گفتگو با هنرمند دارنده نشان نخبگان زیر 40 سال دنیا/ گلناز فتحی:ناراحتم نقاشان جوان ما جهان را تاریک می بینند
او 9 سال است در تهران نمایشگاه نداشته اما می گوید بسیار شلوغ است: هنگ کنگ، شانگ های، لندن، نیویورک، سنگاپور و دبی نمایش انفرادی و گروهی بسیاری در اروپا و آمریکا و خاور دور برگزار کرده. موزه متروپولیتن، موزه بریتانیا (4 اثر)، موزه برایتن، موزه هنرهای معاصر هند، موزه سنگاپور، موزه مالزی و... اثری از او را به گنجینه شان اضافه کرده اند.
ایران آرت : علیرضا بخشی استوار : گلناز فتحی در سال 1351 در تهران به دنیا آمد. او دارای مدرک کارشناسی طراحی گرافیک است و از انجمن خوشنویسان ایران نیز دیپلم دارد. این هنرمند برنده جایزه بهترین خوشنویس زن ایران در سال 1374 است و نمایشگاههای بسیاری از آثارش به صورت گروهی و انفرادی در داخل و خارج از کشور برگزار شدهاند. گلناز فتحی جزو معدود زنانی است که در زمینه خطاطی و خوشنویسی به مقام استادی دست یافته است. او در سالهای اخیر به واسطه زبان جدیدی که در نقاشیخط به وجود آورد در مجامع هنری بینالمللی شناخته شده است. آثار این هنرمند که به غیر از اسکاندیناوی و استرالیا در دیگر کشورهای جهان به نمایش در آمده است در بسیاری از موزههای مشهور جهان همچون موزه متروپولیتن، موزه بریتانیا، موزه برایتن، موزه هنرهای معاصر هند، موزه سنگاپور، موزه مالزی و .. نیز وجود دارد. او می گوید: "من یک مدت همه آثارم به فروش میرفت و این اتفاق مرا خیلی میترساند. آن زمان فهمیدم که باید درها را بست چون به این میاندیشیدم که حجم کاری که دارد از دستم میرود و به فروش میرسد، معنا ندارد. از این ترسیده بودم که به یک هنرمند بازاری تبدیل شوم و پول مرا گول بزند. من نمیخواستم که تولیدم را بالا ببرم و کیفیت کارم پایین بیاید، بنابراین تصمیم گرفتم که درهای پیش رو را ببندم. آن زمان بخش مادی خطاطی را کنار گذاشتم و در داخل کشور واقعاً غیب شدم و تمرکزم را روی فعالیتهای خارج از ایران گذاشتم."
در ادامه گفتگوی ایران آرت با این هنرمند را بخوانید.
خانم فتحی شما در ابتدای امر یک خوشنویس بودید و به صورت رسمی خودتان را در این عرصه معرفی کردید؟ اما به مروز زمان شما به سمت نقاشی تمایل پیدا کردید و خط و نقاشی در آثارتان توامان شد و امروز میبینیم که دیگر تنها ردی از خط در آثار شما وجود دارد. این روند چگونه شکل گرفت؟
خانواده من یک خانواده خیلی هنری نبود ولی یادم میآید که پدرم یک روز به خانه آمد و کتاب خطی که از خیابان کریمخان خریده بود را به من و خواهرم نشان داد و گفت که ببینید خط خوش یک پرستیژ است. ایشان گفت که خط خوش برگ برنده است و اگر خط خوش داشته باشید برای شما شخصیت قائل میشوند. بعدها متوجه شدم که آن کتاب خطی که پدرم خریده بود، کتاب میرزا غلامرضا اصفهانی بود. به هر حال پدرم خواست که ما را به انجمن خوشنویسانی که دایر بود ببرد تا حداقل دستخطمان خوب و خوانا شود. من آن زمان 13،14 سال داشتم که بعد از هفتههای اولیه کلاسهای انجمن، شیفته خط شدم. آن اتفاق برای من یک آغاز بود و انگار که ناخودآگاه برایم یک دری باز شده بود. بعد از آن حدود 3 سال افتخار کار کردن با استاد عبدالله فرادی را داشتم و از ایشان خیلی چیزها یاد گرفتم. استاد فرادی به من یاد داد که کار هنری یک نوع از خودگذشتگی میخواهد. بعضی وقتها شما به چیزی علاقه دارید و آن علاقه شما سرکوب میشود و گاهاً هم مثل اتفاقی که برای من افتاد، استاد فرادی عشقم به خط را شعلهور کرد. من روزانه 8 ساعت تمرین میکردم، به طوریکه وقتی انگشتانم را باز میکردم، همهشان خشک شده بودند. یادم میآید که آن زمان اهل خانواده مرا صدا میزدند و من اصلاً نمیشنیدم، چون خوشنویسی مثل مدیتیشن است و آدم را به عالم ماوراء میبرد.
