آرمان یعقوب پور از بازگشت یک سبک به نقاشی خبر داد
آرمان یعقوبپور نقاش منظرهپردازی است که آثارش به دلیل تفاوت بسیار با نمونههای رایج طبیعتگرایی و ویژگیهای شخصی نهفته در آنها با استقبال مخاطبان مواجه میشود
ایرانآرت: مریم درویش؛ آرمان یعقوب پور متولد 1349 در بروجرد است و پس از ورود به رشته نقاشی دانشکده هنرهای زیبای تهران، تحصیلات خود را تا مقطع دکتری پژوهش هنر ادامه داد و عضو هیئت علمی دانشگاه شد. علاقه یعقوبپور به طبیعتگرایی باعث شد تز دکتری او "تأثیر عوامل سیاسی و اجتماعی روی منظرهپردازی معاصر ایران" باشد. او که ساکن کرج است از 17 سال پیش در دانشگاه هنر نیشابور تدریس میکند و سفر هفتگی با قطار، فرصت خوبی برای ارتباط بیشتر با منظره برای او فراهم میکند. جدیدترین آثار او چندی پیش در گالری گلستان به نمایش درآمد و به همین مناسب گفت و گویی پیرامون منظرهپردازی با او داشتیم.
در مورد پژوهش خود در دوره دکتری بگویید. هدفتان از پژوهش در زمینه تأثیر عوامل سیاسی و اجتماعی روی منظرهپردازی معاصر ایران چه بود و از این پژوهش به چه نتیجهای رسیدید؟
من 4 سال تحقیق کردم که ببینم منظره بر اساس شرایط و مسائل مختلف تغییر میکند یا خیر؟ در این مدت متوجه شدم که نگاههای مختلفی به منظره وجود دارد. بعضیها به منظره به عنوان یک خوانش فرهنگی نگاه میکنند، عدهای معتقدند که منظره، نقشهنگاری بوده و برخی نیز آن را توأم با سیاست میبینند. برای نمونه وقتی کمالالملک آبشار دو قلو را کشیده، در کنار آن آبشار خواست شکوه دربار را هم نشان بدهد که این کار به نوعی وابسته به سیاست است. ایرانیها موقعی که درگیر تجدد شده بودند، ابتدا شیفتهاش شدند، بعد تقلیدش کردند و در نهایت به انتقاد از آن پرداختند.
در مورد منظره هم همین اتفاق افتاده است. زمانی در مورد منظره شیفتهگری و عینیتگرایی وجود داشت و بعد برای روشنفکرهای دهه 40 این مسئله پیش آمد که نگاه به منظره حتماً باید تقلیدی باشد؟ سالها بعد هم یک نگاه انتقادی در مورد منظره به وجود آمد و حالا ما دنبال این هستیم که از منظره فاصله بگیریم. در دهه 40 شمسی خیلی از هنرمندان و روشنفکرها به دنبال این بودند که در آثارشان بیزار بودن از شهرنشینی را عنوان کنند و هویت خودشان را در روستاها نشان بدهند. این را در رمانهای "جای خالی سلوچ" و "کلیدر" نوشته محمود دولتآبادی، فیلم "گاو" به کارگردانی داریوش مهرجویی و نقاشیهای پرویز کلانتری میتوان به عینه دید. چند سال بعد و درست در زمان انقلاب، منظره نگاه سیاسی پیدا کرد و بیشتر در نخلهای سوخته، سروهای خمیده و اتفاقات دوران جنگ تعریف شد. پس از سالهای جنگ تحمیلی هم منظره شکل جدیدی پیدا کرد و بحث مفهوم در منظره مطرح شد. الان هم منظره برای یک جوان امروزی دیگر آن چشمانداز قبلی را ندارد و هنرمندان نقاشی منظره بیشتر پل، آپارتمان و نماهای شهری را میکشند و در داخل آن از عناصری استفاده میکنند که اثرشان را مفهومیتر کند.
