تحلیل انتقادی بر نمایش «مفیستو»
روحی که نماینده شیطان تسخیر میکند!
تئاتر پدیدهای است ماهیتا سیاسی. نه به دلیل داشتن متنی سیاسی، یا سردادن شعارهایی سیاسی، یا استفاده از موضوعاتی سیاسی در درون متن...
۱- تحلیل
تئاتر پدیدهای است ماهیتا سیاسی. نه به دلیل داشتن متنی سیاسی، یا سردادن شعارهایی سیاسی، یا استفاده از موضوعاتی سیاسی در درون متن. بلکه به این دلیل که تئاتر، برخلاف سایر هنرهای نمایشی، پدیدهای زنده است. و همین مورد، حتی اگر موضوعاتی کهن و غیرسیاسی هم داشته باشد، آن را سیاسی میکند. بههمیندلیل است که تئاتر در همه جای دنیا از سوی دولتها، بیشتر از سایر هنرها کنترل و محدود میشود. تئاتر زمانی با این دشواری ماهوی خود مواجه میشود که بخواهد ماهیت سیاسی خود را با فرمی سیاسی همخوان کند. به عبارت دیگر، بخواهد به ماهیت واقعی خود نزدیک شود. در چنین وضعیتی، هم در موقعیت بیرونی دشوار قرار میگیرد (زمینه یا کانتکست) و هم در موقعیت درونی دشوار (متن یا تکست). از منظر زمینه بیرونی (کانتسکچوال) چنین تئاتری ناگزیر با محدودیت در بیان مواجه خواهد شد، زیرا با هر سخن انتقادی، با نوعی مانع محیطی هم مواجه میشود که بازدارنده کل کار نمایشی خواهد بود. از منظر زمینه درونی (تکسچوال) هم ناگزیر باید به زیباشناسی فرم توجه کند، زیرا کار نمایشی، حتی اگر ماهیتا سیاسی باشد، از جنس هنر است و هنر بدون زیباشناسی فرم، اصالت هنری خودش را از دست میدهد.
و اینجاست که تئاتر، بهویژه اگر بخواهد با نقدی سیاسی همراه باشد، با دشواریهای مضاعفی روبهروست. دشواری فراتر از این دشواری مضاعف، اما زمانی است که تئاتر بخواهد روایتگر برشی از تاریخ باشد.
که در این صورت، دشواریاش چیزی نیست جز:
- دشواری بیان تاریخ در زبان تئاتر.
- دشواری زشتی تاریخ در زیبایی تئاتر.
- دشواری دیالکتیکِ تاریخ و تئاتر.
و نمایش «مفیستو»، هم در متن، هم در اجرا، با چنین دشواریهایی مواجه بوده است. این نکته را هم از متن و هم اجرای متن میتوان دریافت.
نمایش «مفیستو» را «آریان منوشکین»، کارگردان برجسته و مشهور تئاتر فرانسه، از یک رمان مهم قرنبیستمی با همین عنوان، اقتباس کرده است. نویسنده آن رمان «کلاوس مان» است که آن را در سال ۱۹۳۶ و اندکی پیش از جنگ جهانی دوم در آمستردام منتشر کرده است.