مدتی بعد من در خط کتابت بین زنان ایران رتبه اول را کسب کردم و انجمن خوشنویسان حسابی مرا جدی گرفت. در تاریخ هنر خوشنویسی ایران هم هنرمند خوشنویس زن وجود ندارد و همین دلیلی میشد که من بیشتر تشویق شوم. علت آنکه من گرافیک خواندم این بود که به تحصیل آکادمیک برای هنر ناب عقیدهای ندارم. من میترسیدم که نقاشی را یاد بگیرم، بنابراین سعی میکردم که گرافیک را به عنوان یک فن بیاموزم. با این وجود، در زنگ تفریحهای کلاسهای انجمن برای خودم نقاشی میکردم. البته در نقاشی هم خود آموخته هستم و استاد و معلم خاصی نداشتهام. این اتفاقات ادامه داشت تا اینکه یک روز اساتید از جمله استاد فرادی که میدانست من نقاشی میکنم، گفتند که تو هم در نقاشی و گرافیک استعداد داری و هم در خط، ولی آدم نمیتواند همه را با هم انجام دهد و تو باید بین نقاشی و گرافیک و خط یک کدام را انتخاب کنی. آنها به من گفتند که ترجیح میدهند خط را انتخاب کنم چون میدانند که در این زمینه موفقتر میشوم. من گفتم که اگر اجازه دهید فکرهایم را انجام بدهم و بعد تصمیم بگیرم.
در دوراهی انتخاب میان نقاشی و خوشنویسی سه چیز فکر مرا به خود مشغول کرده بود. نخست آنکه خوشنویسی نیاز به تمرینات مداوم داشت و من باید در روز 7،8 ساعت تمرین میکردم که این 7،8 ساعت خیلی از زمان مرا میگرفت و دیگر نمیتوانستم به کارهای دیگرم فکر کنم. از طرفی دیدم که در خوشنویسی سنتی هدف این است که خوشنویسان معاصر مثل میرعماد یا میرزا غلامرضا اصفهانی شوند، پس هیچ انتهای هیجانانگیزی برای خوشنویسی وجود نداشت و من اگر بهترین خطاط هم میشدم، تازه به میرعماد یا میرزا غلامرضا میرسیدم که حتی آن اتفاق هم نشدنی بود. این نگرش باعث شد که در ذهنم یک سوال به وجود بیاید؛ خوشنویسی صنعت است یا هنر؟ از طرفی من با مسئله عدم وجود نوآوری در خوشنویسی هم درگیر بودم چون معمولاً خوشنویسی سنتی اجازه نوآوری به آدم را نمیدهد و هنرمند در این زمینه دستش بسته است. آن زمان دوره سخت زندگی من بود چون من میان علایقی که داشتم باید یک کدامشان را کنار میگذاشتم و تمرکزم را میگذاشتم روی دیگری. روزی که میخواستم تصمیمم را به انجمن اعلام کنم، به انجمن رفتم و لبخندی که روی لب اساتیدم بود را گرفتم و گفتم که نقاشی را انتخاب کردهام. انجمن به من گفت که موفق باشی ولی روزی را میبینیم که به سراغ خوشنویسی میآیی و دیگر دیر است. اساتید جوری با من رفتار کردند که گویی تصمیمام اشتباه بوده ولی برای من تا به حال روزی پیش نیامده که بگویم اشتباه کردم.
من عاشق فرم خط هستم و با دیدن هر فرم خطی اعم از لاتین، ژاپنی، چینی و... منقلب میشوم. مفهوم آخرین چیزی است که من میخواهم. همه خوشنویسها هزاران بیت شعر حفظ هستند و من اینطور نیستم. متأسفانه من شعرهای زیادی را حفظ نیستم چون حتی آن زمانی که شعرها را یادداشت میکردم تا حفظ شوم نیز حواسم به سربالایی یا سرپایینی خطها بود. از یک جایی به بعد تکلیفم را با خودم مشخص کردم و به این نتیجه رسیدم که نباید خوشنویس سنتی باشم چون قوانین خوشنویسی سنتی خفهام میکند. اما از آنجایی که بدون دانش نمیشود قانونی را شکست، باید آن را یاد میگرفتم و سپس شروع به دفرمه کردنش میکردم. وقتی یک نقاش از همان ابتدا میآید و میگوید که میخواهم آبستره کار کنم، معلوم است که اثر آبستره او بیهویت و تو خالی خواهد بود و هیچ ارزشی نخواهد داشت چون دست باید تعلیم ببیند، طراحی و آناتومی را یاد بگیرد و بعد آموختههایش را تخریب کند. همه این تفکرات و اتفاقات آغازی شد بر شروع کار من در حوزه نقاشی خط.
