تمرین تئاتر گلاب آدینه روی کوه
گلاب آدینه از "شیرهای خانبابا سلطنه" و نقش "سیاه" گفت.
ایران آرت: «روسریآبی»، «زیر پوست شهر» و «مهمان مامان» پیش و بیش از همه برایم یادآور یک نام است: «گلاب آدینه»؛ بازیگری که با جانبخشیدن استادانه و پر از ریزهکاری و وسواس به نقش زنانی سختآشنا بخش مهمی از حافظه بصری ما از برخی از درخشانترین شخصیتهای سینمای ایران را در بیش از چهار دهه فعالیتش شکل داده است. اما خاستگاه او نیز مانند بسیارانی دیگر صحنه تئاتر است و علاقهمندان این عرصه بهخوبی نقشآفرینیهای او را در برخی از نمایشهای موفق از سالهای دور (گروههای تئاتر پیاده و مروارید) تاکنون در خاطر دارند.
به گزارش ایران آرت، روزنامه شرق به بهانه ایفای نقش «سیاِه» در نمایش «شیرهای خانبابا سلطنه» گفتگویی با گلاب آدینه انجام داد که بخشهایی از صحبتهای آدینه را خواهید خواند.
** تئاتر موردعلاقهام چیزی است که در آن همه جزئیات ساختمان اثر جنبه نمایشی داشته باشد؛ از تصویرسازی، موسیقی، گفتار و کلام گرفته تا حرکت و... . به عبارت دیگر نمایش به معنی واقعی کلمه «نمایش» باشد و این متن این خصوصیت را داشت. علاوهبراینها، آقای افشین هاشمی تأکید داشتند که قرار است شکل اجرائی این نمایش به صورت «موزیکال» باشد و من همیشه شیفته کارهای موزیکال بودهام و همواره حسرت این را داشتم که در نمایشی با این شکلوشمایل اجرائی حضور پیدا کنم.
** برای کارگردان همه چیز از ابتدا مشخص بود و یکباره در میانههای متن همه چیز تغییر میکند؛ اما مخاطب همچنان ارتباط تنگاتنگی با آنچه بر صحنه میگذرد، دارد و این بخش برایش خستهکننده و تافتهجدابافتهای از کلیت نمایش نیست. به نظرم برجستهترین بخش نمایش، همین بخش اجرا در قالب تعزیه است. این صحنه هم به دلیل مضمون و هم فرم اجرائی خاص خود، بسیار مؤثر و کوبنده است و بازی در این بخش تلاش مضاعفی میخواست.
** ریتم باید در وجود بازیگر باشد. ایجاد این ریتم یک چیز است و نگهداشتن ریتم در این نمایش دوساعته با انبوهی بازیگر و صحنههای شلوغ، موضوع دیگری است. جایی همه چیز درست از آب درمیآید که صحنهای با یک ریتم شروع میشود و با همان ریتم جلو میرود، درست مانند یک قطعه موسیقی؛ اما در نمایش لحظههایی وجود دارد که حس میکنی کار از ریتم مدنظر خارج می شود، پس باید سریع سکان را در دست گرفت و همه چیز را به حالت درست برگرداند.
** دوستانی که از طریق من آموزش بازیگری دیدند و وارد این عرصه شدند، تفاوتی در نوع آموزششان با کلاسهای رایج بازیگری و حتی نظام دانشگاهی بود. ما کلاس آموزشی نداشتیم، «کارگاه آموزش بازیگری» داشتیم و هفتهای سه روز و گاهی هر روز این کارگاه برپا بود و انواع و اقسام آنچه شما فکر کنید برای تربیت یک بازیگر لازم است، در این کارگاه اتفاق میافتاد تا جایی که مانند یک دانشکده حتی رشتههای جانبی هم آموزش داده میشد؛ از آموزش زبان گرفته تا موسیقی، ردیفهای آوازی، نمایشنامهنویسی و... و در نهایت نتیجه این کارگاه آموزشی اجراهای «سلطان مار» و «مرگ یزدگرد» توسط هنرآموزان همین دورهها شد.
** برای نمونه در اجرای «مرگ یزدگرد» واقعا بچهها از جان مایه گذاشتند. خاطرم هست نمایشنامه را در کوه تمرین میکردیم، از پایین کوه تمرین «مرگ یزدگرد» را شروع میکردیم میرفتیم بالا و برعکس، تمرینات بسیار سختی داشتیم. یک کارگاه به معنای واقعی کلمه بود. این دوستان دوره سختی را گذراندند و کشنده کار کردند.
** فضای تئاتر ما در سالهای اخیر تغییراتی داشته و ظاهرا از دولتی به خصوصی تغییر مسیر داده است. البته نقدهای بسیاری بر این تغییر و تحولات وارد است، چون نظارت دولتی همچنان وجود دارد اما سرمایه خصوصی است و... در واقع این تحول مخاطرات و امتیازهایی دارد.
** از اینکه حالا سالنهای متعددی برای ارائه کار دانشجویان و هنرجویان تئاتر وجود دارد خوشحالم و این به نظرم ویژگی مثبت این تغییر و تحول است، من هم اگر ٣٠سالم بود و تشنه کارکردن بودم، حتما ذوقزده میشدم که به هرحال میتوانم در یکی از این سالنها تجربه اجرا داشته باشم. شاید اینها تمرینها و مشقهایی است که باید انجام شود تا به یک شرایط مطلوبتر برسیم، با این حال شرایط باید به گونهای باشد که بچهها به خودکفایی مالی برسند و به کمکهای دولتی وابسته نباشند.