شما به عنوان یک نقاش منظره شناخته میشوید. از چه زمانی متوجه شدید که دوست دارید مناظر و طبیعت را نقاشی کنید و چه راهی را در پیش گرفتید که به یک منظرهنگار تبدیل شوید؟
از دوران کودکی به نقاشی منظره علاقهمند شدم. زمانی که 5 سالم بود داییام برای اولین بار مرا تشویق کرد و همان تشویق ایشان انگیزهای شد که ذهنم به سمت نقاشی برود. در دوران مدرسه هم همیشه نقاشی میکشیدم و چون در محل زندگی ما دسترسی به طبیعت آسان بود، ذهنم درگیر عناصر طبیعت میشد و سعی میکردم آن عناصر را با مداد رنگی و ابزارهایی که داشتم نقاشی کنم. این علاقه همچنان در من وجود داشت تا اینکه در رشته نقاشی پذیرفته شده و وارد دانشگاه شدم. در دانشگاه هم همچنان به منظرهپردازی علاقه داشتم و اساتیدی که داشتم نظیر خانم ایراندخت محصص هم مرا تشویق میکردند.
در دوران دانشجویی پرتره، طبیعت بیجان و حتی نقاشی آبستره هم میکشیدم ولی به مرور دیدم نمیتوانم از ژانر نقاشی منظره دور شوم و آن را عوض کنم. به همین خاطر وقتی نقاشی آبستره میکشیدم هم منظرههایم در آن دیده میشد. یا اگر فیگور کار میکردم نیز فیگورم ربطهایی به طبیعت داشت. من در کارم تجربیات مختلفی را انجام دادهام اما دوباره به منظره برگشتهام چون منظرهپردازی همیشه مرا با خودش میکشد و من به طور ناخودآگاه علاقه بیشتری به این ژانر دارم.
منظرههایی که شما میکشید یک فضای مینیمال دارد و معمولاً شما در این آثار میخواهید مادهای که از آن استفاده میکنید را هم نشان دهید. سفیدی بوم و جرم رنگها در همه آثارتان دیده میشود. از ابتدا همین برخورد را با منظره داشتید یا فضاهای دیگری را تجربه کردید و در نهایت به این شکل از منظرهنگاری رسیدید؟
منظرهنگاریهای من همیشه یک خط و روند خاصی را دنبال میکند و همواره به دنبال این هستم که عناصر کارم تا جایی که امکان دارد ساده شوند. تا جایی که حتی دانشجوهایم میگویند کار شما تا 30 بُعد به حدی ساده میشود که فقط یک خط افق را میکشید.
بعضی از نقاشها کارشان مبتنی بر فیالبداهگی است و عدهای دیگر خردگرا هستند. من در بین این دو حرکت میکنم و دلم میخواهد هر دوی این ویژگیها در کارم وجود داشته باشد. وقتی بحث مینیمالیسم در هنر را دنبال کردم، متوجه شدم که مینیمالیسم را در ایران به عنوان سادهنگاری تعریف میکنند، در حالیکه سادگی فقط یک جنبه از آن است و درست نیست که ما آن را فقط در سادگی تعریف کنیم. مینیمالیسم جنبههای دیگری هم دارد و هنرمندی که به این سبک کار میکند باید به ماده، کار و تکنولوژی هم اهمیت بدهد.
من در کارهایم به دنبال این هستم که مخاطب درگیر گفتمان ماده شود. شما با تماشای نقاشیهای منظره کمالالملک یا علیمحمد حیدریان با یک نقاشی کلاسیک مواجه میشوید و فقط یک منظره میبینید اما من با آوردن جرم رنگی خیلی شدید در کارم که بعضاً متضاد با رنگ طبیعت است، سعی کردهام ماده با مخاطب گفتوگو کند. این جنبه را به طور آگاهانه دنبال میکنم و بعید نیست که در آینده مواد خاصی را در کارم بیاورم تا بتواند مخاطب را بیشتر درگیر کند.
برخی از هنرمندان به جنبه زیباییشناسی اثر توجه بیشتری دارند و عدهای هم مفهومی بودن اثر برایشان در اولویت است. شما در کارتان این دو را چطور تفکیک میکنید؟
من اعتقاد زیادی به زیباییشناسی دارم و شاید از این نظر یک هنرمند دمده محسوب میشوم. در واقع تنها به دنبال مفهوم نیستم و به زیباییشناسی هم اهمیت زیادی میدهم، هرچند که معتقدم با عناصر زیباییشناسی هم میتوان مفهوم خاصی را ارائه کرد. عدهای این را قبول ندارند و میگویند مفهوم حرف اول را میزند و لزومی ندارد کار زیبا باشد. در کارهای من ممکن است مفهوم هم به وجود بیاید که آن مفهوم به ذهنیت مخاطب برمیگردد و بستگی به این دارد که مخاطب چه برداشتی از کارم دارد، ولی همچنان از نظر مبانی زیباییشناسی به سنت مدرنیسم کلاسیک وفادارم و سعی میکنم ترکیببندیهای آثارم زیبا باشد. به دنبال این هستم که بین عناصر کارهایم هماهنگی وجود داشته باشد، ولی راههای گریزی هم دارم که به مینیمال ختم میشود. ضمن اینکه جزو هنرمندانی هستم که فضای نقاشیام رنگ و بوی رمانتیک هم دارد و هیجان هم درون کارهایم دیده میشود.