بعد از این اولین نمایشگاه نقاشخط هایتان را برپا کردید که به نظر میرسد بعد از آن حتی دوباره روند آثارتان دگرگون شد. چه اتفاقی در آن نمایشگاه رخداد که مسیر جدیدتری در نقاشیخط را پیش گرفتید؟
اولین نمایشگاه انفرادیام را در سن 24 سالکی در گالری سیحون گذاشتم. آثار آن نمایشگاه را به سبک خودم با دست آزاد نوشتم. آن خط نقاشیها به حدی واضح نبود که بشود آنها را خواند. هر کسی که از من میپرسید چه نوشتهای، میگفتم که حافظ است. مثلاً بیت "صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن / دور فلک درنگ ندارد شتاب کن" را نوشته بودم که مخاطب از آن خوشش میآمد و با خواندن آن منقلب میشد. با این وجود، این تمام خواستههای من نبود و نمایشگاه اولم برگ برندهام نشد. قدم بعدیام پس از آن نمایشگاه این بود که اصلاً هیچ چیزی ننویسام تا وقتی که از من میپرسند چه نوشتهای، بگویم که هیچ. در واقع تابلوی من باید "هیچ" با مخاطب حرف میزد نه آنکه معنای عمیق شعر حافظ او را تحت تأثیر قرار دهد. این نگرش یک چالش بزرگ در زندگی من بود که به موجب آن مدام خط را ورز میدادم.
زمانی که من خط نقاشی را شروع کردم، این خط نقاشیهایی که در 7،8 سال اخیر مد شده اصلاً مد نبود. من از روی عشق و علاقه به سراغ این کار رفتم و شروع کردم به کار کردن. در اواسط کارهای من مخصوصاً در این 10 سال اخیر، یک مرتبه خط نقاشی، مد شد. من از مد شدن هنر خیلی بدم میآید. هنر یک چیز اصیل است و هیچ چیز اصیلی نباید درگیر فشن شود. به هر حال من در طول این سالها بارها اینور و آنور رفتم و کار کردم. خیلی وقتها با موسیقی کار میکردم و خیلی از کارهای من با یک پرفورمنس شکل گرفت. آنجا بود که دیگر هیچ ردپای سنتی در کارم وجود نداشت. در واقع خط به فرمی رسیده بود که باید تصویری دیده میشد، نه به طور ادبی و نه با قوانین سنتی نقاشی.
شاید این نگرش موجب آن شد که آثارتان وجهی فرا ملی و بین المللی پیدا کند.
به نظرم هنرمند ابتدا باید در خاک کشور خودش کار کند و مورد پذیرش مردم خودش قرار بگیرد، سپس میتواند مرزها را بشکند و برود خاورمیانه و جاهای دیگر. من الان به غیر از منطقه اسکاندیناوی و استرالیا، در تمامی مناطق دیگر دنیا بیش از 120 نمایشگاه برپا کردهام. به نظرم برپایی یک نمایشگاه جسته گریخته، خیلی بد است. من اعتقاد دارم که هنرمند باید با یک ایجنت کار کند تا تصمیماتش حساب شده باشد. امروز دنیا آنقدر بزرگ است که برای همه جا دارد. من وقتی رقابتهای خبیثانه را در ایران میبینیم، میگویم که افق دیدتان را گستردهتر کنید. دنیا بزرگ است و برای همهمان جا دارد، بنابراین دلیلی وجود ندارد که راه یکدیگر را ببندیم.
