریز، حسین زندهرودی، فرامرز پیلارام و پرویز تناولی سردمداران آن بودند.
* در دانشکده هنرهای تزئینی معمولاً دانشجوها از سال دوم و سوم تصمیم میگرفتند پس از دوره لیسانس به فرانسه بروند، آن هم عموماً به این خاطر بود که مدارس بوزار و آرتدکو در آنجا قرار داشت. به همین جهت من هم به انجمن ایران فرانسه میرفتم تا زبان فرانسوی یاد بگیرم و برای تحصیلات عالی به فرانسه بروم.
* دوستانم در فرانسه بودند و من خیلی زود توانستم مستقر شوم. هر روز صبح زود از خواب بیدار میشدم و از کلاسهای طراحی مدرسه بوزار که تقریباً به صورت رایگان بود، استفاده میکردم و بعدازظهرها در مؤسسه آلیانس فرانسه، زبان فرانسوی میخواندم. علاوه بر این کلاسها در یک آکادمی نیز ثبتنام کرده بودم که عصرها به آنجا میرفتم و از روی مدلهای زنده نقاشی و طراحی میکردم. آن زمان بازدید از موزه لوور در روزهای یکشنبه رایگان بود و من از صبح تا عصر در آنجا میگشتم و طراحی میکردم. در همین فاصله برای مدارس بوزار و آرتدکو ثبتنام کردم و توانستم در مدرسه عالی بوزار قبول شوم. تقریباً شش ماه از ایران دور بودم.
* نام دانشکده هنرهای تزئینی در طول سالها چندین بار تغییر پیدا کرد. ابتدا هنرکده هنرهای تزئینی بود و بعد به دانشکده هنرهای تزئینی تغییر یافت. در نهایت پس از انقلاب، پنج مؤسسه آموزشی شامل مدرسه عالی ساختمان، هنرکده هنرهای تزئینی، دانشکده هنرهای دراماتیک، مدرسه عالی موسیقی و دانشکده کاربردی با هم ادغام شدند و مجتمع عالی هنر را تشکیل دادند که آن مجتمع پس از چند سال و در حدود سال 67 تبدیل به دانشگاه هنر فعلی شد. در حقیقت دانشگاه هنر تهران ادامه همان روند هنرکده هنرهای تزئینی است.
* وقتی یک جریان خروشان به راه میافتد، مثل یک رود خروشان همه چیز را با خودش میبرد و شما خواسته یا ناخواسته با آن جریان همراه میشوید. زمانه جنگ و موشکباران بود و طبیعتاً ما غیر از اینکه به جنگ فکر کنیم، کار دیگری نداشتیم. آن موقع همه نهادها و سازمانها در خدمت جنگ بودند و هنرمندان هم خارج از این جریان نبودند. با توجه به اینکه هنرمند یک وجدان مسئول دارد، قاعدتاً همه هنرمندان آن دوره در ارتباط با جنگ و انقلاب کار کردند.
* در آن دهه همه کارهایی که هانیبال الخاص و شاگردانش انجام دادند، در رابطه با انقلاب و جنگ بود. اگر سری به کارهای آن دوران هانیبال الخاص بزنید، میبینید که عکس امام خمینی (ره) را بهعنوان رهبر انقلاب در آن مجموعه دارد و یا نقاشی کارگرها، دهقانها، دانشجوها و روشنفکرها را کار کرده است. شاگردان ایشان هم همین نگاه را داشتند. مثلاً کارهای نیلوفر قادرینژاد را اگر مرور کنید، متوجه میشوید که ایشان کلی اثر در ارتباط با جنگ انجام داده است.
* در دورهای که معروف شد به سازندگی، فکر کردم دیگر باید به کار خودمان بپردازیم چون دیگر جنگی وجود نداشت و تب انقلاب هم فروکش کرده بود. دهه 70 احساس کردم دیگر باید نقاشی کنم چون در تمام سالهای قبل از آن، هنر ما در خدمت یک عقیده بود و فعالیت مستقل نداشتیم. اعتقاد دارم نقاشی یک تفکر مستقل است و هنرمند یک آدم مسئول و خلاق است که در شاخهای به سوی کشف حقیقت قدم میزند. من برای خود هرمی را تصور میکنم که 4 یال آن با نام سیاست، هنر، دین و علم هر کدام به سوی کشف حقیقت رویکرد دارند. فلاسفه عقیده دارند هنر سریعتر به کشف حقیقت منجر میشود. بنابراین سیاست و دین برای اینکه بتواند سریعتر به حقیقت برسد، از هنر استفاده میکند. اما وقتی دو شاخه به هم نزدیک میشوند مسیرشان دورتر میشود و دیرتر به هدف میرسند. بنابراین هر واژهای به هنر اضافه کنیم باعث همین اتفاق میشود و آن را از حقیقت دور میکند.
* واقعیتی که وجود دارد این است که ما قشر مسلمان و مذهبی در پیش از انقلاب هیچ شخصیتی را بهعنوان هنرمند معرفی نکردیم و نداشتیم. حتی هنرمندان سقاخانه هم مذهبی نبودند. کلاً هنر ما چه قبل از انقلاب و چه در دهه اول انقلاب اسلامی متأثر از جریان چپ بود. وقتی حوزه هنری تشکیل شد، برخی از شاگردان هانیبال الخاص نظیر کاظم چلیپا، حسین خسروجردی، ادهم ضرغام و حبیب صادقی با آموزههای تکنیکی هانیبال وارد حوزه هنری شدند و فعالیتهای نقاشی خودشان را انجام دادند. شما اگر کارهای اولیه نقاشی حوزه هنری را نگاه کنید، میبینید شبیه کارهای هانیبال الخاص و شاگردان اوست.
* وقتی انقلاب اسلامی رخ داد ما فکر میکردیم هر چه از قبل وجود داشته، طاغوتی است و باید دور ریخته شود. حتی حاضر نبودیم که به آنها فکر کنیم و میگفتیم همه آثار مبتذل هستند و هنرمندان نیز تحت تأثیر غرب بودهاند. ما در ده سال اول انقلاب هیچ کنفرانس و یا جلسهای در مورد مکتب سقاخانه برگزار نکردیم که هنرمندان بنشینند و حداقل روی آن فکر کنند. تا اینکه در اواخر دهه 60 آقای پلنگی اشاره کرد که سقاخانه یک جریان با اصالت است.
* اصولا جمع کردن هنرمندان در یک ساختمان کار اشتباهی است. هنرمند را باید آزاد بگذارند تا کار خودش را انجام بدهد. اگر هم قرار است حمایت کنند، بهتر است که حمایتها به صورت غیرمستقیم باشد. هیچ هنرمندی در هیچ ادارهای هنرمند نشده است بلکه همه هنرمندان در انزوا کار کردهاند، چون اساساً وجود هنرمند با دستورالعمل تضاد دارد. هنرمند فقط از خلاقیت خودش دستور میگیرد.