با وجود رویکردی که در سالهای اخیر دوباره به نقاشی منظره به وجود آمده است، اما عدهای از هنرمندان و صاحبنظران هنر، منظرهپردازی و منظرهپرداز را به عنوان هنر و هنرمند تلقی نمیکنند. نظر شما در اینباره چیست؟
واقعیت این است که در حال حاضر همچنانکه یک عده نقاشی منظره را نمیپذیرند، یک عده دیگر هم نقاشی آبستره را نمیپذیرند و حتی نقاشیهای آبرنگ، طبیعت بیجان و... هم مورد قبول برخی از آدمها نیست. با این حال از این واقعیت هم نمیشود فرار کرد که خیلی از ژانرهای هنری تاریخ مصرف دارند و ممکن است دوره آنها تمام شود. آقای ابراهیم جعفری میگفت من یک دورهای به عنوان نقاش مدرنیست شناخته میشدم و حالا از من به عنوان نقاش کلاسیک نام میبرند. یک بار از ایشان سؤال شده بود که با آمدن تکنولوژی دوربین عکاسی، همچنان شبیه کشیدن ارزش دارد؟ یا با وجود هواپیما همچنان ماشین با ارزش است؟ ایشان حرف عمیق و درستی زده بود و گفته بود که شما یک مسیر چند صد کیلومتری را با سرعت بیشتری با هواپیما طی میکنید ولی فرصت تجربه کردن یک دنیای متفاوت را از دست میدهید چون همه لذتها در سرعت نیست و گاهی شما میتوانید در طول مسیر تجربیات مختلفی را از فضایی که در آن زیست میکنید به دست بیاورید. خیلی وقتها دیدگاهها و شرایط اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جامعه باعث میشود ذهنیت هنرمندان جهت خاصی پیدا کند ولی این جهتها تاریخ مصرفدار هستند و بعد از مدتی از بین میروند. تا 20 سال پیش هنر فیگوراتیو یک هنر مردود شده بود و همه آبستره کار میکردند ولی امروز تقریباً آبسترهای نمانده و همه به فیگوراتیو روی آوردهاند.
این سالها در هنر جهان و هنر ایران، مسئله زیبا بودن اثر هنری رنگ باخته و ما حتی آثاری را میبینیم که زشت و منزجر کننده هستند. نظرتان در این مورد چیست و فکر میکنید چه چیزی باعث شده نسلی از هنرمندان از زیبایی گریزان باشند؟
چند عامل ریشهای باعث این اتفاق شده و دلیل آن فقط رویکرد هنرمندان ایرانی هم نیست. آقای رویین پاکباز میگفت یکی از دلایلی که موجب شد مدرنیسم در اروپا شکل بگیرد و خیلیها به نقاشی آبستره روی بیاورند این بود که بسیاری از آن افراد چیزی از صناعت نقاشی کلاسیک نمیدانستند. میخواهم بگویم خیلی چیزها باعث به وجود آمدن یک نگرش خاص نسبت به یک موضوع میشود.
هنر امروز که تحت عنوان هنر مفهومی شناخته میشود، به دنبال این است که آثار هنری مفهوم داشته باشند ولی به هر حال از این همه مفهومی که زاده شده فقط یک عده ماندگار میشوند. من مفهومی بودن را متناقض با مدرنیست بودن نمیبینم. یک اختلافهایی میان اینها وجود دارد اما فکر میکنیم مسیرشان از هم جدا نیست. آقای علیرضا سمیعآذر میگفت شما وقتی در حراجیها به دنبال آثار مفهومی میگردید، در نهایت دستتان را روی اثری میگذارید که رنگ یا چیدمان جذاب و خاصتری دارد. یعنی آدمها هنوز دغدغه نگاه زیباییشناسانه را دارند. تمایل به زیباییشناسی رخت بر نبسته است.