بازارهای مهم خاورمیانه، بیشتر حراجهای جهانی، خیلی از آرتفرهای بینالمللی و داخلی و حتی گالریهای متعددی در داخل کشور به مقوله نقاشیخط میپردازند، به طوریکه در کشور خودمان طی سالهای اخیر دست کم صدها نمایشگاه نقاشیخط برگزار شد. به نظرم امروز برگزاری نمایشگاه نقاشیخط و خوشنویسی و حتی فروش آنها به طور حساب شده صورت میگیرد و استقبال از آن آگاهانه است؛ ولی از طرفی آنقدر روی نقاشی خط مانور داده شده که توجه همگان به سمت آن جلب شده و یک اتفاق بد هم آن را تهدید میکند. نکتهای که امروز نقاشیخط را تهدید میکند این است که نقاشیخط از حالت هنر خارج شده و به تولید انبوه برسد و شکل بازاری پیدا کند، کمااینکه تا حدودی این اتفاق هم افتاده است. نظر شما در اینباره چیست؟
من چندی پیش در سنگاپور در منزل یکی از ایرانیان مقیم آنجا بودم که به من گفت بیا و کلکسیون مرا ببین. از درب اتاق که وارد شدم، گفتم این آثار برای آقای احصایی است؟ گفت نه، برای فلان خطاط است. من گفتم که چرا پول میدهید و اثر کپی میخرید؟ این کار در وهله اول خیانت به هنرمندی چون آقای احصایی است. آن فرد گفت که آثار آقای احصایی گران است. من گفتم بله همینطور است ولی ارزشش را دارد و خرید یک اثر گران به مراتب بهتر از خریدن یک اثر کپی و بیارزش است. آکشن (حراجی) در همه جای دنیا هست و ارزش خود را دارد. آکشن چیزی نیست که شما بتوانید با آن ارزش یک اثر هنری را اعتبارسنجی کنید.
آکشن برای خاورمیانه یک مقوله جدید است. من وقتی دیدم که میآیند اثرم را امروز در نمایشگاه میخرند و 4 ماه دیگر در حراجی میگذارند، متوجه شدم که وضعیت مارکت ما خراب است. الان با خریدار قراردادی بسته میشود و مثلاً گالری میگوید که شما تا 5 سال آینده حق گذاشتن فلان اثر را در آکشن ندارید. من یک مدت همه آثارم به فروش میرفت و این اتفاق مرا خیلی میترساند. مدتی بعد کار به جایی رسید که دیگر اثری نداشتم به گالریها بدهم و آنها فکر میکردند که نمیخواهم به گالری همکاری کنم، در حالیکه اینطور نبود و همه آثار مرا میخریدند. گالریدارها از دست من ناراحت شده بودند و من دیگر گفتم که تماس نگیرید چون اثری برای فروش ندارم. آن زمان فهمیدم که باید درها را بست، چون دیدم حجم کاری که دارد از دستم میرود و به فروش میرسد، معنا ندارد. از این ترسیده بودم که به یک هنرمند بازاری تبدیل شوم و پول مرا گول بزند. من نمیخواستم که تولیدم را بالا ببرم و کیفیت کارم پایین بیاید، بنابراین تصمیم گرفتم که درهای پیش رو را ببندم. آن زمان بخش مادی خطاطی را کنار گذاشته و در داخل کشور واقعاً غیب شدم و تمرکزم را روی فعالیتهای خارج از ایران گذاشتم.
در سطح اول هنر تجسمی در دنیا، هنرمندان تحت حمایت گالریدارها هستند و به خوبی محافظت میشوند ولی اگر ببیند که هنرمند ضعیف کار میکند و نوآوری ندارد، او را نگه نمیدارند چون افراد دیگری هم هستند که در این عرصه فعالاند و میخواهند کار کنند. هنر اروپا و آمریکا قبلتر این راهها را رفته و چنین اتفاقاتی در آن حل شده است. در آنجا وقتی یک نفر اثری را از گالری میخرد، گالریدار مطمئناً به او گوشزد میکند که آن اثر را به آکشن نبرد. البته من ضد آکشن نیستم و معتقدم که آکشن هم باید باشد و کار خودش را انجام دهد. آکشن خیلی هم برای ایران مفید بوده است. قبلاً در ایران هنرمند جایگاه آنچنانی نداشت ولی الان همه متوجه شدند که هنرمند یک آدم محترم و متشخص است ولی اینکه بگویند فلان هنرمند در فلان حراجی آنقدر فروخت برای من یک جور بیاحترامی محسوب میشود و منزلت او را پایین میآورد. آرتفر هم همین شرایط را دارد و در هیچ کجای دنیا به عنوان بخشی از رزومه یک هنرمند محسوب نمیشود چون مارکت است. آرتفر و آکشن هدفشان فروش است و هیچ بدی هم ندارد ولی به عنوان رزومه هنری هنرمند نمیآیند.
وقتی اثری وارد آرتفر و یا حراج میشود، دیگر هیچ چیزی به هنرمند ربطی ندارد...