«مفیستو»، در یک افسانه آلمانی، نماینده شیطان است که روح «فاوست» را به تسخیر خود درمیآورد. اما مفیستویی که از «منوشکین»، با کارگردانی دکتر مسعود دلخواه، در تالار مولوی به اجرا در آمده، زندگی دردناکِ «هنریک هوفگن» را روایت میکند که یک بازیگر تئاتر هامبورگی است و شهرتش به خاطر بازی او در نقش «مفیستو» است؛ همو که در دوران شروع تسلط نازیها بر آلمان، روح خود را به شیطان نازی میفروشد و مورد تقدیر فاشیسمِ هیتلری قرار میگیرد. «منوشکین» بهاینترتیب از طریق «هوفگن» میتواند اسطوره «مفیستو» را اینبار با زبانِ معاصر، بازسازی کند و همینجاست که اولین دشواری نمایش، خودش را نشان میدهد؛ دشواری بازسازی یک اسطوره افسانهای در قالب یک شخصیت آبجکتیو، عینی و ملموس با توجه به بحرانهای سیاسی دوران آلمان نازی. بهویژه از منظر دشواریهای سنگین تاریخی که پدیده تئاتر و بازیگریاش با آن مواجه بوده است. از این منظر، میتوان گفت که «متن» آریان منوشکین بسیار دقیق، ظریف و بینقص نوشته شده است. چنین متنی تا مدتها میتواند درسنامهای باشد برای آنهایی که میخواهند به پیوند تاریخ و تئاتر بیندیشند و متنی در اینباره خلق کنند یا به اجرا ببرند. اگر با ظرایف دشوارِ نگارشِ چنین متنهایی آشنایی لازم وجود نداشته باشد، متنهای نگارششده، حتی اگر بتوانند از موانع دشوار اجرائی هم عبور کنند، چیزی جز قرائت یک یا چند بیانیه سیاسی نخواهند بود. به عبارت دیگر، «بیانیهخوانی سیاسی» جای «متنهای تاریخی تئاتری» را خواهد گرفت. مفیستوی منوشکین از این آزمون دشوار سربلند بیرون آمده است و انتخاب این متن، به وسیله مسعود دلخواه، انتخاب درست و شایستهای بوده است. (انتخاب شایسته متنهای دقیق، ظریف و البته غیرتکراری، از میان متنهای نوشتهشده تئاتری، اولین مسئلهای است که تئاتر فعلی ایران با آن روبهروست).
مفیستوی منوشکین البته در اجراهای گوناگونش هم با دشواریهایی جدی روبهرو بوده است. در ایران اما با کارگردانی دکتر مسعود دلخواه، در تالار مولوی، موفق شده از دشواریهای اجرا هم عبور کند و متنی دشوار و پربازیگر را از پاساژهای متعدد روایتی عبور دهد و در اجرائی طولانی، تماشاگر را تا به انتها مجذوب متن و اجرا نگه دارد و این کاری است بس دشوار، بهویژه برای متنهایی که بار سنگین روایتهای تاریخی را هم به دوش میکشند و فقط آگاهان و حرفهایهای این حوزه میدانند که پیوند «تاریخ و درام» چقدر دشوار و گاه ناممکن است. دشواری کارگردانی این اثر زمانی بیشتر میشود که قرار است به جز یکی، دو نفر، بقیه بازیگران غیرحرفهای و اصطلاحا غیرچهره باشند که در این صورت، اجرا ریسکِ بزرگی خواهد بود، هم در فروش و هم در بازیها؛ ریسکی که این اجرای مفیستو، از آن سربلند بیرون آمده است.
دیالوگهای متعدد، نقشهای گوناگون، میزانسنهای پیدرپی و تو در تو و از همه مهمتر و دشوارتر، موسیقی و آوای فردی و جمعی نمایش، که هم بخشی از متناند و هم بخشی از کُنشِ دراماتیک صحنه و نمایش است، مجموعه دشواریهای اجرای صحنهای مفیستو است؛ اجرائی که در آن، دقت و ظرافت موسیقیاش، ضامن تداوم ریتمِ نمایش در اجراست. به طوری که اگر کارگردانی بخش موسیقایی، خوانندگی، همخوانی و همسرایی خوانندگان، اندکی از کارگردانی سایر بازیگران عقب بیفتد، نمایش با اُفت ریتم آشکار و شدید روبهرو شده و پیش از آنکه پایان یابد، تمام میشود و چنین اتفاقی البته برای این اجرای مفیستو نیفتاد و از این منظر هم، کارگردانی اثر موفق بوده است. هرچند نباید از اجرای فوقالعاده زیبای موسیقی صحنهای این نمایش، چه در بخش خوانندگی و چه در بخش نوازندگی، غافل شد. آن هم در شرایطی که نوازندگی صحنهای و زنده در بسیاری از نمایشهای رایج امروز، به نوعی سالاد نمایش تبدیل شده تا به این وسیله کمی نشاط به مخاطب تزریق کند. در صورتی که این حالت در نمایش «مفیستو» وجود نداشت و موسیقی، نه سالاد نمایش که بخشی از تاروپود متن و اجرا شده است. بدین معنی که موسیقی و صدای خواندن و نواختن، بخشی از کارکترهای اصلی نمایشاند که بدون آنها کشش دراماتیک متن بر صحنه عملا راکد و ناممکن است. نمایش «مفیستو» را به همین دلیل میتوان یک ارکسترِ موفق دانست؛ ارکستری که نقشها و دیالوگهای نمایشیاش را نه با کلمات، جملات و زبان بدن، که با هارمونیها، ملودیها و دینامیکهای موسیقایی به اجرا میگذارد. آن هم نه به صورت گذرا و فقط برای پرکردن زمان و فضاهای خالی نمایش، بلکه به مثابه بخشی اساسی از یک متنِ سنگین و دشوار.