با توجه به اینکه شما مدرس هنر هم هستید و با هنرجویان متعددی مواجه میشوید، کمتر شدن تمایل هنرمندان به جنبه زیباییشناسی در نقاشی را به عینه لمس میکنید؟
بله. دانشجویان جوان بیشتر به پرفورمنس و تجربههای جدید علاقه دارند ولی همین جوانها هم وقتی سنشان بالاتر میرود، دست به عصاتر و محتاطتر عمل میکنند. یادم میآید که سالها پیش در یک برنامه تلویزیونی از آقای آیدین آغداشلو پرسیده شد: هنر و زیبایی از نظر شما چه مفهومی دارد؟ آقای آغداشلو جواب خیلی جالبی به این سؤال داد. ایشان به مجری آن برنامه گفت من وقتی هم سن و سال شما بودم، همه چیز را خیلی راحت تعریف میکردم ولی الان این کار برایم سخت است و اگر از من بپرسید زیبایی چیست؟ میگویم چهره مادرم. آقای آغداشلو الان به سن و تجربهای رسیده که نمیتواند برای هنر و زیبایی تعریف بیاورد، در حالیکه جوانها فکر میکنند هر چه با تجربهتر شوند، پاسخ دادن به این سؤالها راحتتر میشود.
جوانها خیلی راحت حکم صادر میکنند و یک چیزی را رد یا قبول میکنند، در حالیکه هنر جای حکم صادر کردن نیست و جای کشف و شهود و زندگی است. امروز شاید پرفورمنس برای جوانها جذابتر شده و مخاطب بیشتری از نقاشی دارد که اشکالی هم ندارد اما پرفورمنس جای نقاشی را نمیگیرد چون خیلی وقتها نقاشی عمیقتر است و سالهای بیشتری باقی میماند، در حالیکه یک پرفورمنس ممکن است خیلی زود از ذهن پاک شود.
به نظر میرسد در سالهای اخیر نگاه به منظرهنگاری دوباره قوت گرفته و هنرمندان بیشتری به سراغ منظرهنگاری آمدهاند. شما هم اینطور فکر میکنید؟
بله. امروز دوباره نگاه فیگوراتیو و عینیگرایی در حال بازگشت است، چون خیلی از عناصر مفهومی را نمیشود به صورت آبستره و انتزاعی بیان کرد و برای بیان آنها حتماً باید دست به دامن یک سری عناصر علمی شد. به هر حال هر هنری جای خودش را دارد و فکر نمیکنم منظرهنگاری هیچوقت از بین برود. ممکن است در یک دورهای به خاطر به وجود آمدن مدیاهای جدید کمی توجه به آن کمتر شود ولی از بین نمیرود و حتماً در یک دورهای دیگر مورد توجه بیشتری قرار میگیرد. در این سالها دوباره توجه بیشتری به منظرهنگاری میشود. البته این گرایش در میان نقاشان اهل تهران کمتر است چون دسترسی آنها به منظره و طبیعت سختتر شده و همین باعث شده آنها بیشتر بر اساس تصاویری که در اینترنت از مناظر وجود دارد، منظرهنگاری کنند.
در شهرهای بزرگ که دسترسی به طبیعت کمتر است، تعریف منظره عوض شده و عملا به چشمانداز شهری تبدیل شده است. نقاشان شهرهای بزرگ که میخواهند نقاشی منظره بکشند، پلها، خیابانها و آپارتمانها را نقاشی میکنند. یک عده از نقاشان هم به طبیعت میروند و نقاشی طبیعت میکنند اما در کارشان از یک سری فیگور هم استفاده میکنند. الان منظرهنگاری به معنای قبلی آن که منظرهنگاری خاص طبیعت بود، از بین رفته و دلیل آن فقط قطع شدن ارتباط هنرمندان با طبیعت نیست. مسائل مختلفی باعث شده نقاشها از این فضا دور شوند. یک زمانی انسان مغلوب طبیعت بود، بعد آن را رام کرد و در ادامه از طبیعت بهرهبرداری کرد. الان انسان دارد طبیعت را نابود میکند و عملا به مخرب طبیعت تبدیل شده است.
در حال حاضر دوستی بین انسان و طبیعت از بین رفته و ما دیگر نباید انتظار این را داشته باشیم که وقتی یک هنرمند به طبیعت میرود، اثری تسلیبخش بکشد. امروز اگر از یک منظره نقاشی میشود به خاطر این است که آدمها به جای اینکه به کافه بروند، به طبیعت میروند و در آن فضا نقاشی هم میکشند. در گذشته هنرمندان وقت زیادی را برای دیدن غروب آفتاب، ماه، دریا، جنگل و سایر عناصر طبیعت میگذاشتند اما الان شرایط طور دیگری است.