دقیقاً. من از رفتن به آرتفرها بر حذرم چون آرتفر جای هنرمند نیست و آنچه هنرمند نباید ببیند را در آنجا میبیند. آرتفر جای گالریدار است و حضور در آنجا وظیفه هنرمند نیست. به نظرم سختگیرترین فرد به کار هنرمند باید خود آن هنرمند باشد. خود او باید کارش را محک بزند. به نظرم اثر کپی و تکراری اصلاً ارزش ندارد. وقتی که سن یک نفر رشد میکند و تغییر مییابد، باید در کار او هم تغییراتی صورت بگیرد، نه آنکه یک فرد بیاید و آثار 10 یا 20 سال پیش خودش را تکرار کرده و یا آثار هنرمندی دیگر را کپی کند. به اعتقاد من تکرار کردن، مرگ هنری یک هنرمند است.
البته تغییر کردن هم جرأت میخواهد که خیلیها این جرأت را ندارند.
کاملاً موافقم. تغییر دادن مسیر هنری خیلی جرأت میخواهد ولی هنرمند باید سعی کند این جرأت را داشته باشد چون در غیر این صورت ممکن است که یک روز به خودش بیاید و متوجه شود که تمام عمر کپی کرده و اثر تکراری کشیده است. به نظرم اگر یک هنرمند کار خودش را به بهترین نحو ممکن انجام دهد و اثرش کیفیت لازم را داشته باشد، حتی اگر اکنون شناخته شده نباشد، یک روزی حتماً دیده میشود و اثرش به جایگاهی که لازم است میرسد.
نظرتان چرا بُعد اقتصادی نقاشیخط و خوشنویسی تا به این اندازه مهم شده است؟ آیا دلیلش صرفاً درخواست مخاطب است یا دلیل دیگری دارد؟ این را بدین خاطر میگویم که آنچه در مورد وجود نمونه کپی آثار آقای احصایی در سنگاپور گفتید، در شهر تهران هم به تعدد اتفاق میافتد و حتی عدهای که مدعی نوآوری هستند نیز کپی میکنند و در تکرار آثار خودشان ماندهاند.
ببینید مردم همه آگاهند و هیچ کسی را نمیشود با آثار تکراری گول زد. آنچه که گزیده است ارزش دارد نه اثری که در هر گالری بروید نمونه آن را به وفور ببینید. من اصلاً دلم نمیخواهد دست دوم کارم را بزنند. خلقکردن و نوآوری کار خیلی سختی است و شاید به خاطر آنست که عدهای فقط کپی میکنند ولی این کپی صحیح نیست و به کار هنرمند مؤلف هم که اثرش کپی شده لطمه میزند.
من افتخار یک پرفورمنس مشترک و زنده با یکی از بزرگترین اساتید خوشنویسی مدرن و سنتی در چین را داشتهام که جزو لذتبخشترین تجربههای زندگیام است. 4،5 سال پیش که من برای اولین بار به گالری شانگ های رفتم، این گالری برای من یک بلیت گرفت تا به دیدار یکی از مهمترین خوشنویسان مدرن و سنتی چین در شهر هانگ زو بروم. این خوشنویس آقای Wang Dangling (وانگ دانگلینگ) بود. به هر حال من به همراه یک مترجم به شهر هانگ زو رفتم که مهمترین دانشکدههای هنری چین در این شهر قرار دارد. وقتی به خدمت آقای دانگلینگ رسیدم، به مترجمام گفتم که به ایشان بگوید که من و قبلاً به همراه شما در موزه شهر ویسبادن آلمان در نمایشگاهی که برای خطاطان نوآور برگزار شد، حضور داشتهام. ایشان که پیام مرا دریافت کرد، کتابخانه آتلیهاش را نشان داد و گفت که تصاویر آن نمایشگاه را به من نشان بده. در آتلیه بزرگ آقای دانگلینگ، از سر تا ته یک دیوار طولانی تا سقف کتابخانه بود و حجم زیادی از کتاب در آنجا وجود داشت که من بالأخره مدارک نمایشگاه موزه ویسبادن را پیدا کردم و به ایشان نشان دادم. آقای دانگلیک که تصاویر آن نمایشگاه را دید، خواست دست مرا ببوسد و گفت که شما هنرمند بزرگی هستید. ایشان که منقلب شده بود، یک کتاب بزرگ و زیبا که تازه چاپ کرده بود را به من هدیه داد. بعد از آن ما دیگر با زبانهای خودمان با یکدیگر دیالوگ دو نفره داشتیم و نیازی به مترجم نبود؛ درست مثل دو موزیسین از ملیتهای مختلف که با زبان موسیقی حرف یکدیگر را متوجه میشود. من به مدت 2 ساعت در حضور آقای دانگلینگ بودم و از بزرگواری ایشان خیلی آموختم. در پایان هم ایشان به من گفت که من با تو کار مشترک انجام خواهم داد چرا که آرزوی همکاری با یک خطاط ایرانی را داشتهام و حالا تو را انتخاب کردهام.