۲- نقد
«اولین نقد» بر چنین نمایش سنگین و فاخری، که هم در انتخاب متن و هم در اجرای صحنهای موفق بوده، این است که نقدهای چندوجهی درونمتنی که نویسنده متن (منوشکین) بهدرستی در متن خودش آورده و در زمانه خودش بسیار آداپته و قابل فهم بوده، در دوران فعلی کمی گنگ و بعضا نامأنوس مینماید. مثلا در متن نمایش، ما هم با جریان لیبرال مواجهیم، هم با جریان سوسیالیسم و کمونیسم و هم با جریان فاشیسم. در متن نمایش، گاه از منظر کمونیستها و سوسیالیستها شاهد سردادن شعارهایی علیه سرمایهداری و فاشیسم هستیم که برای مخاطب امروزی که تجربههای متعددی را از سر گذرانده، هم کهنه و هم گاه طنزآمیز جلوه میکند و حال آنکه در متن و از منظر نویسنده و از زاویه اِلقای به مخاطب، طنزی در کار نبوده است. به نظر میرسد متنِ منوشکین باید برای صحنه امروز ایران با نوعی دستکاری یا دراماتورژی معنایی، مفهومی و انتقادی به صحنه میآمد. تا هم عظمتِ کارِ منوشکین دیده شود و هم از طریق اجرای کار او، نوعی نقد معاصر بر جریانات معاصر نیز انجام شود. به عبارت دیگر، همانطور که «متن»، مسئلهمحور است، «اجرا» هم مسئلهمحور شود.
«دومین نقد» بر اجرای «مفیستو» این است که چنین اثری با چنین حجم از بازیگران و میزانسنهای صحنهای و نیز تأثیر ژرف موسیقی و خوانندگی بر محتوای دراماتیک آن، به نظر میرسد باید در جای بزرگتری مانند سالن اصلی تئاترشهر یا در تالار وحدت اجرا میشد. این سخن نه به معنای بیارزشبودن تالار ارزشمند و تاریخی مانند تالار مولوی است و نه به معنای این است که مخاطب فعلی این نمایش در تالار مولوی با آن ارتباط حسی مناسب برقرار نمیکند. اتفاقا شاید با کوچکبودن سالن مولوی، ارتباط مخاطب با اثر بسیار نزدیکتر باشد تا با اجرای همین اثر در سالن بزرگی همچون سالن اصلی تئاترشهر یا تالار وحدت.
بنابراین سخن اصلی در «نقد دوم»، این است که آثار بزرگ نمایشی از لحاظ متن، اجرا، بازیگری، موسیقایی و میزانسن باید در جای درست و مناسب خودش دیده و شنیده شود؛ اتفاقی که باید درباره نمایش «مفیستو» هم میافتاد و نیفتاد.
هرچند متأسفانه سالنهای معتبر بزرگ هم مدتهاست در اختیار نمایشهای عامهپسند قرار گرفتهاند. تا با پرشدن سالنها، این فریب برای تئاتریهای امروز ایران ایجاد شود که تئاتر هم مثل سینما رونق گرفته است! غافل از آنکه چنین نبوده و نیست زیرا همانطور که نداشتن مخاطب، نشانگرِ هنریبودن اثر نیست، پرمخاطببودن هم نشانگرِ موفقبودن آن نیست. بنابراین نیاز تئاتر امروز، به نمایشهایی است که حاصل آن پیوند «مخاطبان زیاد» با «آثار اندیشمند» است. نه «نمایشهای پرمخاطب عامهپسند»، یا «کممخاطبِ اندیشمند».
هنر اصلی و اصیل، در ایجاد همین پیوند است؛ هنری که نمایش معتبر «مفیستو» هنوز به آن مقام نرسیده است.
محسن خیمه دوز/شرق