گفته میشود هنرمند از بستر اجتماع جدا نیست و اتفاقات جامعه روی آثار هنرمندان تأثیرگذار است. شما چقدر با این موضوع موافقید و آیا وقایع اجتماعی هیچ وقت در نقاشی شما تاثیری داشته است؟
تأثیرات اجتماع در آثار هنرمندان نسبی و متفاوت است. اجتماع ممکن است روی یک هنرمند تأثیر عمیقی بگذارد و باعث شود فضای کار آن هنرمند تغییر کند ولی امکان دارد یک هنرمند دیگر تأثیر خاصی از اجتماع نپذیرد. این به شخصیت هنرمندان بستگی دارد که تا چه اندازه تحت تأثیر اتفاقات اجتماعی و فرهنگی جامعه قرار میگیرند. خود من زمانی که سن و سالم کمتر بود، تا حدی تحت تاثیر رویدادهای اجتماعی قرار میگرفتم، به ویژه در زمان جنگ و موشک باران. بمبارانها و صدای هواپیما یک هیجانی برایم به همراه داشت که این هیجان روی نقاشی کشیدنم تاثیر میگذاشت. در آن سالها گرایشهای اکسپرسیوی را وارد کارم میکردم ولی وقتی از فضای جنگ دور شدیم، دیگر آن فضاها را تجربه نکردم.
اعتقاد دارم که هنر جدا از سیاست است و هنرمندانی که با سیاست جلو میروند، کارشان تاریخ مصرفدار است. خیلی از هنرمندان کار سالهای دورتر خودشان را نقد میکنند چون درگیر اتفاقات اجتماعی زودگذر شدند و کارشان الان دیگر لطفی ندارد. البته آثاری هم وجود دارد که همیشه حرفی برای گفتن دارند. فیلم سینمایی "زندگی و دیگر هیچ" مرحوم عباس کیارستمی یکی از این آثار است چون آقای کیارستمی در آن مفهومی را دنبال کرده که این مفهوم 100 سال بعد هم موضوعیت دارد. هنرمندان در مواجهه با اتفاقات اجتماعی موضعهای مختلفی میگیرند. یک عده خودشان را درگیر آن اتفاق میکنند، عدهای دیگر لایههای عمیقترش را میبینند و برخی هم ناظر بر آن هستند و واکنشی نشان نمیدهند. من هیچکدام را رد نمیکنم و فکر میکنم همه اینها لازم است ولی حقیقت این است که روحیه خودم طوری نیست که درگیر این اتفاقات شوم و کمتر واکنشی به این اتفاقات نشان میدهم.
به عنوان سؤال پایانی در مورد مجموعه نقاشیهایتان که به تازگی در گالری گلستان به نمایش گذاشته شد توضیح دهید.
چندی پیش در ادامه درگیریهایی که با طبیعت دارم، به این رسیدم که نقاشیهای از منظره بکشم که چشماندازی از آنچه تا به حال کار کردهام نباشد. به این اندیشه رسیدم که بیایم منظره را از دید یک منظرهساز امروزی ببینم. این کار را انجام دادم و حاصل آن یک مجموعه شد که به انتخاب گالری گلستان، تعدادی از آنها را نمایش دادم و یک تعداد از آن آثار باقی ماند.
شاید این نمایشگاه نتوانست آن فضا و تأثیری که به دنبالش بودم را بیان کند چون تعدادی از آثار حذف شد و چند منظره بکر هم وجود داشت. در این مجموعه اثری را به نمایش گذاشتم که در آن یک پیت حلبی در حال زنگ زدن است و داخل آن پیت حلبی یک نهال وجود دارد. برداشتهای مختلفی از این اثر شد. یک سری از دوستان گفتند بین پیت حلبی زنگزده و فرسوده و درختی که در آن رشد میکند و در رشدش دچار محدودیت است، تناقض وجود دارد. اینکه آنها از دیدگاه مفهومی به این اثر نگاه میکردند برایم جذاب بود.
آثار این مجموعه کمی از فضای منظره دور شده بود ولی همچنان طبیعتگرایی در آن وجود داشت. شاید امروز تعریف منظره محدود شده باشد ولی هنوز در زندگی آدمها تمایل به داشتن تابلوهایی از نقاشی منظره وجود دارد و مردم دوست دارند یک تابلوی نقاشی از منظره روی دیوار خانهشان نصب کنند. از این بابت از برپایی این نمایشگاه و به نمایش گذاشتن آثارم خوشحالم.