مدتی بعد بیینال خط نقاشی مدرن هانگ زو در سطح بینالمللی برگزار شد که از همه دنیا در آن حضور داشتند و من هم در آن حضور داشتم. بعد از آن هر بار که آن بیینال برگزار شد، از من هم کار خواستند. من اولین نمایشگاه انفرادیام در شهر شانگ های را در سال 2013 گذاشتم و قرار شد که ما یک روز یک پرفورمنس داشته باشیم. وقتی که گالری شانگ های به من گفت یک نفر در این پرفورمنس در کنارم خواهد بود، من دیگر نپرسیدم که آن شخصت کیست و با کمال میل پذیرفتم. روز اجرا رفتم و دیدم که آن هنرمند آقای دانگلینگ است که حضور ایشان مرا سورپرایز کرد. در آن برنامه که فیلمبرداری میشد و به صورت زنده پخش میشد، آقای دانگلینگ گفت که این نمایش برای توست و برو دو تا کار را به صورت تنهایی انجام بده. من این کار را انجام دادم و سپس دو کار را به صورت بداهه با یکدیگر انجام دادیم که من همان لحظه هنر را به عنوان یک پل فرهنگی میان ایران و چین احساس کردم.
آن اتفاق یکی از هیجانانگیزترین تجربیات زندگیام بود و از آن لحظههایی بود که میخواستم به استاد فرادی و دیگر اساتید انجمن خوشنویسان بگویم که بابت آنچه به من آموختید ازتان ممنونم چرا که بدون این آموختههایم نمیتوانستم قاعدهها را در هم بشکنم. من قواعد را یاد گرفتم و سپس شروع کردم به تغییر دادن یاد گرفتههایم. نوآوری بدون یادگرفتن محال است. امکان ندارد که نقاشیخط را بدون یک بکگراند قوی و عمیق بشود مدرن کرد. همچنین در وهله بعد باید هنرمند جسارت داشته باشد و خودش را بیش از هر کسی نقد کند. تشویق شدن هنرمند هم خیلی مهم است ولی باید تشخیص داد که این تشویق کجا سازنده و کجا هنرمند را به نابودی میکشاند تا نتیجه مخربی نداشته باشد.
می خواهم درباره آثار اخیرتان کمی صحبت کنیم آثاری که شاید دیگر نتوانیم آن را نقاشی خط بنامیم و فرم متفاوتی از این هنر است. خودتان چقدر با این حرف من موافقید؟
برای این است که من هر سال یک چیز اضافه از خط را زدم. برای یکی از کارهای من به زبان انگلیسی عنوان Unwritten (نانوشته) انتخاب کردند. البته این اثر آخرم دیگر واقعاً خط است و قوس و قزح ندارد. برای من هنریترین بخش در خوشنوسی، سیاه مشق است، در حالیکه سیاه مشق برای ایرانیان یک نوع دست گرمی، حساب میشود اما من عاشق سیاه مشق هستم چون در سیاه مشق دست با فرم و بدون فکر میچرخد و در آخر یک صفحه زیبا با ترکیبی از رنگهای سیاه و سفید به وجود میآید. من به این فکر می کردم که وقتی میتوانم سیاه مشق را امروزی کنم چرا آن را انجام ندهم. من ساعتها مدیتیشن میکنم و همان حالتی که با خوشنویسی سنتی داشتم را با یک زبان و تکنیک جدید امروزی با سیاه مشق هم دارم. به نظرم هنرمند مدام باید بخواند. هنرمند بودن کار خیلی سختی است. یک هنرمند باید بداند که یک فیلم، موسیقی، شعر یا ادبیات خوب چیست. تمام این هنرها به یکدیگر مرتبط هستند. یک فیلم میتواند مرا منقلب کند و من در تأثیر از آن فیلم، چیزی را به تصویر بکشم.
به اعتقاد من هنرمند بودن بدون شگفتی امکان ندارد و یک هنرمند باید تا ابد مثل یک بچه تازه متولد شده بیاموزد.
