بسیارعجیب: زندهشدن جسد مهشید دانشجوی اتوبوس مرگ!/عکسها
ایرانآرت: حال خانواده سرنشینان اتوبوس مرگ خوب نیست. چه آنهایی که جگر گوشهشان را در میان آهنپارههای اتوبوس فرسوده دانشگاه از دست دادند و چه آنهایی که شبانهروز دست به دعا دارند تا فرزند دلبندشان از بستر بیماری بلند شود و بار دیگر لبخند او را ببینند.
در این میان اما روایت پدر یکی از مصدومان خواندنی است:
پدر، مادر و برادر «مهشید مقدم راد» ناراحت و سردرگم هستند. پدرش آرام گوشهای نشسته و از دکتر خواهش میکند برای چند لحظه به او اجازه ملاقات بدهد. میگفت دختر کوچکش شهریور ماه از پایاننامهاش در رشته صنایع غذایی دفاع کرده بود و آن سهشنبه شوم برای گرفتن معرفینامه به دانشگاه رفته بود: «ما ساکن کرج هستیم. آن روز خودم صبح مهشید را به مترو رساندم و دیگر از او خبری نداشتم. ساعت 2 از اخبار شنیدم که اتوبوس دانشگاه آزاد تصادف کرده. همان موقع با موبایلش تماس گرفتم اما جواب نداد. نمیتوانید تصور کنید با چه حالی خودم را به دانشگاه رساندم. آنجا گفتند مصدومان را به 4 بیمارستان بردهاند. از این بیمارستان به آن بیمارستان میرفتیم اما هیچ جا اسم و نشانی از دخترم نبود. برگشتم دانشگاه و از بیمارستان فرهیختگان گفتند که 7 جسد نیز به پزشکی قانونی منتقل شده است. ساعت نزدیک 12شب بود که به کهریزک رسیدم و بعد از کلی هماهنگی بالای سر اجساد رفتم. یکی از دخترها نیم صورتش خونی بود اما شباهت زیادی به مهشید داشت آنقدر حالم بد بود که او را به اشتباه به جای دخترم شناسایی کردم.»
مرد میانسال که از یادآوری آن صحنهها چشمانش پر از اشک شده بود، ادامه داد: «تا سه و نیم نیمه شب دیگر همه از مرگ مهشید خبردار شده بودند که از طریق یکی از آشنایانمان در بیمارستان امام خمینی به ما گفتند که دختری شبیه مهشید در اورژانس است. وقتی پسرم آنجا رفت او را شناسایی کرد و فهمیدیم زنده است. روز اول بیهوش بود. هیچ کس امیدی به بهبودیاش نداشت اما آنطور که پزشکان میگویند وضعیت او با توجه به عکسهایی که از سرش گرفتهاند بهتر شده است. مهشید هنوز حرف نمیزند اما خیلی بیقراری میکند. مسئولان زیادی آمدهاند و پزشکان اینجا رسیدگی خوبی دارند و امیدواریم متخصصان بیشتری را بیاورند تا فرزندان ما بهبود پیدا کنند.»
مادر «مهشید» هم گفت: «میگویند 6 ماه طول میکشد تا دخترم زبان باز کند اما نمیدانم چطور این روزها را تحمل کنم. سؤال من از مسئولان این است که چرا حالا به فکر عوض کردن خودروهای فرسوده افتادهاند. چه کسی پاسخ ما را که با این سختی فرزندانمان را بزرگ کردهایم میدهد. دخترم میخواست سر کار برود و حالا با این اتفاق معلوم نیست چه آیندهای در انتظار اوست. هر مسئولی میآید حرفها را میشنود و وعدهای میدهد اما...»
سلام . بنده هم یک دانشجوی دختر دارم . با خواندن متن نوشته این پدر دلسوخته خانم مهشید دلم پراز غم و اندوه شده و جلی رایانه ام درمحا کارم اشک میریختم و این متن را میخواندم . امیدوارم کسی داغ جوانی نبیند . برادرم نگهبان همان دانشگاه بود گفت وقتی سوار ماشین هستی پایین را نگاه میکنی که بدون هیچ حفاظی است ترس داشتیم . چرا نباید جاده ای چنین خطرناکی نه یک حفاظ داشته باشه ونه نیوجرسی نصب شده باشه ؟ اما وقتی این اتفاق را شنیدیم بسیار ناراحت و غمگین شده ایم . ازخداوند متعال شفای این بیماران و بهبودی آنان را خواهانیم . وعرض تسلیت دارم به خانواده های محترم دانشجویانی که برحمت خدا رفتند .