سرعت حرکت دنیا بسیار شدید است و هر لحظه یک ابداع جدید صورت میگیرد. برای خلق آثار جدید همواره یک رقابت و تلاش گسترده وجود دارد. استاد فرادی میگفت که اگر یک روز خوشنویسی کار نکنی، فردای آن روز باید ناز قلمت را بکشی تا دوبار با تو دوست شود. بنابراین حتی شهرستان هم که میرفتم قلم و دواتم را هم همراه خودم میبردم. شما ببینید که همه اساتید خوشنویسی در همه عمرشان هر روز از الف تا ی حروف الفبا را مینویسند که این اتفاق حیرتآور است. خوشنویس هر روز باید خودش را به چالش بکشد که از این جهت به نظرم خوشنویسی سختترین و در عین حال لذتبخشترین شغل دنیاست. عشق و انرژی خوشنویسی زندگی را برای ما جذاب و قابل تحملتر میکند. سختی آن هم از این جهت است که شما باید مدام کار کنید و چیزی را خلق کنید که شخص دیگری آن را خلق نکرده است.
شما باید دائماً در حال کشف باشید و استعاره بسازید.
دقیقاً. بعضیها به من میگویند که تو به کار کردن اعتیاد داری ولی من میدانم که در غیر اینصورت امکان ندارد از پس کارهایم بر بیایم. من واقعاً تعطیلی ندارم چون هم باید بتوانم از پس کارهایم بربیایم و هم از طرفی به آن عشق دارم و کار کردن بیشتر از سفر یا مهمانی به من میچسبد. به نظرم نوآوری هم از دل خود کار میآید و به آدم وحی نمیشود. خود کار کردن است که راه و اتفاقات جدیدرا به شما نشان میدهد.
آخرین نمایشگاهتان در تهران 9 سال میگذرد. در این فاصله چه فعالیتهایی داشتید؟
من برای این غیبت برای کارم دلیل هم دارم. مثلاً من اثرم را به گالریها تحویل میدادم و در نهایت بدون عذرخواهی آن را پاره شده تحویل میگرفتم که اتفاق خوشایندی نبود و بسیاری از اتفاقهای دیگر که شاید به زبان آوردنشان درست نباشد. اما در این فرصت من نمایشگاههای انفرادی در هنگ کنگ، شانگ های، لندن، نیویورک، سنگاپور و دبی داشتم. البته نمایشگاههای گروه بسیاری هم در اروپا و آمریکا و خاور دور برگزار کردم. از طرفی در طی این 9 سال در بسیاری از موزههای بزرگ دنیا اثرم را به نمایش گذاشتهاند. موزه متروپولیتن، موزه بریتانیا (4 اثر)، موزه برایتن، موزه هنرهای معاصر هند، موزه سنگاپور، موزه مالزی و... موزههاییست که در آن آثار من وجود دارد. البته قرار دادن اثر در موزهها جنبه مالی ندارد و بیشتر جنبه افتخاری آن مدنظر است. قرار گرفتن یک اثر در موزههای بزرگ دنیا هم کار راحتی نیست. بنابراین من در هیاهوی کار در تهران نبودم ولی کارم همچنان ادامه داشت. به نظرم باید مرزها را شکست و به زبانی همگانی سخن گفت نه فقط برای یک خطه خاص.
خانم فتحی شما اخیراً در ششمین دوره بینال دامونفر عضو شورای انتخاب آثار بودید. به طور کلی آثار این دوره از دوسالانه دامونفر را چگونه دیدید و نظرتان در مورد این بینال غیر دولتی چیست؟
برای برگزاری این دوسالانه کار اصلی را آقای پویاراد انجام میدهد که در برگزاری آن پافشاری میکند چون همانطور که میدانید در کشورمان دیگر بیینال رسمی وجود ندارد و دوسالانههای که وجود داشتند متلاشی شدند. من هم خیلی خوشحال شدم که سهم کوچکی در این بیینال داشتم. روز اول 3000 اثر مورد بررسی قرار گرفت که ما آنها را به صورت دیجیتال و از روی پرده نگاه کردیم. من آثار را که میدیدم، خیلی ناراحت میشدم چون نشان میداد که نسل جوانی که 20 سال دارد و باید در عنفوان شور و شوق جوانی باشند، چقدر جهان تاریکی دارند. این خیلی غمانگیز و ناراحتکننده بود. روز دوم آثار الک شده به دست ما رسید که تعدادشان به 300 اثر رسیده بود و کیفیت آثار خیلی ترقی داشت. آنجا بود که گفتم حتماً یک آینده درخشانی در ادامه راه این جوانان است. دیدن شادی جوانان و پیشرفت آنها واقعاً لذتبخش است.
من آقای پویاراد را از پیش میشناختم ولی در این بیینال احترامم به ایشان صدبرابر شد چون یک بخش خصوصی هیچ دینی به هنر ندارد. بیینال دامونفر در همه مراحل دارد یک کار حرفهای میکند. این دوسالانه از چند ماه قبل فکر همه جا را کرده و مستندهایی برای آن تدارک دیده شده است. فیلمها و موسیقیهای ساخته شده برای این بیینال هم کاملاً حساب شده بود. این نشان میدهد که یک رئیس موفق پشت این دوسالانه است و دارد این کار را انجام میدهد.
دوسالانه نقاشی دامونفر در روز اختتامیه هر دوره از یک پیشکسوت فعال در این عرصه تقدیر میکند که من از این اتفاق واقعاً بغضم گرفته بود. من وقتی جایزه را در دست آقای محمد ابراهیم جعفری دیدم خیلی خوشحال شدم چون هم خود ایشان خوشحال شده بود و هم بیینال دامونفر کار ارزندهای انجام داد و از هنرمند زنده تجلیل کرد. ما معمولاً مردهپرست هستیم و تا یک نفر میمیرد برایش تجلیل میگیریم، در حالیکه دیگر خود او نیست که آن اتفاقات را ببیند. هنر جاودانه است و باید به هنر بها داد. سیاستمدار میآید و میرود و این هنرمند است که میماند. در همه جای دنیا هنرمند در 30،40 یا دیگر نهایتاً در 50 سالگی اجر و قرب پیدا میکند و در ایران میگذارند که موهای هنرمند سفید شود تا بعد به او لقبهای خوب بدهند که البته به خیلی از آنها هم در زمان زنده بودنشان احترام آنچنانی گذاشته نمیشود. اول آنکه اصلاً سن مهم نیست و اثر هنری است که آدم را بزرگ میکند و دوم اینکه ارزش یک هنرمند را باید تا زمانی که زنده است و برای کشورش اثر مانا خلق میکند دانست.
میتوان آثار هنرمندان پیشکسوت را در اماکن عمومی گذاشت تا حداقل خودشان ببینند و کمی از خستگیشان در برود. در همه جای دنیا یک مقدار از بودجه هر ساختمانی صرف هنر میشود و در محوطه ساختمانها مجسمههای عظیم تمام هنرمندان بزرگ تاریخ هنر آن کشورها دیده میشود. به نظرم جامعه هم در تربیت مردم سهیم است. من در برخی از موزههای خارج از کشور دیدهام که خانوادهها بچهها را هم با خودشان به موزه میآورند و بچهها حتی اظهار نظر هم میکنند که حیرتانگیز است. من گاهاً آثار را رها کرده و مات آنها میشوم. این اتفاق باعث میشود که کودک دیگر با موزه قهر نباشد و آثار هنری به عنوان بخشی از زندگی او شود.
شما چند سال پیش یک جایزهای را برای فعالیتتان در هنر دریافت کردید. لطفاً در مورد آن جایزه توضیح دهید.
من در سال 2011 جایزه Young Global Leaders (رهبران جوان جهانی) که به نخبگان جهانی زیر 40 سال تعلق میگیرد را برای فعالیتم در حرفه خط نقاشی و پرطرفدار بودن سبک خطاطیام دریافت کردم. نهادی که این جایزه را اهدا میکند، رزومه همه هنرمندان را بررسی می کند و به افرادی که فعالیتهای برجستهای داشتهاند عنوان رهبران جوان جهانی را میدهد. البته باید بگویم این جایزه صرفا را به افراد مختلف در عرصههای پزشکی، علمی، اقتصادی و البته هنر اهدا میکنند و شاید گستره افرادی که این جایزه را شامل میشوند بسیار است.
شما در ادامه فعالیتهای بینالمللیتان چه رویدادی را در پیش رو دارید؟
مرا یکی از بزرگترین سازمانهای فرهنگ و هنر دنیا "The Asia Society Hong Kong" که در هنگکنگ واقع شده و در نیویورک هم شعبهای دارد، برای یک سمینار از من دعوت کرده است و در آنجا ضمن فرصت سخنرانی به من، برایم 10 ساعت تدریس مسترکلاس گذاشتهاند که من در آن 10 ساعت هم خوشنویسی سنتی و هم خط نقاشی مدرن را تدریس خواهم کرد. هنگکنگ خیلی جای مهمی است که باید برای پیشرفت کار هنرمند حتماً جدی گرفته شود.